وانشات mercy night پارت۶
فریال: عزیزم چرا چرتو پرت میگی؟مگه میشه زندگیمو ول کنم برم؟ به خصوص داداشت! حالش اصلا خوب نیست ولی بازم نمیزاره حالشو خوب کنم
^زجه نزن. فردا پس فردا که گمشدی رفتی تازه میفهمی همین که جلوم واستادی ام برات زیاده
فریال:دلتو واسه روزی خوش نکن که نمیرسه
دلم میخواست اون موهایی که ژست گرفته بود و باهاشون بازی میکردو از جاش بِکَنَم
....
جمعه ۲۱ اکتبر
ا.ت ویو:
یه صبح متفاوت با هوای گرگ و میش که همیشه از وایبش خوشم میومد و خوشم میاد! ساعت و نگاه کردم که ۰۴:۰۴ صبح بود.
نامجون ویو: ساعت و نگاه کردم که ۰۴:۰۴ صبح بود. سرم و چرخوندم و به بیرون پنجره نگاه کردم، ولی مثل همیشه بدون اینکه ریکشن خاصی نشون بدم از جام بلند شدم و رفتم تو حیاط و پامو گذاشتم تو استخر...
ا.ت ویو: ...و به آسمون نگاه کردم! و بازم خیلی بی تفاوت تو فکرم فرو رفتم...
نامجون ویو: ...که همجا از تیره به روشنایی در اومد...
ا.ت ویو: ...و خورشید طلوع کرد...
نامجون ویو:ولی برا من فرقی نمیکنه! پامو از استخر در اوردم و از جام بلند شدم. برگشتم دیدم کیونگ مین داره تو خونه هی از این اتاق به اون اتاق بدوبدو میکنه دستشو گرفتم و پرسیدم:
×چته؟
^آیششش. چرا انقد خشکی جم کن خودتو
×چی شده مگه؟
از حرص نفس عمیقی کشید و تو چشام نگاه کرد و خونسرد گفت:
^تولد خواهرته عزیزم (لبخند حرصی)
×خب که چی
^یااااااااا
×تبریک و کادو و بوس و بغل بمونه واسه شب. الان باید برم کارای نصفمو انجام بدم:]
و از لپش کشیدمو رفتم!
کیونگ مین ویو: با این کارش دهنم وا موند! قبل از این بجا لپ کشیدن میزد پس گردنم میگفت کادو تولدته امروزم فک کنم کمبود خواب داره اینجوری بام رفتار میکنه
۱۰:۳۰ نامجون ویو:
بعد از صبحانه یه دوش گرفتم و حاضر شدم که برم کار اون مرتیکه که اون شب تو پاساژ داشت کیونگ مینو با اسلحه نشونه میگرفت
...
حالا که کاملا روبروم بود و داشت صاف تو چشام نگاه میکرد از همون جایی که نشسته یه مشت محکم کوبیدم به دماغش که باعث شد از دماغش خون بیاد
× برا کی کار میکنی عوضی؟
•فک نکنم به تو مربوط باشه
یه مشت دیگه کوبیدم به صورتش
× کی گفته خواهر منو بکشی؟
•خواهرت؟ اون دختر مو طلایی خواهر توعه؟
×چی؟
•خب اینطور که معلومه اشتباه گرفتی
×واسا ببینم کدوم دخترو میگی؟
•اون شب یه دختر کنار اونی که فک کنم خواهر توعه واستاده بود میخواسم اونو با تیر بزنم که تو پیدات شد
×عاها
و همونجا خلاصش کردم! گفته بود دختر مو طلایی یاد اون بچه پررویی افتادم که برا رانندم حاضرجوابی میکرد! مهم نیس. وقتم با ارزشتره تا فکر مردم!
۰۵:۴۷ شب
ا.ت ویو: چون فصل پاییزه زودتر شب میشه.اول شب سریع مهمونی شلوغ شد ومنی که با انرژی زا مغزم منفجر شدو الان نمیدونم چرا وسطموبا این همه رقصیدن هنوزم سرحالم
^زجه نزن. فردا پس فردا که گمشدی رفتی تازه میفهمی همین که جلوم واستادی ام برات زیاده
فریال:دلتو واسه روزی خوش نکن که نمیرسه
دلم میخواست اون موهایی که ژست گرفته بود و باهاشون بازی میکردو از جاش بِکَنَم
....
جمعه ۲۱ اکتبر
ا.ت ویو:
یه صبح متفاوت با هوای گرگ و میش که همیشه از وایبش خوشم میومد و خوشم میاد! ساعت و نگاه کردم که ۰۴:۰۴ صبح بود.
نامجون ویو: ساعت و نگاه کردم که ۰۴:۰۴ صبح بود. سرم و چرخوندم و به بیرون پنجره نگاه کردم، ولی مثل همیشه بدون اینکه ریکشن خاصی نشون بدم از جام بلند شدم و رفتم تو حیاط و پامو گذاشتم تو استخر...
ا.ت ویو: ...و به آسمون نگاه کردم! و بازم خیلی بی تفاوت تو فکرم فرو رفتم...
نامجون ویو: ...که همجا از تیره به روشنایی در اومد...
ا.ت ویو: ...و خورشید طلوع کرد...
نامجون ویو:ولی برا من فرقی نمیکنه! پامو از استخر در اوردم و از جام بلند شدم. برگشتم دیدم کیونگ مین داره تو خونه هی از این اتاق به اون اتاق بدوبدو میکنه دستشو گرفتم و پرسیدم:
×چته؟
^آیششش. چرا انقد خشکی جم کن خودتو
×چی شده مگه؟
از حرص نفس عمیقی کشید و تو چشام نگاه کرد و خونسرد گفت:
^تولد خواهرته عزیزم (لبخند حرصی)
×خب که چی
^یااااااااا
×تبریک و کادو و بوس و بغل بمونه واسه شب. الان باید برم کارای نصفمو انجام بدم:]
و از لپش کشیدمو رفتم!
کیونگ مین ویو: با این کارش دهنم وا موند! قبل از این بجا لپ کشیدن میزد پس گردنم میگفت کادو تولدته امروزم فک کنم کمبود خواب داره اینجوری بام رفتار میکنه
۱۰:۳۰ نامجون ویو:
بعد از صبحانه یه دوش گرفتم و حاضر شدم که برم کار اون مرتیکه که اون شب تو پاساژ داشت کیونگ مینو با اسلحه نشونه میگرفت
...
حالا که کاملا روبروم بود و داشت صاف تو چشام نگاه میکرد از همون جایی که نشسته یه مشت محکم کوبیدم به دماغش که باعث شد از دماغش خون بیاد
× برا کی کار میکنی عوضی؟
•فک نکنم به تو مربوط باشه
یه مشت دیگه کوبیدم به صورتش
× کی گفته خواهر منو بکشی؟
•خواهرت؟ اون دختر مو طلایی خواهر توعه؟
×چی؟
•خب اینطور که معلومه اشتباه گرفتی
×واسا ببینم کدوم دخترو میگی؟
•اون شب یه دختر کنار اونی که فک کنم خواهر توعه واستاده بود میخواسم اونو با تیر بزنم که تو پیدات شد
×عاها
و همونجا خلاصش کردم! گفته بود دختر مو طلایی یاد اون بچه پررویی افتادم که برا رانندم حاضرجوابی میکرد! مهم نیس. وقتم با ارزشتره تا فکر مردم!
۰۵:۴۷ شب
ا.ت ویو: چون فصل پاییزه زودتر شب میشه.اول شب سریع مهمونی شلوغ شد ومنی که با انرژی زا مغزم منفجر شدو الان نمیدونم چرا وسطموبا این همه رقصیدن هنوزم سرحالم
۱۹.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.