خون اشام من
ویو ات :
خب غذامونو خوردیم بعدش کوک زفت پیش بابام و داداشم منم با مامانم میزو جمع کردیم یکم گذشت دیگه خسته شده بودم رفتم توی اتاق قبلیم و دراز کشیدم هرچی خودم رو به خواب زدم که خوابم ببره نمیشد کوک رو صدا زدم تا بیاد
ات:کوکیییییییی(چون اتاقش طبقه ی بالاست داد میزنه🙃)
کوک:بلهههههه
ات:میتونی یک لحظه بیاییی
کوک:اره الان میامممم
کوک:بابامون ببخشید الان میام
ب/ا:نه پسرم برو پیشش تنها نباشه دخترم گناه داره
کوک:باشه خیلی ممنون
ب/ا:نمیخواد خیلی مودب باشی راحت حرف بزن
کوک:باشه حتما
ات:کوکی بیا دیگههههه
کوک:اومدمممم
کوک:جونم عزیزم
آن:بیا یکم پیشم بخواب لطفا بدون تو خوابم نمیبره
کوک:باشه ولی اول باید بوسم کنی
ات:یااا پرو نشو دیگه یکی میاد
کوک:خب بیاد
ات:خیلی پرویی خجالت نمیکشی
کوک:چرا باید خجالت بکشم دارم زنمو میبوسم دیگه
ات:منطقی بود ولی نه من خجالت میکشم
کوک:ای بابا چرا بهت گفتم اصلا
ویو ادمین:
کوک خم شد و از کمر ات گرف و خودشو نزدیکش کرد و لباشو محکم به لبای ات چسبوند و محکم مک میزد بعد دو دقیقه جا هاشون عوض شد و حالا ات بود که کنترل بوسه رو گرفته بود چند دقیقه گذشت و بوسشون تموم شد
کوک:دیدی کسی نیومد
ات:حالا این شانست بود
کوک:خب دیگه پس فهمیدیم که من خیلی خوش شانسم
ات:باشه حالا خودشیفته
ات:بیا بخوابیم خوابم میاد
کوک:باشه بیا بغلم
ات:شب بخیر
کوک:شب بخیر بیبی
ویو صبح:
ویو ادمین:
ات و کوک صبح زود بیدار شدن و ات به سمت انباری رفت تا میز و صندلی بیاره که با کوک به بیرون خونه برن و صبحانشون رو توی یک جای سرسبز و آرامش بخش بخورن میز و صندلی رو گذاشت بیرون و کوک هم کمکش کرد و مواد صبحونه رو گذاشتن و با آرامش نشستن و خوردن و از ویو لذت میبرند صدا پرنده و نسیمی که میومد و حس عجیبی که به وجود اومده بود خیلی لذت بخش بود
م/ا:سلام سرصبح اومدین بیرون صبحونه میخورین ات عجیبه من تا جایی که یادمه تو تا لنگ ظهر میخوابیدی
ات:ای بابا منو دیگه دست کم گرفتی
ب/ا:سلام خب اینجا چه خبره
م/ا:هی توی این همه سالی که باهم بودیم تو کدوم روز همچین کاری برام کردی
ب/ا:عه زشته نکن اصلا از این به بعد هرکاری که دوست داری انجام میدم خوبه
م/ا:بد نیست
ات:حالا الان بس کنین ………
خب غذامونو خوردیم بعدش کوک زفت پیش بابام و داداشم منم با مامانم میزو جمع کردیم یکم گذشت دیگه خسته شده بودم رفتم توی اتاق قبلیم و دراز کشیدم هرچی خودم رو به خواب زدم که خوابم ببره نمیشد کوک رو صدا زدم تا بیاد
ات:کوکیییییییی(چون اتاقش طبقه ی بالاست داد میزنه🙃)
کوک:بلهههههه
ات:میتونی یک لحظه بیاییی
کوک:اره الان میامممم
کوک:بابامون ببخشید الان میام
ب/ا:نه پسرم برو پیشش تنها نباشه دخترم گناه داره
کوک:باشه خیلی ممنون
ب/ا:نمیخواد خیلی مودب باشی راحت حرف بزن
کوک:باشه حتما
ات:کوکی بیا دیگههههه
کوک:اومدمممم
کوک:جونم عزیزم
آن:بیا یکم پیشم بخواب لطفا بدون تو خوابم نمیبره
کوک:باشه ولی اول باید بوسم کنی
ات:یااا پرو نشو دیگه یکی میاد
کوک:خب بیاد
ات:خیلی پرویی خجالت نمیکشی
کوک:چرا باید خجالت بکشم دارم زنمو میبوسم دیگه
ات:منطقی بود ولی نه من خجالت میکشم
کوک:ای بابا چرا بهت گفتم اصلا
ویو ادمین:
کوک خم شد و از کمر ات گرف و خودشو نزدیکش کرد و لباشو محکم به لبای ات چسبوند و محکم مک میزد بعد دو دقیقه جا هاشون عوض شد و حالا ات بود که کنترل بوسه رو گرفته بود چند دقیقه گذشت و بوسشون تموم شد
کوک:دیدی کسی نیومد
ات:حالا این شانست بود
کوک:خب دیگه پس فهمیدیم که من خیلی خوش شانسم
ات:باشه حالا خودشیفته
ات:بیا بخوابیم خوابم میاد
کوک:باشه بیا بغلم
ات:شب بخیر
کوک:شب بخیر بیبی
ویو صبح:
ویو ادمین:
ات و کوک صبح زود بیدار شدن و ات به سمت انباری رفت تا میز و صندلی بیاره که با کوک به بیرون خونه برن و صبحانشون رو توی یک جای سرسبز و آرامش بخش بخورن میز و صندلی رو گذاشت بیرون و کوک هم کمکش کرد و مواد صبحونه رو گذاشتن و با آرامش نشستن و خوردن و از ویو لذت میبرند صدا پرنده و نسیمی که میومد و حس عجیبی که به وجود اومده بود خیلی لذت بخش بود
م/ا:سلام سرصبح اومدین بیرون صبحونه میخورین ات عجیبه من تا جایی که یادمه تو تا لنگ ظهر میخوابیدی
ات:ای بابا منو دیگه دست کم گرفتی
ب/ا:سلام خب اینجا چه خبره
م/ا:هی توی این همه سالی که باهم بودیم تو کدوم روز همچین کاری برام کردی
ب/ا:عه زشته نکن اصلا از این به بعد هرکاری که دوست داری انجام میدم خوبه
م/ا:بد نیست
ات:حالا الان بس کنین ………
۹۸۰
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.