ازدواج اجباری پارت ۶۷
#ازدواج_اجباری
پارت 67
جیمین : که داره برف میاد اره ؟
ات : ت...تویی...حق...بخدا...اصننمیدونستم تویی
جیمین با دمپایی افتاده بود دنبال ات
ات : وایی بچم سقت شد
جیمین: بی پدر وایسا
ات : بخدا هیچ منظوری نداشتم
ولی نگاه کن داره برف میاددددد🥺
جیمین : باشه گوه نخور حالا
برو گمشو شام درست کن
ات : چی درست کنم ؟
جیمین : کوفت درست کن
ات : باشه
جیمین : از دستورات اربابت پیروی میکنی
ات : خوب خودت گفتی کوفت درست کنم🥺😂
جیمین : اونجوری بهم نگاهنکنااا
ات : من میرم شام درست کنم
اجوما کجاست ؟
جیمین : داره میاد
ات : باشه
ویو ات :
رفتم شام درست کنم
خوشحال بودم که یه بچه تو شکممه🥲
با خودم میگفتم
عررر منم دارم مامان میشم
ولی نگران بودم جیمین بچرو ازم بگیره
حوس لواشک کرده بودم 🥺😂
ات دستشو رو شکمش کشید و گفت :
مامانییی نگران نباشیاا
لواشک برات میخرم 🥺( گریم گرف حاجی )
با اینکه بابات مارو دوست نداره
ولی یه نفر هست که تورو قد دنیا دوست داره
اونم منم 🥺
با بغض شامو درست کردمو
و رفتم خوابیدم ...
یک ساعت بعد :
دیدم زنگ در داره میخوره :
ات : بله ؟
اجوما : منم دخترم باز کن درووو
ات : باشه
اجوما اومد تو و ات پرید بغلش
ات : اجومااا میدونیی ؟
اجوما : چیووو؟
ات : من حاملمم
من دارم مامان میشم
اجوما : از کی ؟
ات : از کی دات کام خوب اجوما از جیمیندیگه 😂
اجوما : مبارکهههه
ات : مرسی
اجوما : صدای جیمین داره میاد
ات : اره
جیمین : سلام
کی اومدی اجوما ؟
اجوما : همین ده دقیقه پیش پسرم
جیمین: خوانوادم دارن میان
شام درست کردی ات ؟
ات : اهوم..اره...
زنگ خورد و خوانواده جیمین و یونا هم اومدن ..
اجوما : ات بریم تو اشپزخونه ..
اجوما چای و شیرینی برد براشون
ویو ات : خوانواده جیمین اومدن
و دیدم داشتن باهم حرف میزدن
عمع جیمین :
اون دختره ات فقط یه هرزست
که هیچکس دوستش نداره
فک میکنه کیه
مامان باباشم که ولش کردن بهچپشونم نیست
وقتی بچش بدنیا امد ولش میکنیم میره
حالا بچشم هیچ ارزشی نداره...!!
ویو جیمین :
رفتم سمت اشپزخونه که دیدمات داره گریه میکنه
ات : خدایاا...حق...من چه گناهی کردم ها؟
خدایا چرا من بچه مامان بابام شدم ؟
حق...کاش میمردم
کاش وقتی تو 17 سالگی خودکشی کرده بودم میمردم
حقققق
میدونی چیه خدایا
من جیمینو دوست دارم
میدونم اون به من هیچ اهمیتی نمیده
حقق
جیمین :
خیلی دوست دارم...!
ولی ادعا میکنم که برام مهم نیستی!
نه اینکه بخاطر تو همچین کاری بکنم ...
هر موقع که میخواستم بهت بگم دوست دارم غرورم عین یه مانع بزرگ جلومو گرفت
ولی من واقعا دوست داشتم و دارم..! (:
اگه نیاز داری میتونی بغلم کنی ..!!
ات : واقعاااا؟؟
پارت 67
جیمین : که داره برف میاد اره ؟
ات : ت...تویی...حق...بخدا...اصننمیدونستم تویی
جیمین با دمپایی افتاده بود دنبال ات
ات : وایی بچم سقت شد
جیمین: بی پدر وایسا
ات : بخدا هیچ منظوری نداشتم
ولی نگاه کن داره برف میاددددد🥺
جیمین : باشه گوه نخور حالا
برو گمشو شام درست کن
ات : چی درست کنم ؟
جیمین : کوفت درست کن
ات : باشه
جیمین : از دستورات اربابت پیروی میکنی
ات : خوب خودت گفتی کوفت درست کنم🥺😂
جیمین : اونجوری بهم نگاهنکنااا
ات : من میرم شام درست کنم
اجوما کجاست ؟
جیمین : داره میاد
ات : باشه
ویو ات :
رفتم شام درست کنم
خوشحال بودم که یه بچه تو شکممه🥲
با خودم میگفتم
عررر منم دارم مامان میشم
ولی نگران بودم جیمین بچرو ازم بگیره
حوس لواشک کرده بودم 🥺😂
ات دستشو رو شکمش کشید و گفت :
مامانییی نگران نباشیاا
لواشک برات میخرم 🥺( گریم گرف حاجی )
با اینکه بابات مارو دوست نداره
ولی یه نفر هست که تورو قد دنیا دوست داره
اونم منم 🥺
با بغض شامو درست کردمو
و رفتم خوابیدم ...
یک ساعت بعد :
دیدم زنگ در داره میخوره :
ات : بله ؟
اجوما : منم دخترم باز کن درووو
ات : باشه
اجوما اومد تو و ات پرید بغلش
ات : اجومااا میدونیی ؟
اجوما : چیووو؟
ات : من حاملمم
من دارم مامان میشم
اجوما : از کی ؟
ات : از کی دات کام خوب اجوما از جیمیندیگه 😂
اجوما : مبارکهههه
ات : مرسی
اجوما : صدای جیمین داره میاد
ات : اره
جیمین : سلام
کی اومدی اجوما ؟
اجوما : همین ده دقیقه پیش پسرم
جیمین: خوانوادم دارن میان
شام درست کردی ات ؟
ات : اهوم..اره...
زنگ خورد و خوانواده جیمین و یونا هم اومدن ..
اجوما : ات بریم تو اشپزخونه ..
اجوما چای و شیرینی برد براشون
ویو ات : خوانواده جیمین اومدن
و دیدم داشتن باهم حرف میزدن
عمع جیمین :
اون دختره ات فقط یه هرزست
که هیچکس دوستش نداره
فک میکنه کیه
مامان باباشم که ولش کردن بهچپشونم نیست
وقتی بچش بدنیا امد ولش میکنیم میره
حالا بچشم هیچ ارزشی نداره...!!
ویو جیمین :
رفتم سمت اشپزخونه که دیدمات داره گریه میکنه
ات : خدایاا...حق...من چه گناهی کردم ها؟
خدایا چرا من بچه مامان بابام شدم ؟
حق...کاش میمردم
کاش وقتی تو 17 سالگی خودکشی کرده بودم میمردم
حقققق
میدونی چیه خدایا
من جیمینو دوست دارم
میدونم اون به من هیچ اهمیتی نمیده
حقق
جیمین :
خیلی دوست دارم...!
ولی ادعا میکنم که برام مهم نیستی!
نه اینکه بخاطر تو همچین کاری بکنم ...
هر موقع که میخواستم بهت بگم دوست دارم غرورم عین یه مانع بزرگ جلومو گرفت
ولی من واقعا دوست داشتم و دارم..! (:
اگه نیاز داری میتونی بغلم کنی ..!!
ات : واقعاااا؟؟
۲۰.۸k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.