انتقامی که به عشق منجرشد پارت چهارم
#انتقامی_کهبه_عشق_منجرشد_پارت_چهارم
من_نه دیه همین که بترسونی خودش عالمی داره والا تا تو باشی جدو اباد بنده رو مستفیض نکنی
دینا_زهرمار
من_با اب انار و اب پرتقال اب حوراب اب البالوو...بخور نوش جون
دینا_دلینااا
یعنی ا دادش یه ایل برگشتنا منم بیخیال گفتم
من_هوم
یعنی قرمز شده بودا
دینا_ساکت میشی ای خودمو خودتو وسط پاساژ به یغما ببرم
دیدم اوضاع قرمزو رد کرده دیه داره جیگری میشه سکوت رو رعایت کردم..
(همون خفه شد)
زهرنار وجدان بی ادب نخیر سکوت رعایت کردم
(خفه شدی)
نه
(اره)
نهههه
(ارههه)
میزنمتاا
(اگه میتونی بفرما)
پنجیر میگیرمااا
(بیا بگیر)
اعصاب ریخت توهم این منگلا از پام پنجیر گرفتم
خداخفم نکنه هم محکم گرفتم ای ای ولی برا حفظ ابرو صدا ندادن اهه وجدان خدا نگم چیکارت نکنه پریدی وسط حرفم چی میخواستم بگم
اها یادم اومدفقط گفتم
من_به خریدمون برسیم و رفتم سمت مغازه ها
دینا که تا اونموقع این منگلا نگا منو خود درگیریام میکرد دستشو برد بالا و طلب شفا کرد برام که البته با پس گردنیه من خفه شد
راه افتادیم سمت مغازه ها از هرچی یا ایرادی میگرفتیم
دینا_دلینا نگا اون لباسه کن قشنگه؟
من_اوهو برو پرو کن ببینم
رفتیم تو مغازه
دینا_خانوم ببخشید از اون لباسه برا میارین؟
زنه_اره عزیزم واسه خودت میخوایی دیگه
دینا_بله
لباسو براش اورد و رفت پرو کنه منم نشستم رو صندلی منتظر
خوب بهترین وقت واسه معرفیه دینو👇
پدرش باربد رایانی فرد
مامانشم خاله فریده فرهمند خواهر دوقلو مامانم فریبا
یه داداش دارا بردیا فرزند اول سن ۲۹ دکترعمومی
دادیاردادش دومش سن۲۷ شرکت مهندسی کامپیوتر
خودشم که دینا فرزند سوم سن ۲۶ سال اخر مهندسی عمران
ویه دختره باپوست گندمی روشن دماغ متانسب صورت موهای قهوای تیره چشای قهوای تیره لبای قلوه ای البته کم
دینا صدام کرد
رفتم سمت اتاق پرو لباس واقعابهش میومد
حوصله توصیف ندارم دیه فط یه لباس دکلته تا زانو بود که کلی نگین کاری شده بود با استینای کوتاه
زدم روشونش
من_خیلی گاوی عنتر من هنو لباس انتخاب نکردم عرعر ااا قافیه رو داشتی عنتر عرعر
دینا_برو برو زده به سرت ابرو هرچی شعرو شاعره بردی برو بزا لباسو در بیارم بگیرمش بریم لباس واس تو بگیریم
من_باشه
خلاصه همون لباسو حساب کردیم و اومدیم بیرون
و کل پاساژ گذاشتیم زیر پامون هرکدوم چندتا کیسه پر دستمون بود
من_میگما تو گشنت نیس من که الان صدا شکمم پاساژو برمیداره نظرت بریم یه ذرت بخوریم
دینا_ای گفتی ولی من اب هویچ میخوام
رفتیم یه ذرت و اب هویج بستنی گرفتیم و با اسکل بازی تمام خوردیم
من_خب دیه بپر حساب کن
دینا_پرو خودت حساب کن
من_باشه شیرینی من به تو رفتم حساب کردم
و با بارو بندیلمون رفتیم سمت ماشین همرد انداختم پشت و جلو نشتسیم
من_نه دیه همین که بترسونی خودش عالمی داره والا تا تو باشی جدو اباد بنده رو مستفیض نکنی
دینا_زهرمار
من_با اب انار و اب پرتقال اب حوراب اب البالوو...بخور نوش جون
دینا_دلینااا
یعنی ا دادش یه ایل برگشتنا منم بیخیال گفتم
من_هوم
یعنی قرمز شده بودا
دینا_ساکت میشی ای خودمو خودتو وسط پاساژ به یغما ببرم
دیدم اوضاع قرمزو رد کرده دیه داره جیگری میشه سکوت رو رعایت کردم..
(همون خفه شد)
زهرنار وجدان بی ادب نخیر سکوت رعایت کردم
(خفه شدی)
نه
(اره)
نهههه
(ارههه)
میزنمتاا
(اگه میتونی بفرما)
پنجیر میگیرمااا
(بیا بگیر)
اعصاب ریخت توهم این منگلا از پام پنجیر گرفتم
خداخفم نکنه هم محکم گرفتم ای ای ولی برا حفظ ابرو صدا ندادن اهه وجدان خدا نگم چیکارت نکنه پریدی وسط حرفم چی میخواستم بگم
اها یادم اومدفقط گفتم
من_به خریدمون برسیم و رفتم سمت مغازه ها
دینا که تا اونموقع این منگلا نگا منو خود درگیریام میکرد دستشو برد بالا و طلب شفا کرد برام که البته با پس گردنیه من خفه شد
راه افتادیم سمت مغازه ها از هرچی یا ایرادی میگرفتیم
دینا_دلینا نگا اون لباسه کن قشنگه؟
من_اوهو برو پرو کن ببینم
رفتیم تو مغازه
دینا_خانوم ببخشید از اون لباسه برا میارین؟
زنه_اره عزیزم واسه خودت میخوایی دیگه
دینا_بله
لباسو براش اورد و رفت پرو کنه منم نشستم رو صندلی منتظر
خوب بهترین وقت واسه معرفیه دینو👇
پدرش باربد رایانی فرد
مامانشم خاله فریده فرهمند خواهر دوقلو مامانم فریبا
یه داداش دارا بردیا فرزند اول سن ۲۹ دکترعمومی
دادیاردادش دومش سن۲۷ شرکت مهندسی کامپیوتر
خودشم که دینا فرزند سوم سن ۲۶ سال اخر مهندسی عمران
ویه دختره باپوست گندمی روشن دماغ متانسب صورت موهای قهوای تیره چشای قهوای تیره لبای قلوه ای البته کم
دینا صدام کرد
رفتم سمت اتاق پرو لباس واقعابهش میومد
حوصله توصیف ندارم دیه فط یه لباس دکلته تا زانو بود که کلی نگین کاری شده بود با استینای کوتاه
زدم روشونش
من_خیلی گاوی عنتر من هنو لباس انتخاب نکردم عرعر ااا قافیه رو داشتی عنتر عرعر
دینا_برو برو زده به سرت ابرو هرچی شعرو شاعره بردی برو بزا لباسو در بیارم بگیرمش بریم لباس واس تو بگیریم
من_باشه
خلاصه همون لباسو حساب کردیم و اومدیم بیرون
و کل پاساژ گذاشتیم زیر پامون هرکدوم چندتا کیسه پر دستمون بود
من_میگما تو گشنت نیس من که الان صدا شکمم پاساژو برمیداره نظرت بریم یه ذرت بخوریم
دینا_ای گفتی ولی من اب هویچ میخوام
رفتیم یه ذرت و اب هویج بستنی گرفتیم و با اسکل بازی تمام خوردیم
من_خب دیه بپر حساب کن
دینا_پرو خودت حساب کن
من_باشه شیرینی من به تو رفتم حساب کردم
و با بارو بندیلمون رفتیم سمت ماشین همرد انداختم پشت و جلو نشتسیم
۳.۱k
۱۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.