فصل دوم: فیک ` فقط من ،فقط تو
پارت 2
ات
همه ب پیشواز مون اومده بودن و یکی یکی بغلشون میکردم
مادر بزرگ ات:ات دلم برات تنگ شده دختر کجایی تو ؟
ات : اوووو الان ک پیشتونم
مادر ته: اره واقعا جات خیلی خالی بود
ارباب : ولی یکی بود لیا دختره خیلی خوبی...
مادر ته: اوه بچه ها حتما خسته ن باید برن بالا استراحت کنن مگه ن تهیونگ ؟
ته : بله درسته ات هم ی کم حالش مساعد نیس مادر جان اگه زحمتی نیست پزشک رو خبر کنید
مادربزرگ ات: چی شده مگه ات ؟
ته: ام چیزی نیس کمی دلش درد میکنه
وتا خواستن برن
لیا: سلام
ات ک هنگیده بود
ات چ پروعهههههه اوف
ولی در ظاهر ش انگار اتفاقی پیش نیومده
و جواب سلامشو ن من دادم نه ته
لیا : ام خوش اومدید
ات : یادم نمیاد ب خونه م برگشته باشم و تو ی نفر ک هیچ کاره ای بخوای بهم خوش آمد بگی!
ته : عزیزم بریم باید استراحت کنی!
لیا : ام
ته : میری کنار؟
لیا : باشه عشقم
ات فشاری بود و تقریبا کارت میزدی خونش در نمیومد و با قدم های آهسته از پله ها ب کمک تهیونگ بالا رفت و داخل اتاقشون شدن .
ات تا رسید با اعصابنیت تموم کفش هاشو ب این ور اون ور پرت کرد و
ات : هه هههههه ههههه
ته : ات ؟
ات: بی وجود
ته: إ إ یعنی چی عزیزم ؟
ات : نگو ک بهت برخورد
ته: اون ک نه ولی تو ی خانمی باید .....
ات با جیغ: الان تو برا من کلاس ادب نظاکت گذاشتی؟ ؟؟؟؟
ته ک وضعیت ات رو سنجید مادر ات گفته بود تو این ی هفته در ماه نباید حرف هایش رو جدی بگیره و با وجود لیا بهش حق میداد و پس چیزی نگفت
ات : نباید میزدی تو دهنشششش گگگگگگگگ( مثلا داره ادای لیا رو در میاره ک گف باشه عشقم 😑)
ته : قوربونت برم تا چند روز دیگه از اینجا میره قول میدم اون حتی برای من اندازه ی غریبه تو خیابون هم ارزش ندارع ات کمی نرم شده بود تهیونگ داشت بهش نزدیک میشد کم کم ک یکی بدون اجازه مثل خر درو باز کرد و دوتاشون پریدن هوا
لیا: ......
شرط پارت بعد ۹۰ تا لایک و کامنت بدون تکرار 🚶
ات
همه ب پیشواز مون اومده بودن و یکی یکی بغلشون میکردم
مادر بزرگ ات:ات دلم برات تنگ شده دختر کجایی تو ؟
ات : اوووو الان ک پیشتونم
مادر ته: اره واقعا جات خیلی خالی بود
ارباب : ولی یکی بود لیا دختره خیلی خوبی...
مادر ته: اوه بچه ها حتما خسته ن باید برن بالا استراحت کنن مگه ن تهیونگ ؟
ته : بله درسته ات هم ی کم حالش مساعد نیس مادر جان اگه زحمتی نیست پزشک رو خبر کنید
مادربزرگ ات: چی شده مگه ات ؟
ته: ام چیزی نیس کمی دلش درد میکنه
وتا خواستن برن
لیا: سلام
ات ک هنگیده بود
ات چ پروعهههههه اوف
ولی در ظاهر ش انگار اتفاقی پیش نیومده
و جواب سلامشو ن من دادم نه ته
لیا : ام خوش اومدید
ات : یادم نمیاد ب خونه م برگشته باشم و تو ی نفر ک هیچ کاره ای بخوای بهم خوش آمد بگی!
ته : عزیزم بریم باید استراحت کنی!
لیا : ام
ته : میری کنار؟
لیا : باشه عشقم
ات فشاری بود و تقریبا کارت میزدی خونش در نمیومد و با قدم های آهسته از پله ها ب کمک تهیونگ بالا رفت و داخل اتاقشون شدن .
ات تا رسید با اعصابنیت تموم کفش هاشو ب این ور اون ور پرت کرد و
ات : هه هههههه ههههه
ته : ات ؟
ات: بی وجود
ته: إ إ یعنی چی عزیزم ؟
ات : نگو ک بهت برخورد
ته: اون ک نه ولی تو ی خانمی باید .....
ات با جیغ: الان تو برا من کلاس ادب نظاکت گذاشتی؟ ؟؟؟؟
ته ک وضعیت ات رو سنجید مادر ات گفته بود تو این ی هفته در ماه نباید حرف هایش رو جدی بگیره و با وجود لیا بهش حق میداد و پس چیزی نگفت
ات : نباید میزدی تو دهنشششش گگگگگگگگ( مثلا داره ادای لیا رو در میاره ک گف باشه عشقم 😑)
ته : قوربونت برم تا چند روز دیگه از اینجا میره قول میدم اون حتی برای من اندازه ی غریبه تو خیابون هم ارزش ندارع ات کمی نرم شده بود تهیونگ داشت بهش نزدیک میشد کم کم ک یکی بدون اجازه مثل خر درو باز کرد و دوتاشون پریدن هوا
لیا: ......
شرط پارت بعد ۹۰ تا لایک و کامنت بدون تکرار 🚶
۷۱.۲k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.