فیک خیانت p15
ا/ت ویو: رفتم درو باز کردم که اون . یک مرد بود نمیشناختمش . گفتم
ا/ت:ببخشید کاری داشتین آقا؟
مرده:خانوم پارک ا/ت شما هستین؟
ا/ت:بله خودم هستم . و شما من رو از کجا میشناسید ؟
مرده:من کای هستم . فکر نکنم من رو بشناسید پس بزارید خودم رو معرفی کنم . من کای هستم دوست پسر جنی . همون کسی که زندگی شما رو نابود کرد و همینطور زندگی من رو .
ا/ت:خب میشه بپرسم به من چه ربطی داره آقای کای؟
کای: خب میشه بیام داخل تا بهتون توضیح بدم؟
ا/ت:آاااااا .. خب من ساعت ده باید برم جایی و تا یک هفته هم نیستم . میتونید سریع بگید؟
کای:البته فقط ده دقیقه طول میکشه .
راوی:ا/ت رفت کنار و کای وارد خونه شد و روی مبل نشست ا/ت هم پشت سرش رفت و روی مبل روبه روش نشست که کای گفت
کای:خب میخواستم بهتون یک پیشن......
یونا:سلام ا/ت . گمشو برو حاضر شو دیر میشه . (مکث کرد و چشمش به کای افتاد)آااا ببخشید . ا/ت معرفی نمیکنی؟
ا/ت:آقای کای ایشون یونا دوست صمیمی من هستن . یونا ایشون آقای کای دوست پسر قبلی جنی هستن.
یونا:آها .... خوشبختم .
کای:همچنین . خب بفرمایید بشینید تا من پیشنهادم رو بگم .
راوی:یونا اومد نشست و کای شروع کرد به حرف زدن و پیشنهادش رو گفت (راوی کرم دارد به شما نمیگوید🤭)
کای:امیدوارم قبول کنید تا هفته بعد که برگردید بهتون مهلت میدم تا بهش فکر کنید .
ا/ت:حتما
راوی:و بعدش کای بلند شد و از خونه خارج شد و ا/ت و یونا هم صبحانشون رو خوردن و به سمت فرودگاه حرکت کردن .
(پرش زمانی به داخل فرودگاه)
یونا:ا/ت واقعا از نظر من اصلا نیازی به فکر کردن نیست پیشنهادش عالی بود . باید قبولش کنی فهمیدی؟
ا/ت:یونا دو دقیقه ببند ببینم پرواز کی بلند میشه .
راوی:همینطور دور خودشون میچرخیدند که بلاخره پروازشون رو پیدا کردند و .. سوار هواپیما شدن .
یونا:آخیش بلاخره نشستیم . خب حالا بگو میخوای چیکار کنی؟
ا/ت:یونا نمی دونم باید بهش فکر کنم . الانم بگیر بخواب تا برسیم بعدشم میریم هتل شب رو استراحت مبکنیم فردا من جاهای قشنگ ایران رو بهت نشون میدم . خوبه؟
یونا:وایی آره .
راوی:بعدش هم یونا سرش رو گذاشت روی شونه ی ا/ت وا/ت هم سرشو گذاشت روی سرش و خوابیدن و....
تهیونگ ویو:امروز کارای شرکت خیلی زیاد بود خیلی خسته شده بودم . یک نگاهبه ساعت کردم یک ظهر بود . دلم برای جنی تنگ شده بود دلم میخواست الان بیاد پیشم و بغلش کنم . همینطور توی فکر بودم که گوشی اتاقم زنگ خورد برداشتمش که منشیم گفت
سوآ:آقای تهیونگ خانوم جنی تشریف آوردن اج...
تهیونگ:سریع بگو بیاد داخل .
بعد از چند ثانیه در اتاقم باز شد و جنی. اومد داخل . لبخندی روی لبش بود . اومد داخل وروی مبل روبه روی میزم نشست و گفت
جنی:سلاام عشقم . خوبی ؟
تهیونگ:خوبم تو چی؟
جنی:خوبم (تهیونگ بلند شد و رفت روی مبل کنار جنی نشست و دستش رو گذاشت روی شونه ی جنی)
تهیونگ:خب چیکار میکردی توخونه ؟ چرا اومدی اینجا ؟اتفاقی افتاده ؟
جنی:نه هیچی نشده نمیتونم بیام پیش عشقم ؟ دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت مشکلی داری؟
تهیونگ:نه عشقم بر عکس خیلی هم خوشحال شدم
راوی:همینطور حرف زدن و.......
ا/ت ویو: به خواب عمیقی رفته بودم که با صدای مهماندار کم کم چشمام رو باز کردم که میگفت
مهماندار:خانوم ... خانوم... بلند شید رسیدیم و باید پیاده بشین .
ا/ت: بلند شدم و یونا رو هم بیدار کردم چمدونامون رو برداشتیم و از هواپیما خارج شدیم . و تاکسی گرفتیم و به سمت هتلی در تهران حرکت کردیم . واقعا دلم برای اینجا تنگ شده بود خیلی وقت بود نیومده بودم . تمام فکرم رو پیشنهاد کای مشغول کرده بود . یعنی باید قبول میکردم.؟ یا نه؟ نمیدونستم باید چیکار کنم همینطور تو فکر بودم که با صدای یونا به خودم اومدم که گفت
یونا:....
خب خب . اینم ازاین پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه . و لطفا حمایت کنید ممنون❤️
ا/ت:ببخشید کاری داشتین آقا؟
مرده:خانوم پارک ا/ت شما هستین؟
ا/ت:بله خودم هستم . و شما من رو از کجا میشناسید ؟
مرده:من کای هستم . فکر نکنم من رو بشناسید پس بزارید خودم رو معرفی کنم . من کای هستم دوست پسر جنی . همون کسی که زندگی شما رو نابود کرد و همینطور زندگی من رو .
ا/ت:خب میشه بپرسم به من چه ربطی داره آقای کای؟
کای: خب میشه بیام داخل تا بهتون توضیح بدم؟
ا/ت:آاااااا .. خب من ساعت ده باید برم جایی و تا یک هفته هم نیستم . میتونید سریع بگید؟
کای:البته فقط ده دقیقه طول میکشه .
راوی:ا/ت رفت کنار و کای وارد خونه شد و روی مبل نشست ا/ت هم پشت سرش رفت و روی مبل روبه روش نشست که کای گفت
کای:خب میخواستم بهتون یک پیشن......
یونا:سلام ا/ت . گمشو برو حاضر شو دیر میشه . (مکث کرد و چشمش به کای افتاد)آااا ببخشید . ا/ت معرفی نمیکنی؟
ا/ت:آقای کای ایشون یونا دوست صمیمی من هستن . یونا ایشون آقای کای دوست پسر قبلی جنی هستن.
یونا:آها .... خوشبختم .
کای:همچنین . خب بفرمایید بشینید تا من پیشنهادم رو بگم .
راوی:یونا اومد نشست و کای شروع کرد به حرف زدن و پیشنهادش رو گفت (راوی کرم دارد به شما نمیگوید🤭)
کای:امیدوارم قبول کنید تا هفته بعد که برگردید بهتون مهلت میدم تا بهش فکر کنید .
ا/ت:حتما
راوی:و بعدش کای بلند شد و از خونه خارج شد و ا/ت و یونا هم صبحانشون رو خوردن و به سمت فرودگاه حرکت کردن .
(پرش زمانی به داخل فرودگاه)
یونا:ا/ت واقعا از نظر من اصلا نیازی به فکر کردن نیست پیشنهادش عالی بود . باید قبولش کنی فهمیدی؟
ا/ت:یونا دو دقیقه ببند ببینم پرواز کی بلند میشه .
راوی:همینطور دور خودشون میچرخیدند که بلاخره پروازشون رو پیدا کردند و .. سوار هواپیما شدن .
یونا:آخیش بلاخره نشستیم . خب حالا بگو میخوای چیکار کنی؟
ا/ت:یونا نمی دونم باید بهش فکر کنم . الانم بگیر بخواب تا برسیم بعدشم میریم هتل شب رو استراحت مبکنیم فردا من جاهای قشنگ ایران رو بهت نشون میدم . خوبه؟
یونا:وایی آره .
راوی:بعدش هم یونا سرش رو گذاشت روی شونه ی ا/ت وا/ت هم سرشو گذاشت روی سرش و خوابیدن و....
تهیونگ ویو:امروز کارای شرکت خیلی زیاد بود خیلی خسته شده بودم . یک نگاهبه ساعت کردم یک ظهر بود . دلم برای جنی تنگ شده بود دلم میخواست الان بیاد پیشم و بغلش کنم . همینطور توی فکر بودم که گوشی اتاقم زنگ خورد برداشتمش که منشیم گفت
سوآ:آقای تهیونگ خانوم جنی تشریف آوردن اج...
تهیونگ:سریع بگو بیاد داخل .
بعد از چند ثانیه در اتاقم باز شد و جنی. اومد داخل . لبخندی روی لبش بود . اومد داخل وروی مبل روبه روی میزم نشست و گفت
جنی:سلاام عشقم . خوبی ؟
تهیونگ:خوبم تو چی؟
جنی:خوبم (تهیونگ بلند شد و رفت روی مبل کنار جنی نشست و دستش رو گذاشت روی شونه ی جنی)
تهیونگ:خب چیکار میکردی توخونه ؟ چرا اومدی اینجا ؟اتفاقی افتاده ؟
جنی:نه هیچی نشده نمیتونم بیام پیش عشقم ؟ دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت مشکلی داری؟
تهیونگ:نه عشقم بر عکس خیلی هم خوشحال شدم
راوی:همینطور حرف زدن و.......
ا/ت ویو: به خواب عمیقی رفته بودم که با صدای مهماندار کم کم چشمام رو باز کردم که میگفت
مهماندار:خانوم ... خانوم... بلند شید رسیدیم و باید پیاده بشین .
ا/ت: بلند شدم و یونا رو هم بیدار کردم چمدونامون رو برداشتیم و از هواپیما خارج شدیم . و تاکسی گرفتیم و به سمت هتلی در تهران حرکت کردیم . واقعا دلم برای اینجا تنگ شده بود خیلی وقت بود نیومده بودم . تمام فکرم رو پیشنهاد کای مشغول کرده بود . یعنی باید قبول میکردم.؟ یا نه؟ نمیدونستم باید چیکار کنم همینطور تو فکر بودم که با صدای یونا به خودم اومدم که گفت
یونا:....
خب خب . اینم ازاین پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه . و لطفا حمایت کنید ممنون❤️
۲۶.۳k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.