سرزمین عجیب پارت٭1٭
یه روزی یه دختر ناخداگاه وارد یه دنیای دیگه میشه.. حالا چطوری.. توی اون دنیا قراره چه اتفاقی براش بی افته؟.. اصلا میتونه از اون دنیا بیاد بیرون؟ ..
*ویو ات*
داشتم توی بازار میچرخیدم تا حال و هوام عوض بشه.. دوباره یاد پدر و مادرم افتادم، همین جوری داشتم قدم میزدم که یهو خوردم به یکی، یه اقای قد بلند بود سریع ازش معذرت خواهی کردم(علامت اون اقا هه /)
+ببخشید اقا.. من ندیدمتون
/ اوه نه چیزی نیس
+*تعظیم*
/صب کنید
+*برگشت سمت اون*بله
/اسمت چیه
+ب.. برای چی
/همین جوری
+خب.. من اسمم ات عه
/خوشبختم ات
+منم همین طور
/بیا این کارتو بگیر
+برای چی؟
/میخوای بری یه دنیایی که همه خوشحال و دارن از زندگی شون لذت میبرن
*ذهن ات*
خب راستشم میگفت من از این زندگی خسته شدم پس زود قبول کردم
+اره
/باشه پس این کارتو بگیر برو سمت اون خونه*اشاره میکنه*و بعد روی در این کارتو بکش و باز میشه و برو داخل
+ب.. باشه
/بگیر
+*کارتون میگیره*
/خب امیدوارم از دنیایی که میری خوشت بیاد. خداحافظ
+...
*ویو ات*
اون اقا رفت .. اون اسممو ازم پرسید و منم گفتم ولی اون چرا اسمشو نگفت.. به هرحال رفتم سمت اون خونه ایی که اون اقا گفته بود .. یه خونه ی کهنه به نظر میرسید . باید درشو باز میکردم نگاهی به کارتم انداختم روش نوشته بود*دنیایی زیبا* پس حتما اون دنیایی که قراره برم خیلی خوبه.. خب من اصلا فکر نمیکردم که همچین چیز هایی به واقعیت برسه من همیشه با خودم میگفتم همه ی اینا خیال بافی عه و هیچ دنیایی وجود نداره.. و الان فهمیدم که هست و اینا اصلا خواب نیس.. نگاهی به در انداختم یه جایی داشت که باید کارتون روش میکشیدم پس اول یه نفس عمیقی کشیدم و کارتون روی اون کشیدم که در باز شد.. ترسیدم که نکنه دروغ گفته باشه.. پامو داخل خونه کردم که یهو...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
*ویو ات*
داشتم توی بازار میچرخیدم تا حال و هوام عوض بشه.. دوباره یاد پدر و مادرم افتادم، همین جوری داشتم قدم میزدم که یهو خوردم به یکی، یه اقای قد بلند بود سریع ازش معذرت خواهی کردم(علامت اون اقا هه /)
+ببخشید اقا.. من ندیدمتون
/ اوه نه چیزی نیس
+*تعظیم*
/صب کنید
+*برگشت سمت اون*بله
/اسمت چیه
+ب.. برای چی
/همین جوری
+خب.. من اسمم ات عه
/خوشبختم ات
+منم همین طور
/بیا این کارتو بگیر
+برای چی؟
/میخوای بری یه دنیایی که همه خوشحال و دارن از زندگی شون لذت میبرن
*ذهن ات*
خب راستشم میگفت من از این زندگی خسته شدم پس زود قبول کردم
+اره
/باشه پس این کارتو بگیر برو سمت اون خونه*اشاره میکنه*و بعد روی در این کارتو بکش و باز میشه و برو داخل
+ب.. باشه
/بگیر
+*کارتون میگیره*
/خب امیدوارم از دنیایی که میری خوشت بیاد. خداحافظ
+...
*ویو ات*
اون اقا رفت .. اون اسممو ازم پرسید و منم گفتم ولی اون چرا اسمشو نگفت.. به هرحال رفتم سمت اون خونه ایی که اون اقا گفته بود .. یه خونه ی کهنه به نظر میرسید . باید درشو باز میکردم نگاهی به کارتم انداختم روش نوشته بود*دنیایی زیبا* پس حتما اون دنیایی که قراره برم خیلی خوبه.. خب من اصلا فکر نمیکردم که همچین چیز هایی به واقعیت برسه من همیشه با خودم میگفتم همه ی اینا خیال بافی عه و هیچ دنیایی وجود نداره.. و الان فهمیدم که هست و اینا اصلا خواب نیس.. نگاهی به در انداختم یه جایی داشت که باید کارتون روش میکشیدم پس اول یه نفس عمیقی کشیدم و کارتون روی اون کشیدم که در باز شد.. ترسیدم که نکنه دروغ گفته باشه.. پامو داخل خونه کردم که یهو...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۱.۲k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.