MY FOX pt12
+این... این... امکان نداره... دارید شوخی میکنید مگه نه؟
فلش بک ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــ
+آقا بزرگ... اگه... اگه یه روزی ناپدید بشید، چه اتفاقی برای اطرافیانتون میوفته؟
_هرچی خاطره از من یا هر وسیله ای از من داشته باشن، ناپدید میشه. طوری میشه که انگار من اصلا وجود نداشتم.
+هوم... پس اگه ناپدید بشید، بیگ هیونگ و من شما رو فراموش میکنیم درسته؟
_تورو نمیدونم ولی جین چون فرشتس منو یادش نمیره.
+خدایا امید وارم هیچوقت آقا بزرگ رو فراموش نکنم...
_*خنده*
ــــــــــــــ پایان فلش بک ـــــــــــــــ
+هق... نه... نباید اینطوری میشد... هق... من... من نتونستم فراموشش کنم... هق...
*ا.ت... اون تا آخرین لحظه داشت با من حرف میزد...
ــــــــــــــــــ فلش بک ـــــــــــــــــ
_الو هیونگ؟
*سلام هوسوکی... خوبی؟
_راستش زنگ زدم بهت یه چیزی بگم... من عاشق ا.ت بودم
*پشمام جدی؟ پس چرا تا قبل از اینکه تیله رو در بیاری بهش اعتراف نکردی؟
_چون یه گومیهو و یه انسان نمیتونن باهم باشن... این بر خلاف قوانین کوهستانه.
*خیلی خب...
_هیونگ زنگ زدم بگم که مواظب ا.ت باش. اون دختر مظلومیه و نمیتونه از خودش دفاع کنه.
*چرا؟ مگه خودت نیستی؟
_نه... یعنی دیگه نیستم. آخرین حرفم اینه که تیله ی من توی یه جعبه توی کمدمه اگه ا.ت منو فراموش نکرده بود، بذار اون تیله رو لمس کنه تا منو از یاد ببره. هیونگ مواظب خودت باش...
*الو؟ الو هوسوک؟
ویو جین(توی فلش بک)
ا،ز قدرتم استفاده کردم
از قدرتم استفاده کردم و خیلی سریع خودمو به خونه ی هوسوک رسوندم.خونه خالی بود ولی یاد داشتی روی میز بود. رفتم برش داشتم و خوندمش...
"سلام هیونگ. میدونم الان از نظرت خیلی احمق بنظر میرسم چون تا وقتی که وقت داشتم، انسان نشدم. سرنوشت من این بود که 999سال زجر بکشم و آخر هم بی سر و صدا ناپدید بشم. حالا بگذریم. هیونگ مواظب ا.ت باش. اون دختر ضعیفیه و نمیتونه از خودش دفاع کنه. همونطور که گفتم اگه منو یادش بود، کاری کن تیله رو لمس کنه و منو از یاد ببره... ممنون هیونگ... ممنون بخاطر تموم وقت هایی که مواظبم بودی و نذاشتی آسیب ببینم... خداحافظ برای همیشه...
هوسوک"
نه... نه نباید این اتفاق میوفتاد... اون... اون... امکان نداره... مطمئنم الان خوابم و تا چند ثانیه دیگه بیدار میشم. آره اینا همش خوابه... پس چرا بیدار نمیشم؟ چرا این خواب تموم نمیشه؟
ــــــــــــــــ پایان فلش بک ــــــــــــــ
*تو باید اون تیله رو لمس کنی تا اونو از یاد ببری.
+چ... چی؟ نه... اصلا... من حاضرم تا آخر عمرم زجر بکشم ولی اونو فراموش نکنم.
*ولی...
+خواهش میکنم هیونگ. من نمیتونم اونو فراموش کنم...
پاییز گذشت... زمستون گذشت... بهار گذشت... تابستون گذشت... ا.ت توی خونه ی جیهوپ زندگی میکرد اما به این امید داشت. امید داشت که بالاخره یه روزی هوسوک برمیگرده و اونو خوشحال میکنه. الان یک سال و یک ماه گذشته بود ولی ا.ت دست از امید داشتن، برنداشته بود...
*هی دختر چرا نمیذاری کاری کنم فراموشش کنی؟
+من نمیخوام فراموشش کنم. اون هنوزم زندس. اون میتونه برگرده.
*ا.ت اون دیگه راه برگشتی نداره.
+هق... داره... هق... اون برمیگرده... هق... من مطمئنم... هق...
فلش بک ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــ
+آقا بزرگ... اگه... اگه یه روزی ناپدید بشید، چه اتفاقی برای اطرافیانتون میوفته؟
_هرچی خاطره از من یا هر وسیله ای از من داشته باشن، ناپدید میشه. طوری میشه که انگار من اصلا وجود نداشتم.
+هوم... پس اگه ناپدید بشید، بیگ هیونگ و من شما رو فراموش میکنیم درسته؟
_تورو نمیدونم ولی جین چون فرشتس منو یادش نمیره.
+خدایا امید وارم هیچوقت آقا بزرگ رو فراموش نکنم...
_*خنده*
ــــــــــــــ پایان فلش بک ـــــــــــــــ
+هق... نه... نباید اینطوری میشد... هق... من... من نتونستم فراموشش کنم... هق...
*ا.ت... اون تا آخرین لحظه داشت با من حرف میزد...
ــــــــــــــــــ فلش بک ـــــــــــــــــ
_الو هیونگ؟
*سلام هوسوکی... خوبی؟
_راستش زنگ زدم بهت یه چیزی بگم... من عاشق ا.ت بودم
*پشمام جدی؟ پس چرا تا قبل از اینکه تیله رو در بیاری بهش اعتراف نکردی؟
_چون یه گومیهو و یه انسان نمیتونن باهم باشن... این بر خلاف قوانین کوهستانه.
*خیلی خب...
_هیونگ زنگ زدم بگم که مواظب ا.ت باش. اون دختر مظلومیه و نمیتونه از خودش دفاع کنه.
*چرا؟ مگه خودت نیستی؟
_نه... یعنی دیگه نیستم. آخرین حرفم اینه که تیله ی من توی یه جعبه توی کمدمه اگه ا.ت منو فراموش نکرده بود، بذار اون تیله رو لمس کنه تا منو از یاد ببره. هیونگ مواظب خودت باش...
*الو؟ الو هوسوک؟
ویو جین(توی فلش بک)
ا،ز قدرتم استفاده کردم
از قدرتم استفاده کردم و خیلی سریع خودمو به خونه ی هوسوک رسوندم.خونه خالی بود ولی یاد داشتی روی میز بود. رفتم برش داشتم و خوندمش...
"سلام هیونگ. میدونم الان از نظرت خیلی احمق بنظر میرسم چون تا وقتی که وقت داشتم، انسان نشدم. سرنوشت من این بود که 999سال زجر بکشم و آخر هم بی سر و صدا ناپدید بشم. حالا بگذریم. هیونگ مواظب ا.ت باش. اون دختر ضعیفیه و نمیتونه از خودش دفاع کنه. همونطور که گفتم اگه منو یادش بود، کاری کن تیله رو لمس کنه و منو از یاد ببره... ممنون هیونگ... ممنون بخاطر تموم وقت هایی که مواظبم بودی و نذاشتی آسیب ببینم... خداحافظ برای همیشه...
هوسوک"
نه... نه نباید این اتفاق میوفتاد... اون... اون... امکان نداره... مطمئنم الان خوابم و تا چند ثانیه دیگه بیدار میشم. آره اینا همش خوابه... پس چرا بیدار نمیشم؟ چرا این خواب تموم نمیشه؟
ــــــــــــــــ پایان فلش بک ــــــــــــــ
*تو باید اون تیله رو لمس کنی تا اونو از یاد ببری.
+چ... چی؟ نه... اصلا... من حاضرم تا آخر عمرم زجر بکشم ولی اونو فراموش نکنم.
*ولی...
+خواهش میکنم هیونگ. من نمیتونم اونو فراموش کنم...
پاییز گذشت... زمستون گذشت... بهار گذشت... تابستون گذشت... ا.ت توی خونه ی جیهوپ زندگی میکرد اما به این امید داشت. امید داشت که بالاخره یه روزی هوسوک برمیگرده و اونو خوشحال میکنه. الان یک سال و یک ماه گذشته بود ولی ا.ت دست از امید داشتن، برنداشته بود...
*هی دختر چرا نمیذاری کاری کنم فراموشش کنی؟
+من نمیخوام فراموشش کنم. اون هنوزم زندس. اون میتونه برگرده.
*ا.ت اون دیگه راه برگشتی نداره.
+هق... داره... هق... اون برمیگرده... هق... من مطمئنم... هق...
۱۹.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.