(نامه)pt9
سوجین ویو:
به لوکا زنگ زدم
لوکا: جانم عزیزم چیشده
سوجین: لوکاااا(گریه)
لوکا: چیشده؟(با نگرانی و استرس)
سوجین: س...س...سونا هق (گریه)
لوکا: چی سونا چیشده میشه درست حرف بزنی
سوجین: سونا تصادف کرده(داد)
لوکا: چی باشه داد نزن الان میام کدوم بیمارستان
سوجین : بیمارستان.......
لوکا ویو:
بعد از اینکه سونا بهم زنگ سریع رفتن خونه ته سونگ
صداهای عجیب غریبی از داخل خونه میومد
سونا قبلا از خونه بهم کلید داده بود
در رو اروم باز کردم یه صدایی میومد . صدا از توی اتاق بود
اروم بدون اینکه کسی بفهمه قدم برداشتم و به در اتاق نزدیک شدم. صدای ته سونگ بود
ته سونگ: اوم چه بدنی داری بیبی
...: همش متعلق به خودت
اروم از خونه اومدم بیرون
لوکا: وای نه داره به سونا خیانت میکنه ولی اونکه خیلی دوستش داشت
اومدم بیرون و سوار ماشین شدم گوشیم زنگ خورد سوجین بود
(دیگه بقیش رو نمی نویسم چون بالا نوشتم دیگه خودتون برید از بالا بخونید🐥😂)
سریع پام رو روی گاز فشار دادم و به سرعت رفتم
تهیونگ ویو:
خیلی نگران بودم . اون رو برده بودن توی بخش مراقبت های ویژه(همون ICU خودمون)
داشتم از استرس میمردم
پرستار: همراه خانم پارک سونا شما هستید؟
سوجین: چیشده؟
تهیونگ: ب...بله بله
تهیونگ : چیشده اتفاقی افتاده؟!
پرستار: نه چیزی نشده خانم پارک بهوش اومدن میتونید برید ببینیدش
سوجین : واقعا
تهیونگ: باشه مرسی
پرستار: فقط راستی...
تهیونگ: چیشده
پرستار : لطفا چیز شکه کننده ای بهش نگید
تهیونگ: اوکی مرسی
سوجین: چشم مرسی
به همراه سوجین دویدیم و به سرعت جت به سمت اتاق سونا رفتیم
سوجین ویو:
داشتم گریه میکردم که پرستار اومد به تهیونگ گفت سونا بهوش اومده
به سمت اتاق سونا رفتیم
از پشت شیشه سونا رو نگاه کردم
خیلی ناراحت شدم که نمیتونه مادر بودن رو حس کنه
رفتم داخل پریدم تو بغل سونا
سوجین: جون به لبم کردی دختر
سونا: ای اروم تر راستی وایسا چرا چیزی حس نمیکنم
تهیونگ: سلام میدونی چه بلایی سرمون اوردی(گریه)
سونا : تو چرا گریه میکنی
تهیونگ : الان نمیتونم بهت بگم
سونا: باشه. جواب منو ندادید
سوجین چ...چیو حس نمیکنی
سونا: نگو که دیگه بچه ندارم
تهیونگ:متاسفانه دیگه بچه نداری
سونا:نههههه(بغض)
لوکا ویو:
رسیدم بیمارستان رفتم توی اتاقی که سوجین گفته بود
دیدم دارن باهاش حرف میزنن رفتم داخل
لوکا: سلام
تهیونگ: سلام
سوجین: سلام عزیزم
لوکا: میدوسنتی مردیم و زنده شدیم
سونا: ببخشید خودمم نمیدونم چی شده
سوجین همه ماجرا رو براش توضیح داد
سونا:وای نه الان راننده کجاست میتونید برید بهش رضایت بدید
سوجین: ولی...
سونا : ولی نداره تهیونگ برو رضایت بده
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت
سونا: راستی ته سونگ کو؟
لوکا: اون عوضی...
همه ماجرا رو براش تعریف کردم
سونا: چ...چی؟
دستگاه ها نشون دادن که قلبش وایستاد
سوجین: نهههه سوناااااا(جیغ و گریه)
لوکا : نه...نه...نه...نه...نه پرستاااااااار(داد)
پرستار: چیش... وای نه اقای دکتر اقای دکتر مریض از دست رفت
دکتر دستگاه شک رو اورد و بهش شک وارد کردن
دکتر: بزارش رو ۲۵۰
دکتر : نه بزارش ۳۰۰
انقدر عوضش کردن تا بلاخره بهوش اومد
____________________________
پایان
____________________________
////////////////////////////////
برای پارت های بیشتر حمایت کنید🦋🍷
به لوکا زنگ زدم
لوکا: جانم عزیزم چیشده
سوجین: لوکاااا(گریه)
لوکا: چیشده؟(با نگرانی و استرس)
سوجین: س...س...سونا هق (گریه)
لوکا: چی سونا چیشده میشه درست حرف بزنی
سوجین: سونا تصادف کرده(داد)
لوکا: چی باشه داد نزن الان میام کدوم بیمارستان
سوجین : بیمارستان.......
لوکا ویو:
بعد از اینکه سونا بهم زنگ سریع رفتن خونه ته سونگ
صداهای عجیب غریبی از داخل خونه میومد
سونا قبلا از خونه بهم کلید داده بود
در رو اروم باز کردم یه صدایی میومد . صدا از توی اتاق بود
اروم بدون اینکه کسی بفهمه قدم برداشتم و به در اتاق نزدیک شدم. صدای ته سونگ بود
ته سونگ: اوم چه بدنی داری بیبی
...: همش متعلق به خودت
اروم از خونه اومدم بیرون
لوکا: وای نه داره به سونا خیانت میکنه ولی اونکه خیلی دوستش داشت
اومدم بیرون و سوار ماشین شدم گوشیم زنگ خورد سوجین بود
(دیگه بقیش رو نمی نویسم چون بالا نوشتم دیگه خودتون برید از بالا بخونید🐥😂)
سریع پام رو روی گاز فشار دادم و به سرعت رفتم
تهیونگ ویو:
خیلی نگران بودم . اون رو برده بودن توی بخش مراقبت های ویژه(همون ICU خودمون)
داشتم از استرس میمردم
پرستار: همراه خانم پارک سونا شما هستید؟
سوجین: چیشده؟
تهیونگ: ب...بله بله
تهیونگ : چیشده اتفاقی افتاده؟!
پرستار: نه چیزی نشده خانم پارک بهوش اومدن میتونید برید ببینیدش
سوجین : واقعا
تهیونگ: باشه مرسی
پرستار: فقط راستی...
تهیونگ: چیشده
پرستار : لطفا چیز شکه کننده ای بهش نگید
تهیونگ: اوکی مرسی
سوجین: چشم مرسی
به همراه سوجین دویدیم و به سرعت جت به سمت اتاق سونا رفتیم
سوجین ویو:
داشتم گریه میکردم که پرستار اومد به تهیونگ گفت سونا بهوش اومده
به سمت اتاق سونا رفتیم
از پشت شیشه سونا رو نگاه کردم
خیلی ناراحت شدم که نمیتونه مادر بودن رو حس کنه
رفتم داخل پریدم تو بغل سونا
سوجین: جون به لبم کردی دختر
سونا: ای اروم تر راستی وایسا چرا چیزی حس نمیکنم
تهیونگ: سلام میدونی چه بلایی سرمون اوردی(گریه)
سونا : تو چرا گریه میکنی
تهیونگ : الان نمیتونم بهت بگم
سونا: باشه. جواب منو ندادید
سوجین چ...چیو حس نمیکنی
سونا: نگو که دیگه بچه ندارم
تهیونگ:متاسفانه دیگه بچه نداری
سونا:نههههه(بغض)
لوکا ویو:
رسیدم بیمارستان رفتم توی اتاقی که سوجین گفته بود
دیدم دارن باهاش حرف میزنن رفتم داخل
لوکا: سلام
تهیونگ: سلام
سوجین: سلام عزیزم
لوکا: میدوسنتی مردیم و زنده شدیم
سونا: ببخشید خودمم نمیدونم چی شده
سوجین همه ماجرا رو براش توضیح داد
سونا:وای نه الان راننده کجاست میتونید برید بهش رضایت بدید
سوجین: ولی...
سونا : ولی نداره تهیونگ برو رضایت بده
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت
سونا: راستی ته سونگ کو؟
لوکا: اون عوضی...
همه ماجرا رو براش تعریف کردم
سونا: چ...چی؟
دستگاه ها نشون دادن که قلبش وایستاد
سوجین: نهههه سوناااااا(جیغ و گریه)
لوکا : نه...نه...نه...نه...نه پرستاااااااار(داد)
پرستار: چیش... وای نه اقای دکتر اقای دکتر مریض از دست رفت
دکتر دستگاه شک رو اورد و بهش شک وارد کردن
دکتر: بزارش رو ۲۵۰
دکتر : نه بزارش ۳۰۰
انقدر عوضش کردن تا بلاخره بهوش اومد
____________________________
پایان
____________________________
////////////////////////////////
برای پارت های بیشتر حمایت کنید🦋🍷
۷.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.