part15
#part15
تبسم-معادش کن
امیر-معتادش کنم
تبسم اره معتادش کن (باداد)
امیر-بله چشم
مریم-خانم اجازه هست بیام تو
تبسم-بیا
چیشده
مریم-خواستم بگم اطلاعات شرکت رضوی تکمیل شد
تبسم-عالیه ببینمشون
دمت گرم دختر کارت خیلی خوبه
حالا باید حسابشون و خالی کنی
مریم-بله چشم
................
تینا-وای خدا خر ذوقم
از فالورام خواسته بودم هر حرفی دلشون میخواد به حامیم
بگن تو ویس بگن
منم یه ادیت زدم الان حامیم گذاشته تو گپ
ای خدا
هوراااااااااااااا(بلند)
حمید-چتهههه
تینا-بی تربی یه در میزدی خوب
حمید-خوب حالا براچی هوراااا کشیدی
تینا-هیچی
حمید-اون چیه توگوشیت
تینا- به تو چه
حمید-گوشیتو بده
تینا-حمید ولم کن
حمید-تینا تو فن پیج زدی تینااااااااااا
تینا-دستم و گذاشتم رو دهنش که صداش بیرون نره
حمید-ولم کن
تینا-باش اروم باش
حمید-تینا چیکار کردی تو
تینا-هیسسسس باشه
به کسی نگی یاااا
خواهش میکنم
مجید بفهمه میکشه منو
حمید-از دست این کارای تو
تینا-نمیگی دیگه
حمید-چند میدی نگم
تینا-حمیدددد(خودشو مظلوم میکنه)
حمید-باشه
اونجریم نگام نکن
تینا-خیلی خوبییییییی
مجید-چی میگید بدون من
حمید-مجید تینا تینا فن پیج زده
برا حامیم
مجید-چیییییییی
تینا-حمیدددددددددد قرار بود نگی
مجید-نگه تینا داری چیکار میکنی تو
بچه شدی
تینا-چه ربطی داره
مجید-برو بیرون حمید
حمید-باش
مجید-گوشیتو بده من
تینا-بیا
مجید-از اتاق رفتم بیرون کلید اتاقشو برداشتم
بدون اینکه بفهمه درو قفل کردم
تینا-مجید چیکار کردی
خوب الان من شاش داشته باشم چیکار کنم
مجیددددددددددددددددددد
بسه دیگه چرا اینهمه اذیت میکنی مننو خوب
مجیددددددد
مجید-بابا دودیقه اروم باش دیگه سردرد گرفتم
تینا-نخیر درو بازکن مجیدددددددددددددد
حمید حلالت نمیکنم
مجیدددددددددددد
باز کن درو خوب
مجید-تنبیه میشی تادوساعت
تینا-مجیدددددد
مجید-همینی که هست
تینا-تروخدا بافن پیجم کاری نکنیااا
خواهش میکنم(بابغض)
مجید-باش گریه نکن حالا
تینا-گرفتم خوابیدم
45دقیقه بعد
مجید-دلم نیومد بیشتر ازاین نگه دارمش
رفتم درو بازکردم
مثل فرشته ها خواب بود
تینا وقتی بچه بود آسم داشت
سر همین من خیلی مراقبش بودم چون حمید
فقط یسا ازش بزرگتر
برای همین شده یه عادت و من
خیلی روش حساسم طاقت دیدن اشکاشو نداشتم
هیچوقت دلم نخواسته بشکنه
دلم میخواد دورش حصار بزنم روش بنویسم این
خواهرمنه کسی اجازه نداره نزدیکش بشه
کسی اجازه نداره اذیتش کنه
کسی اجازه نداره دست بزنه بهش...
شروع به بازی باموهاش کردم
اخه داداشی فدای اون
چشای عسلیت بشه
دورت بگردم اگه من روت حساسم اگه
نمیزارم باهرکسی بگردی
باهرکسی حرف بزنی
هرکاری بخوای بکنی
بخدا ازدوست داشنت دور چشات
بگردم من
مراقب خودت باشیاااااااا
گوشیو گذاشتم کنارش اومدم بیرون درو
بستم که بخوابه
تینا-وقتی مجید اومد تو
بیدار شدم اما خودم و زدم به خواب
همه ی حرفاش و شنیدم خیلی خوشحالم که
همچینی داداشی دارم دلم خوشه
تموم عالمم بهم پشت کنن
این پشتم مثل یه کوه محکم وایستاده قربونش بشمممممم
...........
تبسم-خیلی وقت بود ازمجید خبری نبود
رفتم دایرکتش
پیم دادم :
-سلام خوبی
تبسمم
شناختی؟!
دومین بد جواب داد
- سلام مرسی
توخوبی
اره
+چیزی فهمیدی راجب گذشتت؟!
-نه
+من باید ببینمت یچیزایی
هست که بهت باید بگم
_چیزی شده
+نه فقط باید ببینمت
_اوکی بیا کافه سبز
+باشه میبینمت
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
تبسم-معادش کن
امیر-معتادش کنم
تبسم اره معتادش کن (باداد)
امیر-بله چشم
مریم-خانم اجازه هست بیام تو
تبسم-بیا
چیشده
مریم-خواستم بگم اطلاعات شرکت رضوی تکمیل شد
تبسم-عالیه ببینمشون
دمت گرم دختر کارت خیلی خوبه
حالا باید حسابشون و خالی کنی
مریم-بله چشم
................
تینا-وای خدا خر ذوقم
از فالورام خواسته بودم هر حرفی دلشون میخواد به حامیم
بگن تو ویس بگن
منم یه ادیت زدم الان حامیم گذاشته تو گپ
ای خدا
هوراااااااااااااا(بلند)
حمید-چتهههه
تینا-بی تربی یه در میزدی خوب
حمید-خوب حالا براچی هوراااا کشیدی
تینا-هیچی
حمید-اون چیه توگوشیت
تینا- به تو چه
حمید-گوشیتو بده
تینا-حمید ولم کن
حمید-تینا تو فن پیج زدی تینااااااااااا
تینا-دستم و گذاشتم رو دهنش که صداش بیرون نره
حمید-ولم کن
تینا-باش اروم باش
حمید-تینا چیکار کردی تو
تینا-هیسسسس باشه
به کسی نگی یاااا
خواهش میکنم
مجید بفهمه میکشه منو
حمید-از دست این کارای تو
تینا-نمیگی دیگه
حمید-چند میدی نگم
تینا-حمیدددد(خودشو مظلوم میکنه)
حمید-باشه
اونجریم نگام نکن
تینا-خیلی خوبییییییی
مجید-چی میگید بدون من
حمید-مجید تینا تینا فن پیج زده
برا حامیم
مجید-چیییییییی
تینا-حمیدددددددددد قرار بود نگی
مجید-نگه تینا داری چیکار میکنی تو
بچه شدی
تینا-چه ربطی داره
مجید-برو بیرون حمید
حمید-باش
مجید-گوشیتو بده من
تینا-بیا
مجید-از اتاق رفتم بیرون کلید اتاقشو برداشتم
بدون اینکه بفهمه درو قفل کردم
تینا-مجید چیکار کردی
خوب الان من شاش داشته باشم چیکار کنم
مجیددددددددددددددددددد
بسه دیگه چرا اینهمه اذیت میکنی مننو خوب
مجیددددددد
مجید-بابا دودیقه اروم باش دیگه سردرد گرفتم
تینا-نخیر درو بازکن مجیدددددددددددددد
حمید حلالت نمیکنم
مجیدددددددددددد
باز کن درو خوب
مجید-تنبیه میشی تادوساعت
تینا-مجیدددددد
مجید-همینی که هست
تینا-تروخدا بافن پیجم کاری نکنیااا
خواهش میکنم(بابغض)
مجید-باش گریه نکن حالا
تینا-گرفتم خوابیدم
45دقیقه بعد
مجید-دلم نیومد بیشتر ازاین نگه دارمش
رفتم درو بازکردم
مثل فرشته ها خواب بود
تینا وقتی بچه بود آسم داشت
سر همین من خیلی مراقبش بودم چون حمید
فقط یسا ازش بزرگتر
برای همین شده یه عادت و من
خیلی روش حساسم طاقت دیدن اشکاشو نداشتم
هیچوقت دلم نخواسته بشکنه
دلم میخواد دورش حصار بزنم روش بنویسم این
خواهرمنه کسی اجازه نداره نزدیکش بشه
کسی اجازه نداره اذیتش کنه
کسی اجازه نداره دست بزنه بهش...
شروع به بازی باموهاش کردم
اخه داداشی فدای اون
چشای عسلیت بشه
دورت بگردم اگه من روت حساسم اگه
نمیزارم باهرکسی بگردی
باهرکسی حرف بزنی
هرکاری بخوای بکنی
بخدا ازدوست داشنت دور چشات
بگردم من
مراقب خودت باشیاااااااا
گوشیو گذاشتم کنارش اومدم بیرون درو
بستم که بخوابه
تینا-وقتی مجید اومد تو
بیدار شدم اما خودم و زدم به خواب
همه ی حرفاش و شنیدم خیلی خوشحالم که
همچینی داداشی دارم دلم خوشه
تموم عالمم بهم پشت کنن
این پشتم مثل یه کوه محکم وایستاده قربونش بشمممممم
...........
تبسم-خیلی وقت بود ازمجید خبری نبود
رفتم دایرکتش
پیم دادم :
-سلام خوبی
تبسمم
شناختی؟!
دومین بد جواب داد
- سلام مرسی
توخوبی
اره
+چیزی فهمیدی راجب گذشتت؟!
-نه
+من باید ببینمت یچیزایی
هست که بهت باید بگم
_چیزی شده
+نه فقط باید ببینمت
_اوکی بیا کافه سبز
+باشه میبینمت
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
۵.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.