"وقتی مافیا بود و... "
"وقتی مافیا بود و... "
#چندپارتی
#جی
𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟷
بازم مثل همیشه منتظر موندی تا بیادش... این که هیچ توجهی بهت نمیکرد آزارت میداد... بلند شدی و کل خونه رو قدم میزدی... منتظر بودی تا بیاد... دیگع نمیتونستی تحمل کنی... بالاخره صدای در اومد... از کنارت رد شد... بدون اینکه هیچ توجهی بهت بکنه
×کجا بودی؟
_دوباره شروع نکن
×چی؟ انتظار داری چیزی نگم؟
_ا.ت
×من اصلا برات ارزشی دارم؟ چرا بهم توجهی نمیکنی؟ منو فقط بخواطره رابطه میخواستی؟
_ا.ت ساکت شو
×تو هیچ حسی بهم نداری اگه داشتی برنامه ازدواجمون رو عقب نمینداختی... بفهم من دیگه نمیتونم تحمل کنم
_پس از خونم گمشو بیرون
بدون هیچ حرفی رفتی تو اتاقت و وسایل هاتو جمع کردی...سرتو با دستات گرفتی و شروع کردی به گریه کردن... تو دوسش داشتی اما اون دیگه نمیخواستت... بعد چند دقیقه که آروم شدی خودتو جمع و جور کردی و از اتاق بیرون رفتی... پیداش نکردی... صدای آب میومد... احتمال دادی حموم باشه... از خونه رفتی بیرون...هیچ جا برای رفتن نداشتی... همینجوری تو خیابون ها راه میرفتی... ماشینی جلوت ایستاد و یه مرد ازش اومد بیرون... ترسیدی و کمی عقب رفتی... بعد با اشاره ای که به راننده داد... راننده از ماشین پیاده شد و اومد سمتت... دستمالی روی دهنت گذاشت و بعد چند ثانیه بیهوش شدی
_پیداش نکردی؟
-نه قربان
_یعنی چی یه دختر 19 ساله رو نتونستین پیدا کنین؟
همه ساکت شده بودن
_الو؟ شما؟
×اینجا نیا لطفا
_ا.ت
÷اگه میخوای عشقت تا چند دقیقه دیگه نره اون دنیا بیا به لوکشینی که برات میفرستم
_عوضی
مضطرب شده بود... به خودش مدام لعنت میگفت... اسلحشو برداشت و سواره ماشینش شد... به سمت لوکشینی که براش فرستاده شده بود رفت... به خرابه ای رسید
#چندپارتی
#جی
𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟷
بازم مثل همیشه منتظر موندی تا بیادش... این که هیچ توجهی بهت نمیکرد آزارت میداد... بلند شدی و کل خونه رو قدم میزدی... منتظر بودی تا بیاد... دیگع نمیتونستی تحمل کنی... بالاخره صدای در اومد... از کنارت رد شد... بدون اینکه هیچ توجهی بهت بکنه
×کجا بودی؟
_دوباره شروع نکن
×چی؟ انتظار داری چیزی نگم؟
_ا.ت
×من اصلا برات ارزشی دارم؟ چرا بهم توجهی نمیکنی؟ منو فقط بخواطره رابطه میخواستی؟
_ا.ت ساکت شو
×تو هیچ حسی بهم نداری اگه داشتی برنامه ازدواجمون رو عقب نمینداختی... بفهم من دیگه نمیتونم تحمل کنم
_پس از خونم گمشو بیرون
بدون هیچ حرفی رفتی تو اتاقت و وسایل هاتو جمع کردی...سرتو با دستات گرفتی و شروع کردی به گریه کردن... تو دوسش داشتی اما اون دیگه نمیخواستت... بعد چند دقیقه که آروم شدی خودتو جمع و جور کردی و از اتاق بیرون رفتی... پیداش نکردی... صدای آب میومد... احتمال دادی حموم باشه... از خونه رفتی بیرون...هیچ جا برای رفتن نداشتی... همینجوری تو خیابون ها راه میرفتی... ماشینی جلوت ایستاد و یه مرد ازش اومد بیرون... ترسیدی و کمی عقب رفتی... بعد با اشاره ای که به راننده داد... راننده از ماشین پیاده شد و اومد سمتت... دستمالی روی دهنت گذاشت و بعد چند ثانیه بیهوش شدی
_پیداش نکردی؟
-نه قربان
_یعنی چی یه دختر 19 ساله رو نتونستین پیدا کنین؟
همه ساکت شده بودن
_الو؟ شما؟
×اینجا نیا لطفا
_ا.ت
÷اگه میخوای عشقت تا چند دقیقه دیگه نره اون دنیا بیا به لوکشینی که برات میفرستم
_عوضی
مضطرب شده بود... به خودش مدام لعنت میگفت... اسلحشو برداشت و سواره ماشینش شد... به سمت لوکشینی که براش فرستاده شده بود رفت... به خرابه ای رسید
۴.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.