رمان دورترین نزدیک ۲
#پارت_۴۱
شیدا: تزریقی که نیست نه؟!
شروین عصبی بهش نگا کرد : معلومه که تزریقیه ، سم که نیست پودر باشه بریزی تو غذاشون
شیدا: میخوای برم راست راست بگم شوهر عزیزم بیا محض اطمینان چون قبلا دارویی که بهت تزریق شد تولیدش کامل نبوده این یکیو بزن؟!
شروین: نخیر یکاریش میکنم اونجاشو
امشب شوهرتو بردار ببر یه جایی چ میدونم خونه قبلیمون یه سری وسایل مونده برو اونجا بگو اونارو میاری وسایل شخصیت
شیدا: باشه
شب ک شد شروین داروی بیهوشی رو تو لیوان آبمیوه ای ک رو میز بود ریخت و داد دست شیدا ، اونم لیوان رو گذاشت رو سینی و یه تیکه کیک کنارش رفت سمت اتاق ترانه
در زد
_ بیا تو
شیدا درو باز کرد و رفت پیشش : خوبی تتر!؟
_ اره خوبم
شیدا: گریه کردی؟! چرا چشات اینجوریه
_ خوبم
شیدا: لطفا یکم بخور حالت بد نشه باشه؟!
ترانه بی میل نصف ابیموه رو خورد و بازم دراز کشید رو تخت
شیدا: اینجا میزارم ولی بخور ترانه چیزی نگفت و شیدا رفت بیرون
شروین: چیشد؟
شیدا: نصفشو خورد ، کلی گریه کرده چشاش قرمز قرمز بود دعوا کردی باهاش؟! کاریش کردی؟
شروین دستشو لای موهاش کشید: من کی دعوا کردم با ترانه تا دومین بارم باشه!؟ در ضمن بیمارم دختری که همه زندگیمه رو بزنم یا کاریش کنم؟! ازم دلخوره چون ازش فاصله میگیرم دلیلشم خوب میدونی من نزدیکش میرم ی اتفاق باعث میشه یاد ماهورش بیوفته کلا انگار چیزی نبوده باهم تجربه نکرده باشن گاهو بیگاه چیزای مبهمی یادش میاد منم مجبورم ازش دور باشم ولی اون فک میکنه خبریه
ده مین بعد با صدای افتادن چیزی رو زمین در اتاقو باز کرد سینی رو زمین بود و ترانه بیهوش شده بود گویا نفسشو بیرون داد و رفت سمتش
شیدا درو بست و نگاهش میکرد شروین خیلی آروم آمپول توی دستشو در آورد و دودل برد سمت بازوی ترانه
شیدا: زود باش دیگه
شروین: این خیلی قویه امیدوارم مشکلی پیش نیاد تازه کامل شده و هنوز استفاده نشده
شیدا: مرسی که کارات انقدر با برنامه ریزیه
شروین چشماشو بست و بعد چند مین آمپول و تزریق کرد
پیشونی ترانه رو بوسید و اومد بیرون : برو کاری که گفتم و بکن ، هر کاری کردی که چیزی نخورد همیشه گند میزنه به نقشه هام
شیدا: بهش گفتم الانا میاد صدای ماهور توجه شونو جلب کرد
+شیدا بریم؟
شیدا: اومدم عزیزم...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #قشنگ #زیبا #جذاب #بینظیر #شیک
شیدا: تزریقی که نیست نه؟!
شروین عصبی بهش نگا کرد : معلومه که تزریقیه ، سم که نیست پودر باشه بریزی تو غذاشون
شیدا: میخوای برم راست راست بگم شوهر عزیزم بیا محض اطمینان چون قبلا دارویی که بهت تزریق شد تولیدش کامل نبوده این یکیو بزن؟!
شروین: نخیر یکاریش میکنم اونجاشو
امشب شوهرتو بردار ببر یه جایی چ میدونم خونه قبلیمون یه سری وسایل مونده برو اونجا بگو اونارو میاری وسایل شخصیت
شیدا: باشه
شب ک شد شروین داروی بیهوشی رو تو لیوان آبمیوه ای ک رو میز بود ریخت و داد دست شیدا ، اونم لیوان رو گذاشت رو سینی و یه تیکه کیک کنارش رفت سمت اتاق ترانه
در زد
_ بیا تو
شیدا درو باز کرد و رفت پیشش : خوبی تتر!؟
_ اره خوبم
شیدا: گریه کردی؟! چرا چشات اینجوریه
_ خوبم
شیدا: لطفا یکم بخور حالت بد نشه باشه؟!
ترانه بی میل نصف ابیموه رو خورد و بازم دراز کشید رو تخت
شیدا: اینجا میزارم ولی بخور ترانه چیزی نگفت و شیدا رفت بیرون
شروین: چیشد؟
شیدا: نصفشو خورد ، کلی گریه کرده چشاش قرمز قرمز بود دعوا کردی باهاش؟! کاریش کردی؟
شروین دستشو لای موهاش کشید: من کی دعوا کردم با ترانه تا دومین بارم باشه!؟ در ضمن بیمارم دختری که همه زندگیمه رو بزنم یا کاریش کنم؟! ازم دلخوره چون ازش فاصله میگیرم دلیلشم خوب میدونی من نزدیکش میرم ی اتفاق باعث میشه یاد ماهورش بیوفته کلا انگار چیزی نبوده باهم تجربه نکرده باشن گاهو بیگاه چیزای مبهمی یادش میاد منم مجبورم ازش دور باشم ولی اون فک میکنه خبریه
ده مین بعد با صدای افتادن چیزی رو زمین در اتاقو باز کرد سینی رو زمین بود و ترانه بیهوش شده بود گویا نفسشو بیرون داد و رفت سمتش
شیدا درو بست و نگاهش میکرد شروین خیلی آروم آمپول توی دستشو در آورد و دودل برد سمت بازوی ترانه
شیدا: زود باش دیگه
شروین: این خیلی قویه امیدوارم مشکلی پیش نیاد تازه کامل شده و هنوز استفاده نشده
شیدا: مرسی که کارات انقدر با برنامه ریزیه
شروین چشماشو بست و بعد چند مین آمپول و تزریق کرد
پیشونی ترانه رو بوسید و اومد بیرون : برو کاری که گفتم و بکن ، هر کاری کردی که چیزی نخورد همیشه گند میزنه به نقشه هام
شیدا: بهش گفتم الانا میاد صدای ماهور توجه شونو جلب کرد
+شیدا بریم؟
شیدا: اومدم عزیزم...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #قشنگ #زیبا #جذاب #بینظیر #شیک
۱۶.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.