« خوناشام من »
« خوناشام من »
از نظر دمیتروس
داشتم با دامیان حرف میزدم که یک دفع
یه دختر ...
از نظر بکی
دست آنیا و گرفته بودم و داشتم میدویدیم که یک دفع به یه پسری خوردم
بکی : وایی سرم
دمیتروس :🍅🍅🍅
بکی :🍅🍅🍅
بکی خودش رو جمع و جور میکنه
بکی : وایی خیلی ببخشید حالتون خوبه من چقدر دست و پا چلفتیم
دمیتروس : نه چیزی نیست من خوبم
از نظر بکی
وقتی اون پسر از زمین بلد شد
قلبم شروع به تپیدن کرد
و اون موقع واقعا احساس عشق رو تجربه کردم
از نظر دمیتروس
وقتی بلند شدم تونستم چهره اون دختر رو واضح ببینم و اون موقع نمیدونم چرا ولی
....ولی نمیدونم این چه حسی بود که توی قلبم به وجود اومد
بکی : ام واقعا حالتون خوبه چون احساس میکنم سرتون بد ضربه دیده
دمیتروس : نه من خوبم ولی خب پیش میاد 😅
بکی و دمیتروس که دارن خوش و بش میکنن
در همین حال
آنیا و دامیان :😐😒
دامیان : خب ام دمیتروس ما دیگه بریم کار داریم
دمیتروس : نه اتفاقا تازه داریم با خانم ام ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم
بکی صورت سرخ : بکی بلک بل و شما
دمیتروس : دمیتروس دزموند هستم خانم
بکی : « پس داداش دامیانه ولی از اون خیلی جذاب تره »
آنیا : ام بکی مگه قرار نبود همه جارو بگردیم بهتره بریم دیگه
بکی : باشه ولی ....
آنیا دست بکی رو میگیره و میکشونتش
سمت یه اتاق
آنیا : دیوونه شدی مگه نمیدونی اون داداش دامیانه
بکی : چرا میدونم
آنیا : خب وقتی میدونی پس چرا اینطوری میکنی
بکی : چون چون من عاشقش شدم
آنیا :😐
بکی : خب چیه من دل ندارم
آنیا : من نمیدونم باید با تو چیکار کنم
بکی : مگه فقط تویی که اجازه عاشق شدن داری
آنیا : منظورم اون نبود
کاتالیا : وایییییییییییی بچه ها از یه چیز خبر دارین
آنیا: « این چجوری جای مارو همیشه پیدا میکنه »
بکی: چی شده کاتالیا
کاتالیا : امروز رو ارشه مهمونی داریم اونم با سال بالاییا
بکی : « یعنی دمیتروس هم میاد »
آنیا : « پس یعنی دردسر دوباره »
از نظر نویسنده
شب میشه و آنیا و بکی دارن لباس میپوشن
بکی : ام این لباس خوب نیست یا اینکه این
میخوام یه عطر خوب بزنم و ...
آنیا میپره وسط حرف بکی
آنیا : ببین هرکدوم و که میخوای بپوش ولی اینو بدون چه اون دوست داشته باشه چه نه من هنوز دوستتم و همیشه پشتتم
بکی : آنیا❤️
داخل مراسم
بکی : « کجاس کجاس چرا پیداش نمیکنم »
آنیا : « اولین بارمه توی جشنه به این بزرگی میام »
دمیتروس : سلام خانم بکی دنبالتون میگشتم
بکی : سلام آقای دزموند
دمیتروس با صورت سرخ : چقدر زی..با شدید
بکی 🍅: خیلی ممنون
از نظر آنیا
همین که با بکی وارد جشن شدیم به خاطر نفرات زیاد سر گیجه گرفتم و حالم بد شد نمیخواستم به بکی بگم چون میخواستم امشب بهش خوش بگذره که یک دفع ...
از نظر دمیتروس
داشتم با دامیان حرف میزدم که یک دفع
یه دختر ...
از نظر بکی
دست آنیا و گرفته بودم و داشتم میدویدیم که یک دفع به یه پسری خوردم
بکی : وایی سرم
دمیتروس :🍅🍅🍅
بکی :🍅🍅🍅
بکی خودش رو جمع و جور میکنه
بکی : وایی خیلی ببخشید حالتون خوبه من چقدر دست و پا چلفتیم
دمیتروس : نه چیزی نیست من خوبم
از نظر بکی
وقتی اون پسر از زمین بلد شد
قلبم شروع به تپیدن کرد
و اون موقع واقعا احساس عشق رو تجربه کردم
از نظر دمیتروس
وقتی بلند شدم تونستم چهره اون دختر رو واضح ببینم و اون موقع نمیدونم چرا ولی
....ولی نمیدونم این چه حسی بود که توی قلبم به وجود اومد
بکی : ام واقعا حالتون خوبه چون احساس میکنم سرتون بد ضربه دیده
دمیتروس : نه من خوبم ولی خب پیش میاد 😅
بکی و دمیتروس که دارن خوش و بش میکنن
در همین حال
آنیا و دامیان :😐😒
دامیان : خب ام دمیتروس ما دیگه بریم کار داریم
دمیتروس : نه اتفاقا تازه داریم با خانم ام ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم
بکی صورت سرخ : بکی بلک بل و شما
دمیتروس : دمیتروس دزموند هستم خانم
بکی : « پس داداش دامیانه ولی از اون خیلی جذاب تره »
آنیا : ام بکی مگه قرار نبود همه جارو بگردیم بهتره بریم دیگه
بکی : باشه ولی ....
آنیا دست بکی رو میگیره و میکشونتش
سمت یه اتاق
آنیا : دیوونه شدی مگه نمیدونی اون داداش دامیانه
بکی : چرا میدونم
آنیا : خب وقتی میدونی پس چرا اینطوری میکنی
بکی : چون چون من عاشقش شدم
آنیا :😐
بکی : خب چیه من دل ندارم
آنیا : من نمیدونم باید با تو چیکار کنم
بکی : مگه فقط تویی که اجازه عاشق شدن داری
آنیا : منظورم اون نبود
کاتالیا : وایییییییییییی بچه ها از یه چیز خبر دارین
آنیا: « این چجوری جای مارو همیشه پیدا میکنه »
بکی: چی شده کاتالیا
کاتالیا : امروز رو ارشه مهمونی داریم اونم با سال بالاییا
بکی : « یعنی دمیتروس هم میاد »
آنیا : « پس یعنی دردسر دوباره »
از نظر نویسنده
شب میشه و آنیا و بکی دارن لباس میپوشن
بکی : ام این لباس خوب نیست یا اینکه این
میخوام یه عطر خوب بزنم و ...
آنیا میپره وسط حرف بکی
آنیا : ببین هرکدوم و که میخوای بپوش ولی اینو بدون چه اون دوست داشته باشه چه نه من هنوز دوستتم و همیشه پشتتم
بکی : آنیا❤️
داخل مراسم
بکی : « کجاس کجاس چرا پیداش نمیکنم »
آنیا : « اولین بارمه توی جشنه به این بزرگی میام »
دمیتروس : سلام خانم بکی دنبالتون میگشتم
بکی : سلام آقای دزموند
دمیتروس با صورت سرخ : چقدر زی..با شدید
بکی 🍅: خیلی ممنون
از نظر آنیا
همین که با بکی وارد جشن شدیم به خاطر نفرات زیاد سر گیجه گرفتم و حالم بد شد نمیخواستم به بکی بگم چون میخواستم امشب بهش خوش بگذره که یک دفع ...
۲۴۲
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.