یک عدد سانویه فراموش نشده part 14
میائو: میدونی دیروز سنجو منو کجا برد ؟
کایا: واااییییی شما دو نفر دیروز تو معبد چه گوهری می افشوندیددددد؟؟
میائو: حاجی داشتید بگ*عی میدادیییییددد
اونجا سه ساعته دارم میگم گمشید اونور الان همه چی لو میره من بدبخت میشم...تو که میدونی اگه بفهمه چی میشه*کم کم تنه صداش میره پایین...یکم ناراحت*
کایا بغلش میکنه
کایا: دایجوبو میا! هیچ اتفاقی نمیوفته بهش فکر نکن:]
سانزو: هویییی اون داره چیکار میکنهههه
مایکی: ببینم اون چطور جرعت کرده به دختره من نزدیک بشهه هاااااا؟
ران: بر و بچ آروم باشیددد طوری رفتار میکنید انگار دارن همو میکنن...همو بغل کردن دیگه...تاکه میچی سنجو رو بغل کرد...کوکونوی نکبت هم آکانه سانشو که هنوز بهش درخاست نداده تو این سن بغلش کرد...سانزو هم بچه بود اما رو بغل کرد..
مایکی:تو چه گوعی خوردی؟
سانزو: بابا بچه بودم..اصن تو از کجا میدونی؟
ران: مست بودی لو دادی🗿
مایکی: حالا تو وایسا ببین چی کارت میکنم
ران: اع رو موهاش بوسه زدددددد
مایکی: من اين بچه رو باید خفش کنم...
سانزو: براچی انقد نزدیکش میشه؟بزنم جرش بدم؟
ران: اگه واقعن بچه ی باجی باشع چی؟
مایکی: اون موقع خودم به عقد درشون میارم...
سانزو:🗿
ران: مایکی بدون هیچ منظوری میگما نظر شخصیمه ولی انگار باباشهههه اینطوری ازش مراقبت میکنه نگاش کن... من چند بار تعقیبش کردم...هرچی اون میگفت میا قبول میکرد میدونی شبیهه کن چینه خودته😂نگرانشه...تو هر شرایطی نگرانه اونه انگار ک تنها دقدقه ی اون میائو عه..میا اصن از خیابون رد شدنش مساوی رد شدن از رو پل صراطه ...میمیره فهمیدی؟
از چند جهت حواسش بهش هست...و به عبارتی من بهش میگم ..دوسش داره..!
سانزو: انگار اخلاقایه باجی و دراکن رو باهم ترکیب کردن...
مایکی: اینکه مواظبشه از دراکنه...اینکه گفتی نزدیکش شدی عصبانی شد از باجیه🗿
ران: طوری حرف میزنی انگار نتیجه ی تلاش هایه دراکن و باجیه..داداااشششش
سانزو: تو مگه زندگی نداری افتادی دنباله خاهر زاده ی من؟
ران: مایکی بهم گفت..
مایکی: خفه شید باهم دیگه دارن میرن یه جایی...
سانزو: عه دارن میدوعنننن
*درحال دوییدن
ران: من هنوز منظورشو اگع سنجو بفهمه خودت میدونی چه اتفاقی میوفته رو نفهمیدم..
مایکی: ببینم خاهرت بچمو شکنجه میکنه؟
سانزو: نمیدونم راستش...
ران: اع اونا...
این پارتو ریدم...🗿
کایا: واااییییی شما دو نفر دیروز تو معبد چه گوهری می افشوندیددددد؟؟
میائو: حاجی داشتید بگ*عی میدادیییییددد
اونجا سه ساعته دارم میگم گمشید اونور الان همه چی لو میره من بدبخت میشم...تو که میدونی اگه بفهمه چی میشه*کم کم تنه صداش میره پایین...یکم ناراحت*
کایا بغلش میکنه
کایا: دایجوبو میا! هیچ اتفاقی نمیوفته بهش فکر نکن:]
سانزو: هویییی اون داره چیکار میکنهههه
مایکی: ببینم اون چطور جرعت کرده به دختره من نزدیک بشهه هاااااا؟
ران: بر و بچ آروم باشیددد طوری رفتار میکنید انگار دارن همو میکنن...همو بغل کردن دیگه...تاکه میچی سنجو رو بغل کرد...کوکونوی نکبت هم آکانه سانشو که هنوز بهش درخاست نداده تو این سن بغلش کرد...سانزو هم بچه بود اما رو بغل کرد..
مایکی:تو چه گوعی خوردی؟
سانزو: بابا بچه بودم..اصن تو از کجا میدونی؟
ران: مست بودی لو دادی🗿
مایکی: حالا تو وایسا ببین چی کارت میکنم
ران: اع رو موهاش بوسه زدددددد
مایکی: من اين بچه رو باید خفش کنم...
سانزو: براچی انقد نزدیکش میشه؟بزنم جرش بدم؟
ران: اگه واقعن بچه ی باجی باشع چی؟
مایکی: اون موقع خودم به عقد درشون میارم...
سانزو:🗿
ران: مایکی بدون هیچ منظوری میگما نظر شخصیمه ولی انگار باباشهههه اینطوری ازش مراقبت میکنه نگاش کن... من چند بار تعقیبش کردم...هرچی اون میگفت میا قبول میکرد میدونی شبیهه کن چینه خودته😂نگرانشه...تو هر شرایطی نگرانه اونه انگار ک تنها دقدقه ی اون میائو عه..میا اصن از خیابون رد شدنش مساوی رد شدن از رو پل صراطه ...میمیره فهمیدی؟
از چند جهت حواسش بهش هست...و به عبارتی من بهش میگم ..دوسش داره..!
سانزو: انگار اخلاقایه باجی و دراکن رو باهم ترکیب کردن...
مایکی: اینکه مواظبشه از دراکنه...اینکه گفتی نزدیکش شدی عصبانی شد از باجیه🗿
ران: طوری حرف میزنی انگار نتیجه ی تلاش هایه دراکن و باجیه..داداااشششش
سانزو: تو مگه زندگی نداری افتادی دنباله خاهر زاده ی من؟
ران: مایکی بهم گفت..
مایکی: خفه شید باهم دیگه دارن میرن یه جایی...
سانزو: عه دارن میدوعنننن
*درحال دوییدن
ران: من هنوز منظورشو اگع سنجو بفهمه خودت میدونی چه اتفاقی میوفته رو نفهمیدم..
مایکی: ببینم خاهرت بچمو شکنجه میکنه؟
سانزو: نمیدونم راستش...
ران: اع اونا...
این پارتو ریدم...🗿
۲۹.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.