The Caramel Hedgehog/جوجه تیغی کاراملی
The caramel Hedgehog/جوجه تیغی کاراملی
Part seven/پارت هفت
♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧
Bakugo's View/ویو باکوگو
نمیدونم چرا،ولی امروز صبح اونقدری دیر بیدار شدم که وسط کلاس رسیدم مدرسه.در کلاس رو باز کردم؛درس ایزاوا سنسه رو قطع کرده بودم و نگاه تمام بچهها رو من بود.ایزاوا سنسه خونسرد و پوکر بهم نگاه کرد و گفت.
:دیر اومدی باکوگو.
:دیر بیدار شدم.
سعی کردم خونسرد باشم و مودبانه جوابشو بدم.
:دفعهی بعد دیر بیدار نشو.
:ب..باشه!
کم کم داشتم عصبی میشدم.که وارد کلاس شدم و در رو بستم؛نگاه بچههای کلاس هنوز هم روی من بود.آروم از وسط میز و صندلیهایی که دانش آموزا روش بودن گذشتم،تا به صندلی خودم رسیدم.روی صندلی نشستم و دفتر و مدادم رو در آوردم تا یه چیزایی رو یادداشت کنم.ایزاوا سنسه به درس دادن ادامه داد.تقریبا پونزده دقیقه بعد یه کاغد تا شدهی کوچولو روی میزم انداخته شد.به کلاس یه نگاهی انداختم که آکیکو به چشمم اومد.ردیف کناریه من یه صندلی جلوتر نشسته بود.به من نگاه میکرد و بعد به کاغد تا شدهی روی میزم.فهمیدم منظورش چیه؛کاغذ مال اونه.کاغد رو باز کردم و خوندم.
《چرا دیر اومدی؟منتظرت وایسادم فک کردم دوباره باهم میایم مدرسه.》
مدادم رو برداشتم و جوابم رو براش نوشتم.کاغذ رو دوباره تا کردم و سعی کردم به دست آکیکو برسونمش.یه لحظه نزدیک بود ایزاوا سنسه بفهمه ولی نفهمید.کاغد رو دادم دست آکیکو.تا خواست کاغذ رو باز کنه زنگ خورد.
...
♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧
Part seven/پارت هفت
♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧
Bakugo's View/ویو باکوگو
نمیدونم چرا،ولی امروز صبح اونقدری دیر بیدار شدم که وسط کلاس رسیدم مدرسه.در کلاس رو باز کردم؛درس ایزاوا سنسه رو قطع کرده بودم و نگاه تمام بچهها رو من بود.ایزاوا سنسه خونسرد و پوکر بهم نگاه کرد و گفت.
:دیر اومدی باکوگو.
:دیر بیدار شدم.
سعی کردم خونسرد باشم و مودبانه جوابشو بدم.
:دفعهی بعد دیر بیدار نشو.
:ب..باشه!
کم کم داشتم عصبی میشدم.که وارد کلاس شدم و در رو بستم؛نگاه بچههای کلاس هنوز هم روی من بود.آروم از وسط میز و صندلیهایی که دانش آموزا روش بودن گذشتم،تا به صندلی خودم رسیدم.روی صندلی نشستم و دفتر و مدادم رو در آوردم تا یه چیزایی رو یادداشت کنم.ایزاوا سنسه به درس دادن ادامه داد.تقریبا پونزده دقیقه بعد یه کاغد تا شدهی کوچولو روی میزم انداخته شد.به کلاس یه نگاهی انداختم که آکیکو به چشمم اومد.ردیف کناریه من یه صندلی جلوتر نشسته بود.به من نگاه میکرد و بعد به کاغد تا شدهی روی میزم.فهمیدم منظورش چیه؛کاغذ مال اونه.کاغد رو باز کردم و خوندم.
《چرا دیر اومدی؟منتظرت وایسادم فک کردم دوباره باهم میایم مدرسه.》
مدادم رو برداشتم و جوابم رو براش نوشتم.کاغذ رو دوباره تا کردم و سعی کردم به دست آکیکو برسونمش.یه لحظه نزدیک بود ایزاوا سنسه بفهمه ولی نفهمید.کاغد رو دادم دست آکیکو.تا خواست کاغذ رو باز کنه زنگ خورد.
...
♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧♡♧
۹.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.