p2🩸
ویو یوری :
وقتی در اصلی عمارتو برامون باز کردم اصلا دلم نمیخاست چشم از دیدن این همه زیبایی بردارم واقعا خیلی قشنگ بود همه جا با رنگ سفید پوشونده شده بود برف های کوچیک از بالا میبارید دلم باز شد خیلی خوب بود تا یه دفع از افکارم در ومدم و روی گونم سردی احساس کردم یومی بود که یه گلوکه برفی بزرگ زد بهم و غش کرد از خنده من خیلی لجباز و کینی بودم واسه همین منم خیلی محکم زدن بهش که خندش بند ومد و من شروع کردم به خندیدن بعد هر دو مون مثل سگ همو زدیم که بعد یکی ما دوتارو زد وقتی برگشتم که ببینیم کیه با چهره جین که گلوکه برفی رو بالا و پایین میندازه رو به رو شدیم ….
جین : چیه خانوم ها چرا بهم خیره شدید بدو بیاید شروع کنیم هرکی باخت کتک میخوره
منو یومی همو نگاه کردیم و با هم یه لبخند زدیم و گفتم ما امادیم آقایی جین ….. بعد شروع کردیم یه زدن هم دیگه اون روز خیلی خوشگذشت کل عمارتو صدای خنده هامون گرفته بود به هیچی فک نمیکردی حتی منم به لحظه فراموش کرده بودم که تولدمه مت خیلی خوشحالم که خواهر برادری مثل جین یومی دارم …..
ویو مین هو :
توی اتاق کارم بودم که حیاط عمارت رو خنده های بچه ها گرفته بود از پشت میزم بلند شدم و رفتم جلوه پنچره که به حیاط عمارت دید داشت بچه هامو دیدم که چقدر خوشحال اند و دارند بازی میکنند زمان واقعا چیزه عجیبه کی فکرشو میکرد که یه دختر کوچولو از جلوه عمارت پیدا کنند و بیاد توی این خانواده دقیقن همین روز بود که یوری سا ومد توی خونمون وای از دیدنشون سیر نمیشم چقدر خوشحال اند ( تق تق صدای در )
مین هو رو به در کرد و گفت بیا داخل تام دیت راست مین هو
تام : رییس تمام کار ها برای تولد آماده است
مین هو : عالیه
تام : بگم الان بیارندشون
مین هو : نه نه الان نه هر وقت یوری رو بردم بیرون بعد بهت خبر میدم
تام : چشم قربان …. با من کاری ندارید
مین هو : نه میتونی بری
تام سر خم مرد و از اتاق رییس ومد بیرون …..
( چند ساعت بعد )
ویو یومی :
بعد از کلی بازی خسته شدیم و ومدیم داخل رفتیم کنار بخاری روی مبل نشستیم و اجوما ( خدمتکاری که بهش میگند اجوما ) برامو پتو داد و برامون سیر کاکائو آورد ……
یوری : ولی خیلی کیف داد
جین : اره خیلی خوب بود
یومی : فقط کتک خوردن جین بعد خندید و دستشو اورد بالا منم زدم روی کف دستش
یوری : اما ما هم کتک خوردیم ها ….
همینجوری داشتیم حرف میزدیم که پدر ومد و گفت
مین هو : بچه ها پاشید برید
همه تحجب کردیم
جین : کجا ؟ و بهش اشاره کرد
مین هو : میرید بیرون نهار میخورید باهام
منو یوری خیلی خوشحال شدیم و رفتیم توی اتاقامون که لباس بپوشیم
جین : بابا پس تولد یوری چی میشه
ببین تو اونهارو میبرم بعد تام وسایل هارو میاره و بعد اونجاشم با من میدونی که ولی تو با دخترا برو
آلان گرفتم
جین: هااااااا باشه بابا دخترا با من پیام بده بعد ما میایم ………
مین هو : باشه پسرم ……
Part 2 ❤️🩹
وقتی در اصلی عمارتو برامون باز کردم اصلا دلم نمیخاست چشم از دیدن این همه زیبایی بردارم واقعا خیلی قشنگ بود همه جا با رنگ سفید پوشونده شده بود برف های کوچیک از بالا میبارید دلم باز شد خیلی خوب بود تا یه دفع از افکارم در ومدم و روی گونم سردی احساس کردم یومی بود که یه گلوکه برفی بزرگ زد بهم و غش کرد از خنده من خیلی لجباز و کینی بودم واسه همین منم خیلی محکم زدن بهش که خندش بند ومد و من شروع کردم به خندیدن بعد هر دو مون مثل سگ همو زدیم که بعد یکی ما دوتارو زد وقتی برگشتم که ببینیم کیه با چهره جین که گلوکه برفی رو بالا و پایین میندازه رو به رو شدیم ….
جین : چیه خانوم ها چرا بهم خیره شدید بدو بیاید شروع کنیم هرکی باخت کتک میخوره
منو یومی همو نگاه کردیم و با هم یه لبخند زدیم و گفتم ما امادیم آقایی جین ….. بعد شروع کردیم یه زدن هم دیگه اون روز خیلی خوشگذشت کل عمارتو صدای خنده هامون گرفته بود به هیچی فک نمیکردی حتی منم به لحظه فراموش کرده بودم که تولدمه مت خیلی خوشحالم که خواهر برادری مثل جین یومی دارم …..
ویو مین هو :
توی اتاق کارم بودم که حیاط عمارت رو خنده های بچه ها گرفته بود از پشت میزم بلند شدم و رفتم جلوه پنچره که به حیاط عمارت دید داشت بچه هامو دیدم که چقدر خوشحال اند و دارند بازی میکنند زمان واقعا چیزه عجیبه کی فکرشو میکرد که یه دختر کوچولو از جلوه عمارت پیدا کنند و بیاد توی این خانواده دقیقن همین روز بود که یوری سا ومد توی خونمون وای از دیدنشون سیر نمیشم چقدر خوشحال اند ( تق تق صدای در )
مین هو رو به در کرد و گفت بیا داخل تام دیت راست مین هو
تام : رییس تمام کار ها برای تولد آماده است
مین هو : عالیه
تام : بگم الان بیارندشون
مین هو : نه نه الان نه هر وقت یوری رو بردم بیرون بعد بهت خبر میدم
تام : چشم قربان …. با من کاری ندارید
مین هو : نه میتونی بری
تام سر خم مرد و از اتاق رییس ومد بیرون …..
( چند ساعت بعد )
ویو یومی :
بعد از کلی بازی خسته شدیم و ومدیم داخل رفتیم کنار بخاری روی مبل نشستیم و اجوما ( خدمتکاری که بهش میگند اجوما ) برامو پتو داد و برامون سیر کاکائو آورد ……
یوری : ولی خیلی کیف داد
جین : اره خیلی خوب بود
یومی : فقط کتک خوردن جین بعد خندید و دستشو اورد بالا منم زدم روی کف دستش
یوری : اما ما هم کتک خوردیم ها ….
همینجوری داشتیم حرف میزدیم که پدر ومد و گفت
مین هو : بچه ها پاشید برید
همه تحجب کردیم
جین : کجا ؟ و بهش اشاره کرد
مین هو : میرید بیرون نهار میخورید باهام
منو یوری خیلی خوشحال شدیم و رفتیم توی اتاقامون که لباس بپوشیم
جین : بابا پس تولد یوری چی میشه
ببین تو اونهارو میبرم بعد تام وسایل هارو میاره و بعد اونجاشم با من میدونی که ولی تو با دخترا برو
آلان گرفتم
جین: هااااااا باشه بابا دخترا با من پیام بده بعد ما میایم ………
مین هو : باشه پسرم ……
Part 2 ❤️🩹
۳.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.