فرناز جان
فرناز جان
فرانکخانوم قطع کرد و من خجالت کشیدم بگم گوشی را بده به سارا یا سمیرا علتش را نمیدانم ... ولی نتوانستم بگویم . یادت باشد مسعود به شما زنگ زد و بعد از ان همه ابراز عشق و علاقه ابراز دلتنگی گوشی را ب من داد
من هم گفتم که چقدر دلم می خواهد با سمیرا صحبت کنم
یادت هست چقدر به من خندیدی .... خجالت کشیدم که بگویم با سمیرا تماس بگیری و بگویی به من زنگ بزند
بعد از شما به پریا زنگ زدیم . بخت با من یار بود و ملیکا گوشی را برداشت . بعد تعارفات و ابراز محبت گفت به خاطر سمیرا ازتون ممنونم .
خوشحالم داداشی مانند شما دارم ... گوشی را داد به پریا ...قرار شد
فردا زنگ بزنم و شرح کامل مسافرت را برایش بگویم . بخاطر سمیرا خوشحال بود . میگفت رو سپیدم کردی . من به فرناز و سارا گفتم مرتضی و دوستا نش برای کار شما مناسبند . ممنونم ابروی مرا پیش سارا خریدی و پاکی و پایبندی خودت را ثابت کردی .
فرناز باور نمیکردم ولی حقیقت داشت
پریا گفت
باور میکنی سمیرا زنگ زد و گفت اگر ناراحت نمی شوی میخاهم با مرتضی در ارتباط باشم
منم خندیدم گفتم راحت باش با تو که باشد خیالم راحت تر است . چرا ناراحت شوم . شماره ات را از من گرفت . الان هم میخواست با تو صحبت کند زنگ زده بودی خانه شان خجالت کشیده بود گوشی را بگیرد....
میگویم با خانه مسعود تماس بگیرد
برای فردا ساعت چهار با پریا قرار گذاشتم و خدا حافظی کردم ... دلم تاقت نیاورد و سریع دوباره خانه پریا را گرفتم . ولی بخت بد ریحانه خانوم گوشی را برداشت و سلام و علیک و تعارفات از میهمانی ان روز تشکر کردم .
شاید بعد برایت تعریف کردم ... پریا گوشی را گرفت
گفتم پریا دلتنگتم . تلفنی نه
اگر میتوانی بیا دانشگاه
پریا گفت . واقعا برای دیدن من می آیی گفتم ساعت ده دانشگاه باش نهار را با هم میخوریم و .... قبول کرد .البته لا هزارناز و عشوه زنانه که همه را خریدم ....
عاشق ناز کردن های پریا بودم و با دست پس زدن ها و با پا پیش کشیدن ها ....
ان شب گذشت .
سخنی با خوانتدگان عزیز رمان
دوستانی بخاطر طولانی شدن داستان گلایه کردند
پایان فصل دوم را اعلام میکنیم
و
اگر خواهان بار گذاری فصل سوم هستید اعلام کنید
تا اتفاقات زیر را با هم مرور کنیم
با مسعود کلاس زبان ثبت نام کردیم
برای کنکور ارشد اماده شدیم
شرط های پدر مرتضی برای خاستگاری از پریا
شروط پدر فرناز و پدر مسعود برای ازدواج شان
و حسادت ها و حوادث تلخ زندگی فرناز و دیگر ....
منتظر کامنتها و پیامهایتان در دایرکت و کامنتها هستیم
(مجله ساغر )
فرانکخانوم قطع کرد و من خجالت کشیدم بگم گوشی را بده به سارا یا سمیرا علتش را نمیدانم ... ولی نتوانستم بگویم . یادت باشد مسعود به شما زنگ زد و بعد از ان همه ابراز عشق و علاقه ابراز دلتنگی گوشی را ب من داد
من هم گفتم که چقدر دلم می خواهد با سمیرا صحبت کنم
یادت هست چقدر به من خندیدی .... خجالت کشیدم که بگویم با سمیرا تماس بگیری و بگویی به من زنگ بزند
بعد از شما به پریا زنگ زدیم . بخت با من یار بود و ملیکا گوشی را برداشت . بعد تعارفات و ابراز محبت گفت به خاطر سمیرا ازتون ممنونم .
خوشحالم داداشی مانند شما دارم ... گوشی را داد به پریا ...قرار شد
فردا زنگ بزنم و شرح کامل مسافرت را برایش بگویم . بخاطر سمیرا خوشحال بود . میگفت رو سپیدم کردی . من به فرناز و سارا گفتم مرتضی و دوستا نش برای کار شما مناسبند . ممنونم ابروی مرا پیش سارا خریدی و پاکی و پایبندی خودت را ثابت کردی .
فرناز باور نمیکردم ولی حقیقت داشت
پریا گفت
باور میکنی سمیرا زنگ زد و گفت اگر ناراحت نمی شوی میخاهم با مرتضی در ارتباط باشم
منم خندیدم گفتم راحت باش با تو که باشد خیالم راحت تر است . چرا ناراحت شوم . شماره ات را از من گرفت . الان هم میخواست با تو صحبت کند زنگ زده بودی خانه شان خجالت کشیده بود گوشی را بگیرد....
میگویم با خانه مسعود تماس بگیرد
برای فردا ساعت چهار با پریا قرار گذاشتم و خدا حافظی کردم ... دلم تاقت نیاورد و سریع دوباره خانه پریا را گرفتم . ولی بخت بد ریحانه خانوم گوشی را برداشت و سلام و علیک و تعارفات از میهمانی ان روز تشکر کردم .
شاید بعد برایت تعریف کردم ... پریا گوشی را گرفت
گفتم پریا دلتنگتم . تلفنی نه
اگر میتوانی بیا دانشگاه
پریا گفت . واقعا برای دیدن من می آیی گفتم ساعت ده دانشگاه باش نهار را با هم میخوریم و .... قبول کرد .البته لا هزارناز و عشوه زنانه که همه را خریدم ....
عاشق ناز کردن های پریا بودم و با دست پس زدن ها و با پا پیش کشیدن ها ....
ان شب گذشت .
سخنی با خوانتدگان عزیز رمان
دوستانی بخاطر طولانی شدن داستان گلایه کردند
پایان فصل دوم را اعلام میکنیم
و
اگر خواهان بار گذاری فصل سوم هستید اعلام کنید
تا اتفاقات زیر را با هم مرور کنیم
با مسعود کلاس زبان ثبت نام کردیم
برای کنکور ارشد اماده شدیم
شرط های پدر مرتضی برای خاستگاری از پریا
شروط پدر فرناز و پدر مسعود برای ازدواج شان
و حسادت ها و حوادث تلخ زندگی فرناز و دیگر ....
منتظر کامنتها و پیامهایتان در دایرکت و کامنتها هستیم
(مجله ساغر )
۲۸.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.