عشق بی پایان ( پارت 47)
7 ماه بعد :
از زبان لیا :
7 ماهه که پیش تهیونگم، بد نیست ولی خوبم نیست... ازم مراقبت میکنه ولی برام مهم نیست، اصن نمیدونم الان جونگ کوک کجاس... مرده یا زندس؟ کاش میتونستم یبار دیگم ببینمش
از زبان تهیونگ :
از موقعی که اومده پیشم حس میکنم اصلا راحت نیس... همش تو اتاقش خیلی آروم گریه میکنه ولی من میفهمم، میدونم دلش برای جونگ کوک تنگ شده... ولی نمیتونم بهش بگم مرده چون براش خوب نیست، یبار بهش گفتم ولی باور نکرد، اون هنوز فک میکنه جونگ کوک زندس... ولی خودم به نویا گفتم جونگ کوک و بکشه، کلا احساس گناه میکنم... از هرکاری که کردم پشیمونم... ولی الان هیچ فایده ای نداره... کم کم دارم حس میکنم لیا افسرده شده، ولی نمیذارم اوضاع همینجوری بمونه، جونگ کوک هرکاری که کرده باشه مهم نیست... من باید از لیا و بچش نگهداری کنم... نمیذارم هیچوقت کمبودی داشته باشن، بالاخره جونگ کوک یه روزی دوستم بوده... شاید اینطوری بتونم برای لیا جبران کنم
از زبان راوی:
تقریبا ساعت 8 شده بود و وقت شام بود، تهیونگ به خدمتکار گفت که بره و لیا رو بیاره
خدمتکار : خانوم... بیاید پایین شام حاضره
%: ممنونم اجوما... من سیرم... گشنم نیست
خدمتکار : خانوم چون شما باردارید گرسنگی براتون خوب نیست
%: میشه به حرفم گوش کنی؟ میگم گرسنه نیستم
خدمتکار : بله.. ببخشید.. هرطور مایلید
%: لطفا در اتاقم ببند
خدمتکار : بله ( و رفت پایین)
$: چیشد پس؟ لیا کجاس
خدمتکار : آقا... گفتن سیرن
$: همش همینو میگه... نمیخواد... خودم میارمش ( رفت بالا و در اتاق لیا رو زد )
%: اجوما گفتم که سیر...
$: مگه میشه تو بیستو چهار ساعته سیر باشی؟
%: ببخشید... ندیدم تویی
$: حالا که دیدی پاشو بریم غذا بخوریم
%: نه من سیرم
$: حتما باید به زور بیارمت؟
%: تهیونگ لطفا اذیت نکن
$: لیا تو داری اذیت میکنی... اگر چیزی نخوری فک میکنی برای بچت خوبه؟ یا سالم میشه؟تو فقط داری به خودت آزار میرسونی... چیزی با غذا نخوردن درست نمیشه... جونگ کوکی برنمیگرده خب؟ پس به خودت آسیب نزن و به حرفم گوش کن
%: ولی آخه..
$: دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
%: تهیونگ من..
$: تو چی
%: من..... اومممم... هیچی
$: بگو لیا
%: خب.. راستش... من دلم...
$: دلت چی میخواد
%: تو.. توت فرنگی
$: ایگووو... چرا زودتر نگفتی
%: ذ
چون من همینجوری برات زحمتم.. نمیخوام بیشتر بهت زحمت بدم، این بچم که به دنیا اومد از اینجا میرم
$: میشه لطفا چرت و پرت نگی لیا... اولا تو زحمت نیستی دوما تو هیجا نمیری
$: حالام پاشو بریم شام بخوریم
%: باشه
پایین سر میز بودن که لیا به تهیونگ گفت :.......
بچه ها یکی گفته بود فیک خوب نیست.. اگر واقعا خوب نیست بهم بگید که منم دیگه ادامه ندم
اگر به نظرتون خوبه توی کامنتا بگید... اگرم بده که من دیگه پارت بعدی رو نمیذارم
از زبان لیا :
7 ماهه که پیش تهیونگم، بد نیست ولی خوبم نیست... ازم مراقبت میکنه ولی برام مهم نیست، اصن نمیدونم الان جونگ کوک کجاس... مرده یا زندس؟ کاش میتونستم یبار دیگم ببینمش
از زبان تهیونگ :
از موقعی که اومده پیشم حس میکنم اصلا راحت نیس... همش تو اتاقش خیلی آروم گریه میکنه ولی من میفهمم، میدونم دلش برای جونگ کوک تنگ شده... ولی نمیتونم بهش بگم مرده چون براش خوب نیست، یبار بهش گفتم ولی باور نکرد، اون هنوز فک میکنه جونگ کوک زندس... ولی خودم به نویا گفتم جونگ کوک و بکشه، کلا احساس گناه میکنم... از هرکاری که کردم پشیمونم... ولی الان هیچ فایده ای نداره... کم کم دارم حس میکنم لیا افسرده شده، ولی نمیذارم اوضاع همینجوری بمونه، جونگ کوک هرکاری که کرده باشه مهم نیست... من باید از لیا و بچش نگهداری کنم... نمیذارم هیچوقت کمبودی داشته باشن، بالاخره جونگ کوک یه روزی دوستم بوده... شاید اینطوری بتونم برای لیا جبران کنم
از زبان راوی:
تقریبا ساعت 8 شده بود و وقت شام بود، تهیونگ به خدمتکار گفت که بره و لیا رو بیاره
خدمتکار : خانوم... بیاید پایین شام حاضره
%: ممنونم اجوما... من سیرم... گشنم نیست
خدمتکار : خانوم چون شما باردارید گرسنگی براتون خوب نیست
%: میشه به حرفم گوش کنی؟ میگم گرسنه نیستم
خدمتکار : بله.. ببخشید.. هرطور مایلید
%: لطفا در اتاقم ببند
خدمتکار : بله ( و رفت پایین)
$: چیشد پس؟ لیا کجاس
خدمتکار : آقا... گفتن سیرن
$: همش همینو میگه... نمیخواد... خودم میارمش ( رفت بالا و در اتاق لیا رو زد )
%: اجوما گفتم که سیر...
$: مگه میشه تو بیستو چهار ساعته سیر باشی؟
%: ببخشید... ندیدم تویی
$: حالا که دیدی پاشو بریم غذا بخوریم
%: نه من سیرم
$: حتما باید به زور بیارمت؟
%: تهیونگ لطفا اذیت نکن
$: لیا تو داری اذیت میکنی... اگر چیزی نخوری فک میکنی برای بچت خوبه؟ یا سالم میشه؟تو فقط داری به خودت آزار میرسونی... چیزی با غذا نخوردن درست نمیشه... جونگ کوکی برنمیگرده خب؟ پس به خودت آسیب نزن و به حرفم گوش کن
%: ولی آخه..
$: دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
%: تهیونگ من..
$: تو چی
%: من..... اومممم... هیچی
$: بگو لیا
%: خب.. راستش... من دلم...
$: دلت چی میخواد
%: تو.. توت فرنگی
$: ایگووو... چرا زودتر نگفتی
%: ذ
چون من همینجوری برات زحمتم.. نمیخوام بیشتر بهت زحمت بدم، این بچم که به دنیا اومد از اینجا میرم
$: میشه لطفا چرت و پرت نگی لیا... اولا تو زحمت نیستی دوما تو هیجا نمیری
$: حالام پاشو بریم شام بخوریم
%: باشه
پایین سر میز بودن که لیا به تهیونگ گفت :.......
بچه ها یکی گفته بود فیک خوب نیست.. اگر واقعا خوب نیست بهم بگید که منم دیگه ادامه ندم
اگر به نظرتون خوبه توی کامنتا بگید... اگرم بده که من دیگه پارت بعدی رو نمیذارم
۱۳.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.