fake kook
fake kook
part*¹⁶
فردا
خونه پدربزرگم بودیم خودمو لویی داشتیم باهم حرف میزدیم
لویی: فک کنم دایان اومد
اومدن داخل جونگکوک باهاشون نبود نکنه نیومده باشه خورد تو ذوقم اصلا باید برای چی ذوق کنم ولش کن بعد در باز شد جونگکوکم اومد سریع رفتم یه جا قایم شدم😑
دایان: ا.ت
ا.ت: بله
دایان: چیشده
ا.ت: هیچی
جینوس: سلام
ا.ت: سلام جینوسی
کوک: سلام
بدون اینکه جوابشو بدم سریع رفتم فرار کردم
از دید کوک
چرا ا.ت ازم دوری میکنه نکنه حرفای دیشبم یادش مونده وایی نه اگه یادش مونده باشه چی
اصلا اون که مست نبوده پس حتما یادشه چه گندی زدم
گذشته
صبح
چینمو(دوست کوک همونی که بردش خونه)
چینمو: جونگکوک بیدار شدی خوبی
کوک: اره خوبم تو اینجا چیکار میکنی
چینمو: دیشب داشتی خودتو نابود میکردی که اینقدر نوشیدی
کوک: سرم هنوز گیج میره ولی فک کنم..
چینمو: الان یه چیزی بگم عصبانی نمیشی
کوک: بگو
چینمو: به دخترعموت گفتی که دوسش داری
کوک: هههه خیلی خندیدیم
چینمو: راستشو میگم
کوک: امکان نداره
چینمو: تو خیلی مست بودی فقط به دختره میگفتی دوست دارم میخوامت
کوک: ا.ت اونجا چیکار میکرد
چینمو: نمیدونم شاید صاحب اونجا از رو گوشیت زنگ زده باشه
کوک: بین این همه ادم چرا اون باید بیاد
چینمو: نمیدونم دیگه
کوک: چینمو بدبخت شدم میفهمی چیشده بدبخت شدم حالا واکنشش چی بود
چینمو: فقط سریع رفت و تورو مثل یه دیوونه میدونست مثل اینکه باور نکرده
کوک: دلم خیلی میخواد اینجوری باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
part*¹⁶
فردا
خونه پدربزرگم بودیم خودمو لویی داشتیم باهم حرف میزدیم
لویی: فک کنم دایان اومد
اومدن داخل جونگکوک باهاشون نبود نکنه نیومده باشه خورد تو ذوقم اصلا باید برای چی ذوق کنم ولش کن بعد در باز شد جونگکوکم اومد سریع رفتم یه جا قایم شدم😑
دایان: ا.ت
ا.ت: بله
دایان: چیشده
ا.ت: هیچی
جینوس: سلام
ا.ت: سلام جینوسی
کوک: سلام
بدون اینکه جوابشو بدم سریع رفتم فرار کردم
از دید کوک
چرا ا.ت ازم دوری میکنه نکنه حرفای دیشبم یادش مونده وایی نه اگه یادش مونده باشه چی
اصلا اون که مست نبوده پس حتما یادشه چه گندی زدم
گذشته
صبح
چینمو(دوست کوک همونی که بردش خونه)
چینمو: جونگکوک بیدار شدی خوبی
کوک: اره خوبم تو اینجا چیکار میکنی
چینمو: دیشب داشتی خودتو نابود میکردی که اینقدر نوشیدی
کوک: سرم هنوز گیج میره ولی فک کنم..
چینمو: الان یه چیزی بگم عصبانی نمیشی
کوک: بگو
چینمو: به دخترعموت گفتی که دوسش داری
کوک: هههه خیلی خندیدیم
چینمو: راستشو میگم
کوک: امکان نداره
چینمو: تو خیلی مست بودی فقط به دختره میگفتی دوست دارم میخوامت
کوک: ا.ت اونجا چیکار میکرد
چینمو: نمیدونم شاید صاحب اونجا از رو گوشیت زنگ زده باشه
کوک: بین این همه ادم چرا اون باید بیاد
چینمو: نمیدونم دیگه
کوک: چینمو بدبخت شدم میفهمی چیشده بدبخت شدم حالا واکنشش چی بود
چینمو: فقط سریع رفت و تورو مثل یه دیوونه میدونست مثل اینکه باور نکرده
کوک: دلم خیلی میخواد اینجوری باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۶k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.