سناریو
#سناریو
وقتی مرگ مغزی میشی و میخوان اعضای بدنتو اهدا کنن[دخترشونی و ۱۶ سالته]
نامجون.نههههههه نکنین لطفا نمیخوام وجودمو ازم نگیرینننن[گریه]
جین.د دخترم منو تنها نمیزارههه نههه توام مثله مامانت تنهام نمیزاری مگه نه پرنسسم چشاتو باز کنن چجوری آخه آخه چجوری اینکارو کنم منننن[داد و گریه] خبر رسیده مراسم جینو و دخترش تو یه روزه[خدانکنه]
یونگی.دخترم ب.....بیدار شو بابایی دوماهع بخاطرت چشم روی هم نزاشته لطفا تنهام نزار یادته موقعی که مامانت مرد گفتی تنهام نمیزاری اما اما الان کاری کردی که مجبور بشم اعضای بدنتو اهدا کنم[بغض]
جیهوپ.باشه اهدا میکنم چون حداقل اونطوری باز قلبت میزنه دخترم ولی ولی منتظرم بمون[با لحنی اروم و افسرده] خبر رسیده هوبی و دخترش و زنش تو اون دنیای یه خانواده ی شادن
جیمین.از....از من که انتظار ندارین این برگرو امضا کنم هان؟میخواین با دستای خودم اعضای بدن دخترمو اهدا کنم؟نه نمیخوام امضا نمیکنمممم نمیزارم پرنسسمو ازم بگیرین[داد و گریه]اون اون تنها کسی بود که برام مونده بود[گریه]وجودمو ازم نگیرین[اروم]
ته. دخترم چشاشو باز میکنه اون به من قول دادههه که تنهام نمیزاره اره اره اون چشاشو باز میکنه من من مطمئنم[دیوونه شده]
کوک.تا وقتی میشنوه میخوان اعضای بدن دخترشو اهدا کنن رد میده اما قبول میکنه روزا میگذره و میگذره و کوک مونده با مشتای خونی دیوارای فرو رفته شیشه مشروبا و چشمای قرمزش
دوزتان گل
منم زحمت میکشم از وقت و فکرم میزارم مینویسم🫧😂
لطفا کامنتم بزارین میخوام نظرتونو ببینم نمیدونین با یه کامنت چقدر انرژی میگیرم و این باعث میشه زود به زود سناریو بزارم
وقتی مرگ مغزی میشی و میخوان اعضای بدنتو اهدا کنن[دخترشونی و ۱۶ سالته]
نامجون.نههههههه نکنین لطفا نمیخوام وجودمو ازم نگیرینننن[گریه]
جین.د دخترم منو تنها نمیزارههه نههه توام مثله مامانت تنهام نمیزاری مگه نه پرنسسم چشاتو باز کنن چجوری آخه آخه چجوری اینکارو کنم منننن[داد و گریه] خبر رسیده مراسم جینو و دخترش تو یه روزه[خدانکنه]
یونگی.دخترم ب.....بیدار شو بابایی دوماهع بخاطرت چشم روی هم نزاشته لطفا تنهام نزار یادته موقعی که مامانت مرد گفتی تنهام نمیزاری اما اما الان کاری کردی که مجبور بشم اعضای بدنتو اهدا کنم[بغض]
جیهوپ.باشه اهدا میکنم چون حداقل اونطوری باز قلبت میزنه دخترم ولی ولی منتظرم بمون[با لحنی اروم و افسرده] خبر رسیده هوبی و دخترش و زنش تو اون دنیای یه خانواده ی شادن
جیمین.از....از من که انتظار ندارین این برگرو امضا کنم هان؟میخواین با دستای خودم اعضای بدن دخترمو اهدا کنم؟نه نمیخوام امضا نمیکنمممم نمیزارم پرنسسمو ازم بگیرین[داد و گریه]اون اون تنها کسی بود که برام مونده بود[گریه]وجودمو ازم نگیرین[اروم]
ته. دخترم چشاشو باز میکنه اون به من قول دادههه که تنهام نمیزاره اره اره اون چشاشو باز میکنه من من مطمئنم[دیوونه شده]
کوک.تا وقتی میشنوه میخوان اعضای بدن دخترشو اهدا کنن رد میده اما قبول میکنه روزا میگذره و میگذره و کوک مونده با مشتای خونی دیوارای فرو رفته شیشه مشروبا و چشمای قرمزش
دوزتان گل
منم زحمت میکشم از وقت و فکرم میزارم مینویسم🫧😂
لطفا کامنتم بزارین میخوام نظرتونو ببینم نمیدونین با یه کامنت چقدر انرژی میگیرم و این باعث میشه زود به زود سناریو بزارم
۱۲.۱k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.