پارت ۸
پارت ۸
الماس سیاه
با تهیونگی رو به رو شد که لباس هارو بغل کرده و چشمای خیسش رو بسته و از ترس میلرزه
نگران تهیونگ رو تو بغلش انداخت و یه دستش رو زیر باسن و دیگری رو روی کمرش گذاشت تا نیوفته
تهیونگ هم دستاش رو دور گردن جونگکوک و پاهاش رو دور کمرش حلقه زد و سرش رو به بین گردن و شونه جونگکوک گذاشت
-..نبودی...نبودی تلسیدم ددی هق(..نبودی..نبودی ترسیدم ددی)
+ ببخشید شیرینکم ببخشید فدات شم دیگه نمیذارم تنها باشی
-نمیلی دیگه؟(نمیری دیگه؟)
+نمیشه که نرم...میخوای عشق ددی توهم بیای باهام
تهیونگ سرش رو بالا پایین کرد تا نشون بده نظرش مثبته
جونگکوک لبخندی زد و روی موهای تهیونگ بوسه ای گذاشت
(دو سال بعد)
-ددی جیغغغغغ غلط کلدم ددی
تهیونگ بلند میخندید و جونگکوک بیشتر از قبل قلقلکش میداد (چیه فکر کردین اسماته 'پوزخند زدن بهتون')
+بازم از شیرموزای من میخوری توله ها؟
-نه ددی غلط کلدم دیگه نمیخولم
جونگکوک تو این دو سال فهمیده بود که تهیونگ جفت حقیقیشه و هروز بیشتر عاشقش میشد ، تهیونگ هم عاشق جونگکوک بود و هم وابستش هم جفت حقیقیش بود نمیتونست ردش کنه حتا اگه میخواست چون گرگش کونش میزاشت...
ساعت ۵ بعد از ظهر
ویو کوک
روی مبل لم داده بودم که صدای زنگ خوردن گوشیش بلند شد ، نگاهشو به تهیونگ که با عروسک و پستونک تو دهنش خوابیده بود داد لبخندی از و بلند شد رفت توی بالکن و گوشی رو جواب داد و دم گوشش گذاشت
+ بله بفرمایید
ناشناس: جئون جونگکوک؟
+خودمهستم کاری داشتین؟
ناشناس:آقای جئون پدرتون میخواد باهاتون ملاقات داشته باشن و حالشون زیاد خوب نیست
جونگکوک اخمی کرد(یادتونه گفتم کوکی از باباش بدش میاد؟)
+ باشه ساعت و مکان رو برام بفرست میام
و تماس رو قطع کرد
از تو جیبش پاکت سیگار رو درآورد و روشنش کرد، کامی ازش گرفت و به ویو جلوش خیره شد
بعد پنج دقیقه صدای پیام از گوشیش بلند شد
گوشی رو روشن کرد و به لوکیشن و ساعت نگاه کرد ، رفت کت و شلوار سیاه اتو کشیده ای پوشید اومد کرواتش رو درست کنه که دست های کوچیکی دور شکمش حلقه شد
لبخندی زد و سمت تهیونگ کوچولوش برگشت
-ددی میخوای بلی بیلون؟
+اره نفس ددی کلا یه ساعت طول میشه باشه؟زودی میام
-نمیشه منم بیام ددی؟
+نه فدات شم اونجا جای تو نیست
تهیونگ اهومی زیر لب گفت و ناراحت چشماشو به ددیش داد
جونگکوک خنده ای کرد و بوسه محکمیروی لبای تهیونگ گذاشت
+انقدر چشماتو کیوت نکن نمیشه بردت بیبی
تهیونگ باشه ای گفت و شروع به درستکردن کروات جونگکوک شد
جونگکوک به سمت در رفت و تهیونگ هم تا اونجا همراهیش کرد
جونگکوک کفشاش رو پوشید و رفت به سمت لوکشین....
اینم پارتی که قول داده بودم
الماس سیاه
با تهیونگی رو به رو شد که لباس هارو بغل کرده و چشمای خیسش رو بسته و از ترس میلرزه
نگران تهیونگ رو تو بغلش انداخت و یه دستش رو زیر باسن و دیگری رو روی کمرش گذاشت تا نیوفته
تهیونگ هم دستاش رو دور گردن جونگکوک و پاهاش رو دور کمرش حلقه زد و سرش رو به بین گردن و شونه جونگکوک گذاشت
-..نبودی...نبودی تلسیدم ددی هق(..نبودی..نبودی ترسیدم ددی)
+ ببخشید شیرینکم ببخشید فدات شم دیگه نمیذارم تنها باشی
-نمیلی دیگه؟(نمیری دیگه؟)
+نمیشه که نرم...میخوای عشق ددی توهم بیای باهام
تهیونگ سرش رو بالا پایین کرد تا نشون بده نظرش مثبته
جونگکوک لبخندی زد و روی موهای تهیونگ بوسه ای گذاشت
(دو سال بعد)
-ددی جیغغغغغ غلط کلدم ددی
تهیونگ بلند میخندید و جونگکوک بیشتر از قبل قلقلکش میداد (چیه فکر کردین اسماته 'پوزخند زدن بهتون')
+بازم از شیرموزای من میخوری توله ها؟
-نه ددی غلط کلدم دیگه نمیخولم
جونگکوک تو این دو سال فهمیده بود که تهیونگ جفت حقیقیشه و هروز بیشتر عاشقش میشد ، تهیونگ هم عاشق جونگکوک بود و هم وابستش هم جفت حقیقیش بود نمیتونست ردش کنه حتا اگه میخواست چون گرگش کونش میزاشت...
ساعت ۵ بعد از ظهر
ویو کوک
روی مبل لم داده بودم که صدای زنگ خوردن گوشیش بلند شد ، نگاهشو به تهیونگ که با عروسک و پستونک تو دهنش خوابیده بود داد لبخندی از و بلند شد رفت توی بالکن و گوشی رو جواب داد و دم گوشش گذاشت
+ بله بفرمایید
ناشناس: جئون جونگکوک؟
+خودمهستم کاری داشتین؟
ناشناس:آقای جئون پدرتون میخواد باهاتون ملاقات داشته باشن و حالشون زیاد خوب نیست
جونگکوک اخمی کرد(یادتونه گفتم کوکی از باباش بدش میاد؟)
+ باشه ساعت و مکان رو برام بفرست میام
و تماس رو قطع کرد
از تو جیبش پاکت سیگار رو درآورد و روشنش کرد، کامی ازش گرفت و به ویو جلوش خیره شد
بعد پنج دقیقه صدای پیام از گوشیش بلند شد
گوشی رو روشن کرد و به لوکیشن و ساعت نگاه کرد ، رفت کت و شلوار سیاه اتو کشیده ای پوشید اومد کرواتش رو درست کنه که دست های کوچیکی دور شکمش حلقه شد
لبخندی زد و سمت تهیونگ کوچولوش برگشت
-ددی میخوای بلی بیلون؟
+اره نفس ددی کلا یه ساعت طول میشه باشه؟زودی میام
-نمیشه منم بیام ددی؟
+نه فدات شم اونجا جای تو نیست
تهیونگ اهومی زیر لب گفت و ناراحت چشماشو به ددیش داد
جونگکوک خنده ای کرد و بوسه محکمیروی لبای تهیونگ گذاشت
+انقدر چشماتو کیوت نکن نمیشه بردت بیبی
تهیونگ باشه ای گفت و شروع به درستکردن کروات جونگکوک شد
جونگکوک به سمت در رفت و تهیونگ هم تا اونجا همراهیش کرد
جونگکوک کفشاش رو پوشید و رفت به سمت لوکشین....
اینم پارتی که قول داده بودم
۱۷.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.