part44
part44
دیانا: نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدارشدم ساعت شش بود چجوری تونستم انقد بخوابم ولی بازم نفس میکشیدم زیردلم درد میگرفت از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش ارباب و الان اجازه دارم برم بیرون
ارسلان: اوکیه برو لباساتو بپوش بیا دم اتاقم
دیانا: رفتمو لباسامو پوشیدم و رفتم پیش ارباب
ارسلان: یه پابندبهش بستم این پابند جایی که داری میریو به من نشون میده و اگه از دوساعت بگذره ساعتم زنگ میخوره و هرجا باشی گیرت میارم
دیانا: نه ارباب میخام یزره برم هوا تازه کنم(بگید کی گفتم این هوا تازه کردن دیانا چقد واسه خودش داستان میشه🗿)
ارسلان:اوکی برو یزره رفت دیانا
دیانا: برگشتم نگاهش کردم
ارسلان: فقط دوساعت
دیانا: چشم
دیانا: نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدارشدم ساعت شش بود چجوری تونستم انقد بخوابم ولی بازم نفس میکشیدم زیردلم درد میگرفت از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش ارباب و الان اجازه دارم برم بیرون
ارسلان: اوکیه برو لباساتو بپوش بیا دم اتاقم
دیانا: رفتمو لباسامو پوشیدم و رفتم پیش ارباب
ارسلان: یه پابندبهش بستم این پابند جایی که داری میریو به من نشون میده و اگه از دوساعت بگذره ساعتم زنگ میخوره و هرجا باشی گیرت میارم
دیانا: نه ارباب میخام یزره برم هوا تازه کنم(بگید کی گفتم این هوا تازه کردن دیانا چقد واسه خودش داستان میشه🗿)
ارسلان:اوکی برو یزره رفت دیانا
دیانا: برگشتم نگاهش کردم
ارسلان: فقط دوساعت
دیانا: چشم
۸.۱k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.