عشق مافیایی من پارت5
(یک هفته بعد)
ویو ا.ت
بعد از کلی خستگی و حل کردن مشکلات شرکت و خرده کاری های باند خسته از شرکت بیرون اومدم همه برام سر خم میکردن و من از این چاپلوسی هاشون اصلا خوشم نمیومد و فقط با سر تکان کوچی میدادم تا هر چه زود تر به ماشینم رسیدم و سوار شدم و به سمت خونه راه افتادم توی را بودم که بکهیون زنگ زد وصل کردم که گفت جئون ها بار رو سالم بهشون دادن من اگه جئون ها رو بشناسم به همین سادگی بیخیال بارشون رو به من نمیدن فعلا که خیلی خسته بودم بیخیال شدم و به راهم ادامه دادم که بعد 5 مین رسیدم رفتم تو که صدای اهنگ به گوشم رسید از بالا بود
پایان ویو ا.ت
_اجوما اجوماااا (داد)
؛بله خانم
_اولا هزار بار بهت گفتم بهم بگو ا.ت دوما این صدا چیه دیگه (عصبی)
؛دخترم خانم سوا با دوستاشون دارن خوش میگذرونن
_من سرم درد میکنه مگه اینجا کلاب باز کردم(عصبی)
_(همینطور که از پله ها بالا میرفت گفت) لطفا یه قهوه بیار اتاق کارم
؛چشم دخترم
_(رفتم تو اتاقم صدا زیاد بود و من خسته لباس هام رو با لباس راحتی عوض کردم این صدا زیادی رو مخ بود از اتاقم اومد بیرون رفتم سمت اتاق سوا باز کردم دیدم سوا و دوستش خوابیدن خواستم اهنگ رو خاموش کنم که صب کن ببینم اجوما گفت دوستاش نه دوستش یعنی یکی دیگم اینجاست اهنگ رو خاموش نکردم و امیدوار بودم چیزی که بهش فکر میکنم نباشه در اتاق کارم رو باز کردم اه بازم درست حدس زدم سریع یه چیزی رو پشتش قایم کرد )
_انگار یه جاسوس کوچولو اینجا داریم(پوزخند صدادار)
،س...سلا...سلام.....م...من.....دو...دو...دوست..سوا....هستم....دن....دن...دنبال .....دستشو......یی می....گش..تم.....(لکنت و ترس)
_(همینطور که بهش نزدیک میشد گفت)
_و یهویی سر از اینجا در اوردی.(نیشخند)
،م...من...من
_تو چی چرا لکنت گرفتی من که هنوز باهات کاری نکردم
(و یک دفعه گوشی رو از دست دختر بیرون کشید و عکس پر ونده و مدارک ها رو کشیده بود)
_عا عا لابد این عکس ها هم همینطوری اومدن تو گوشیت(عصبی همراه با نیشخند)(عکس ها رو پاک کرد و مطمئن شد که چیزی برا کسی نفرستاده که همون لحظه در اتاق زده شد و اجوما با قهوه در دست و با تعجب وارد شد دختر یک دفعه ا.ت رو هل داد اما اون تعادلش رو حفظ کرد و در کمال پرویی لب زد )
،من ازت نمی ترسم اون ها ازم مراقبت میکنن
_(که ا.ت عصبی موهای کوتاه دختر و گرفت و کشید دنبال خودش و اصلا به جیغ و داد های دختر گوش نداد و توی حیاط پرتش کرد زمین که چنت تا از بادیگارد ها سریع اومد ا.ت عربده کشید)
_یه جاسوس اومده اینجا اونوقت شما نفهمیدید (داد)
٫خانم این با خانم سوا اومدن بخاطر ....
_میدونم با اونم چیکا کنم (که همون لحظه بکهیون با ماشین وارد عمارت شد پیاده شد و اومد سمت ا.ت)
/چی شده ا.ت (متعجب)
_این هر. زه رو ببرید تو انبار و تا میخوره بزنیدش تا من بیام
٫چشم(دختره رو با جیغ و داد بردن )
_(بعد رو به بکهیون کرد و گفت)اومده بود جاسوسی
/چیییییی(داد)حالا تونست کاریم بکنه
_نه اما اگ یکم دیر میرسیدم اره(عصبی)به تو میسپارمش ببین از طرف کی اومده
/با کمال میل(نیشخند)
_(دیگه به طرف داخل رفت و بکهیون هم به سمت انباری اجوما با تعجب تو پزیرای به ا.ت نگاه میکرد)
_اجوما برو سوا و دوستش رو جم کن بعد کارت های بانکی و سویج و گوشی و لبتابش رو برام بیار
؛چشم
_(رفت داخل اتاقش و بعد یکم فکر کردن چشم هاش گرم شد)
(فردا)
_(داشتم صبحانه میخوردم که سوا و دوستش داشتن یواشکی از پله ها میو مدن پایین فک کردن که من نمی بینمشون همین طور که داشتم صبحانه میخوردم لب زدم)
_جایی تشریف میبرید
سوا:.....
ویو ا.ت
بعد از کلی خستگی و حل کردن مشکلات شرکت و خرده کاری های باند خسته از شرکت بیرون اومدم همه برام سر خم میکردن و من از این چاپلوسی هاشون اصلا خوشم نمیومد و فقط با سر تکان کوچی میدادم تا هر چه زود تر به ماشینم رسیدم و سوار شدم و به سمت خونه راه افتادم توی را بودم که بکهیون زنگ زد وصل کردم که گفت جئون ها بار رو سالم بهشون دادن من اگه جئون ها رو بشناسم به همین سادگی بیخیال بارشون رو به من نمیدن فعلا که خیلی خسته بودم بیخیال شدم و به راهم ادامه دادم که بعد 5 مین رسیدم رفتم تو که صدای اهنگ به گوشم رسید از بالا بود
پایان ویو ا.ت
_اجوما اجوماااا (داد)
؛بله خانم
_اولا هزار بار بهت گفتم بهم بگو ا.ت دوما این صدا چیه دیگه (عصبی)
؛دخترم خانم سوا با دوستاشون دارن خوش میگذرونن
_من سرم درد میکنه مگه اینجا کلاب باز کردم(عصبی)
_(همینطور که از پله ها بالا میرفت گفت) لطفا یه قهوه بیار اتاق کارم
؛چشم دخترم
_(رفتم تو اتاقم صدا زیاد بود و من خسته لباس هام رو با لباس راحتی عوض کردم این صدا زیادی رو مخ بود از اتاقم اومد بیرون رفتم سمت اتاق سوا باز کردم دیدم سوا و دوستش خوابیدن خواستم اهنگ رو خاموش کنم که صب کن ببینم اجوما گفت دوستاش نه دوستش یعنی یکی دیگم اینجاست اهنگ رو خاموش نکردم و امیدوار بودم چیزی که بهش فکر میکنم نباشه در اتاق کارم رو باز کردم اه بازم درست حدس زدم سریع یه چیزی رو پشتش قایم کرد )
_انگار یه جاسوس کوچولو اینجا داریم(پوزخند صدادار)
،س...سلا...سلام.....م...من.....دو...دو...دوست..سوا....هستم....دن....دن...دنبال .....دستشو......یی می....گش..تم.....(لکنت و ترس)
_(همینطور که بهش نزدیک میشد گفت)
_و یهویی سر از اینجا در اوردی.(نیشخند)
،م...من...من
_تو چی چرا لکنت گرفتی من که هنوز باهات کاری نکردم
(و یک دفعه گوشی رو از دست دختر بیرون کشید و عکس پر ونده و مدارک ها رو کشیده بود)
_عا عا لابد این عکس ها هم همینطوری اومدن تو گوشیت(عصبی همراه با نیشخند)(عکس ها رو پاک کرد و مطمئن شد که چیزی برا کسی نفرستاده که همون لحظه در اتاق زده شد و اجوما با قهوه در دست و با تعجب وارد شد دختر یک دفعه ا.ت رو هل داد اما اون تعادلش رو حفظ کرد و در کمال پرویی لب زد )
،من ازت نمی ترسم اون ها ازم مراقبت میکنن
_(که ا.ت عصبی موهای کوتاه دختر و گرفت و کشید دنبال خودش و اصلا به جیغ و داد های دختر گوش نداد و توی حیاط پرتش کرد زمین که چنت تا از بادیگارد ها سریع اومد ا.ت عربده کشید)
_یه جاسوس اومده اینجا اونوقت شما نفهمیدید (داد)
٫خانم این با خانم سوا اومدن بخاطر ....
_میدونم با اونم چیکا کنم (که همون لحظه بکهیون با ماشین وارد عمارت شد پیاده شد و اومد سمت ا.ت)
/چی شده ا.ت (متعجب)
_این هر. زه رو ببرید تو انبار و تا میخوره بزنیدش تا من بیام
٫چشم(دختره رو با جیغ و داد بردن )
_(بعد رو به بکهیون کرد و گفت)اومده بود جاسوسی
/چیییییی(داد)حالا تونست کاریم بکنه
_نه اما اگ یکم دیر میرسیدم اره(عصبی)به تو میسپارمش ببین از طرف کی اومده
/با کمال میل(نیشخند)
_(دیگه به طرف داخل رفت و بکهیون هم به سمت انباری اجوما با تعجب تو پزیرای به ا.ت نگاه میکرد)
_اجوما برو سوا و دوستش رو جم کن بعد کارت های بانکی و سویج و گوشی و لبتابش رو برام بیار
؛چشم
_(رفت داخل اتاقش و بعد یکم فکر کردن چشم هاش گرم شد)
(فردا)
_(داشتم صبحانه میخوردم که سوا و دوستش داشتن یواشکی از پله ها میو مدن پایین فک کردن که من نمی بینمشون همین طور که داشتم صبحانه میخوردم لب زدم)
_جایی تشریف میبرید
سوا:.....
۲۱.۰k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.