ادامه:
ادامه:
محمد: من و عطیه دم در اتاق عمل بودیم از استرس راه میرفتم رسول زنگ زد.... سلام رسول بله
رسول: سلام زهرا کجاست کارش دارم
محمد: حالش بد شد اوردیمش بیمارستان
رسول: کدام بیمارستان 😳
محمد: نزدیک خونه
رسول: الان آمدم ..... حدس زدم تیر خورده سریع رفتم پیش آقا عبدی
آقا عبدی: بیا تو رسول
رسول: آقا ببخشید میشه من برم
آقا عبدی: کجا چیزی شده ؟
رسول: آقا خواهرم تیر خورده بردنش بیمارستان
سعید: خانم احمدی ؟
رسول: اره
آقا عبدی: کی کجا ؟
رسول: بعد از ماموریت که با داودد آقا محمد رفتن
آقا عبدی: برو بگو محمد بیاد
رسول: خداحافظ آقا ..... با عجله رفتم بیمارستان رسیدم دم اتاق عمل .... سلام
عطیه: سلام
رسول: آقا عبدی گفتن برید اداره
محمد: زهرا چی ؟
رسول: خودم هستم آقا این دستش خونی بود بهش گفتم گفت چیزی نیست
محمد: تو میدانستی هیچ کاری نکردی ( با یکم داد)
پرستار: آقا آروم تر
محمد: ببخشید
عطیه: محمد الان وقت سرزنش کردن نیست ولش کن
محمد: عطیه تو برو خونه به عزیز نگو من هم برم اداره
عطیه: باشه خداحافظ
رسول: خداحافظ
محمد: رسول
رسول: جانم
محمد: ببخشید داد زدم
رسول: خواهش میکنم
عطیه: آقا رسول اگر خبری شد به ما هم بگو
رسول: چشم خداحافظ .... از اتاق عمل آوردنش بیرون رفتم به دکتر هجوم آوردم
دکتر: شما نسبتی با ایشون دارید ؟
رسول: برادرشم حالش خوبه ؟
دکتر: خوشبختانه تیر رو در آوردیم
رسول: خدارو شکر ممنون
دکتر: خواهش میکنم
محمد: داخل ماشین بودم همش فکر بودم رسیدم اداره رسول بهم پیام
رسول: سلام آقا آوردنش بیرون حالش خوبه بهوش آمده سر حال
محمد: سلام رسول الکی نگو واقعا
رسول: اره آقا خوبه خوب
محمد: خب خدا رو شکر
عطیه: تو راه خونه بودم که محمد بهم گفت برم پیشش زهرا .... آقا برگرد
رانند: چرا چیزی شده ؟
عطیه: برید بیمارستان
راننده: چشم خواهرم
عطیه: رفتم بیمارستان آقا رسول دیدم .... سلام کجاست ؟
رسول: سلام داخل اتاق خوابه
عطیه: باهاش حرف زدی
رسول: اره من برم پیش عزیز
عطیه: کار خوبی میکنی
زهرا: چشمام و باز کردم داخل بیمارستان بودم رسول روی صندلی خوابیده بود سعی کردم بشینم دست چپم درد میکرد چند بار صداش زدم خواب بود داد زدم : رسولللللل
رسول: رفتم داخل اتاق بیهوش بود رفتم روی صندلی خوابیدم که با داد بیدار شدم .... یا ابوالفضل
زهرا: سلام😁
رسول: اینجا کجا ست ؟
زهرا: من باید بپرسم اینجاکجاست تو چرا
رسول: اه بهوش آمدی 😳
زهرا: اره خیلی وقته
رسول: چه خوب برم به محمد خبر بدم بدبخت نگران بود دیدی گفتم تیر خوردی گفتی نه
زهرا: باشه ایندفعه تو راست گفتی😁
رسول: من برم پیش عزیز
زهرا: نگی بهش که من
رسول: نه نمیگم
زهرا: اخیش برو مواظب باش
رسول: باشه
عطیه: سلام خانم پلیسه قهرمانی😂
زهرا: به به عطیه خانم 😁
عطیه: یک سوال دارم
زهرا: بپرس اصلا جون بخواه
عطیه: حس نکردی واقعا
زهرا: نه
عطیه: ببین من خودم زغال فروشم منو سیاه نکن .
زهرا: نه واقعا میگم
عطیه: پس از اون گردن گلف های
زهرا: همین طور که داشتم چیزی میخوردم گفتم : از کجا فهمیدی ؟
عطیه: بعد عمل سریع پاشدی، راحت داری میوه میخوری
زهرا: راحت راحتم که نبود
عطیه: اه
زهرا: چی فکر کردی دستم درد میکنه 😁
عطیه: کدام دستته؟
زهرا: چپ
عطیه: خوبه ولی نزدیک قلبت بود
زهرا: نفهمیدم کی تیر خوردم 🥺
عطیه: می دانی مال چیه ؟
زهرا: چی ؟
عطیه: مال فکر تمام شده و رفت
زهرا: چه فکری مثلاً🧐
عطیه: این جاسوسه در نره اونجا بمب گذاری نشه و....
زهرا: بله من دیگه حرفی ندارم 😐
لیلا: فهمیدم زهرا تیر خورده مثل میگمیگ همون خروسه بود تند راه میرفت خودم و رساندم بیمارستان رفتم پذیرش گفتم ( خانم ببخشید این دختر خل و چل و تیر خورده و دیونه که همش میخوره زمین ندیده
پرستار: 😳😳
لیلا: ببخشید آهای خانم
پرستار : بله زهرا احمدی اخر سال دست راست
لیلا: ممنون رفت در رو باز کردم
زهرا: یا امامزاده های در حال ساخت کدام آدم بیشعوریه 😂
لیلا: انا صدام 😄
زهرا: خاک عالم بر ملاجت 😐
لیلا: اخی ببم تیر خورده الاهیییی بمیری 🙃
زهرا: ها من بمیرم 😳
لیلا: نه ببخشید منظورم الاهییییی بمیرم 😔
زهرا: حالا عزیزم نمی خواد کشتار مردمی بدی 😑
لیلا: چرا آنقدر لاغر شدی ؟
زهرا: همین دو ساعت پیش اداره بودم😐
لیلا: اه راست میگی 😂😂
زهرا: خدایا منو نجات بده 🥺
محمد: من و عطیه دم در اتاق عمل بودیم از استرس راه میرفتم رسول زنگ زد.... سلام رسول بله
رسول: سلام زهرا کجاست کارش دارم
محمد: حالش بد شد اوردیمش بیمارستان
رسول: کدام بیمارستان 😳
محمد: نزدیک خونه
رسول: الان آمدم ..... حدس زدم تیر خورده سریع رفتم پیش آقا عبدی
آقا عبدی: بیا تو رسول
رسول: آقا ببخشید میشه من برم
آقا عبدی: کجا چیزی شده ؟
رسول: آقا خواهرم تیر خورده بردنش بیمارستان
سعید: خانم احمدی ؟
رسول: اره
آقا عبدی: کی کجا ؟
رسول: بعد از ماموریت که با داودد آقا محمد رفتن
آقا عبدی: برو بگو محمد بیاد
رسول: خداحافظ آقا ..... با عجله رفتم بیمارستان رسیدم دم اتاق عمل .... سلام
عطیه: سلام
رسول: آقا عبدی گفتن برید اداره
محمد: زهرا چی ؟
رسول: خودم هستم آقا این دستش خونی بود بهش گفتم گفت چیزی نیست
محمد: تو میدانستی هیچ کاری نکردی ( با یکم داد)
پرستار: آقا آروم تر
محمد: ببخشید
عطیه: محمد الان وقت سرزنش کردن نیست ولش کن
محمد: عطیه تو برو خونه به عزیز نگو من هم برم اداره
عطیه: باشه خداحافظ
رسول: خداحافظ
محمد: رسول
رسول: جانم
محمد: ببخشید داد زدم
رسول: خواهش میکنم
عطیه: آقا رسول اگر خبری شد به ما هم بگو
رسول: چشم خداحافظ .... از اتاق عمل آوردنش بیرون رفتم به دکتر هجوم آوردم
دکتر: شما نسبتی با ایشون دارید ؟
رسول: برادرشم حالش خوبه ؟
دکتر: خوشبختانه تیر رو در آوردیم
رسول: خدارو شکر ممنون
دکتر: خواهش میکنم
محمد: داخل ماشین بودم همش فکر بودم رسیدم اداره رسول بهم پیام
رسول: سلام آقا آوردنش بیرون حالش خوبه بهوش آمده سر حال
محمد: سلام رسول الکی نگو واقعا
رسول: اره آقا خوبه خوب
محمد: خب خدا رو شکر
عطیه: تو راه خونه بودم که محمد بهم گفت برم پیشش زهرا .... آقا برگرد
رانند: چرا چیزی شده ؟
عطیه: برید بیمارستان
راننده: چشم خواهرم
عطیه: رفتم بیمارستان آقا رسول دیدم .... سلام کجاست ؟
رسول: سلام داخل اتاق خوابه
عطیه: باهاش حرف زدی
رسول: اره من برم پیش عزیز
عطیه: کار خوبی میکنی
زهرا: چشمام و باز کردم داخل بیمارستان بودم رسول روی صندلی خوابیده بود سعی کردم بشینم دست چپم درد میکرد چند بار صداش زدم خواب بود داد زدم : رسولللللل
رسول: رفتم داخل اتاق بیهوش بود رفتم روی صندلی خوابیدم که با داد بیدار شدم .... یا ابوالفضل
زهرا: سلام😁
رسول: اینجا کجا ست ؟
زهرا: من باید بپرسم اینجاکجاست تو چرا
رسول: اه بهوش آمدی 😳
زهرا: اره خیلی وقته
رسول: چه خوب برم به محمد خبر بدم بدبخت نگران بود دیدی گفتم تیر خوردی گفتی نه
زهرا: باشه ایندفعه تو راست گفتی😁
رسول: من برم پیش عزیز
زهرا: نگی بهش که من
رسول: نه نمیگم
زهرا: اخیش برو مواظب باش
رسول: باشه
عطیه: سلام خانم پلیسه قهرمانی😂
زهرا: به به عطیه خانم 😁
عطیه: یک سوال دارم
زهرا: بپرس اصلا جون بخواه
عطیه: حس نکردی واقعا
زهرا: نه
عطیه: ببین من خودم زغال فروشم منو سیاه نکن .
زهرا: نه واقعا میگم
عطیه: پس از اون گردن گلف های
زهرا: همین طور که داشتم چیزی میخوردم گفتم : از کجا فهمیدی ؟
عطیه: بعد عمل سریع پاشدی، راحت داری میوه میخوری
زهرا: راحت راحتم که نبود
عطیه: اه
زهرا: چی فکر کردی دستم درد میکنه 😁
عطیه: کدام دستته؟
زهرا: چپ
عطیه: خوبه ولی نزدیک قلبت بود
زهرا: نفهمیدم کی تیر خوردم 🥺
عطیه: می دانی مال چیه ؟
زهرا: چی ؟
عطیه: مال فکر تمام شده و رفت
زهرا: چه فکری مثلاً🧐
عطیه: این جاسوسه در نره اونجا بمب گذاری نشه و....
زهرا: بله من دیگه حرفی ندارم 😐
لیلا: فهمیدم زهرا تیر خورده مثل میگمیگ همون خروسه بود تند راه میرفت خودم و رساندم بیمارستان رفتم پذیرش گفتم ( خانم ببخشید این دختر خل و چل و تیر خورده و دیونه که همش میخوره زمین ندیده
پرستار: 😳😳
لیلا: ببخشید آهای خانم
پرستار : بله زهرا احمدی اخر سال دست راست
لیلا: ممنون رفت در رو باز کردم
زهرا: یا امامزاده های در حال ساخت کدام آدم بیشعوریه 😂
لیلا: انا صدام 😄
زهرا: خاک عالم بر ملاجت 😐
لیلا: اخی ببم تیر خورده الاهیییی بمیری 🙃
زهرا: ها من بمیرم 😳
لیلا: نه ببخشید منظورم الاهییییی بمیرم 😔
زهرا: حالا عزیزم نمی خواد کشتار مردمی بدی 😑
لیلا: چرا آنقدر لاغر شدی ؟
زهرا: همین دو ساعت پیش اداره بودم😐
لیلا: اه راست میگی 😂😂
زهرا: خدایا منو نجات بده 🥺
۴.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.