عشق نابودی پارت 1
داشتم غذا درست میکردم که الکس اومد از بیرون باهم بخوردیم
جدیدا رفتار الکس عجیب شد
سرد تر تو خودش میره
رفتم اتاق کارش که اتاق تمیز کنم داشتم تمیزمیکردم که کلی برگه برگه هارو برداشتم یه گاوصندوق بود برگه هارو رو میز گذاشتم من چند وقت پیش یه کلید پیدا کردم نمیدونم براچی بود کلید آوردم بازش کردم باز شد
یه سری نقشه بود من باور نمی کنم نه
چرااااا
الکس : پس این برگه هارو دیدی فرشته
لیا: آشغال تو چطور تونستی میخواستی وقتی باهام صمیمی شدی بعد باهام ازدواج کنی وقتی هم بچمون قدرت هردومونو گرفت منو بکشی
ورییس قبیله های دیگه هم بشی
الکس: خوبه درست فهمیدی
میخواستم برم که دستمو گرفت با قدرتم پرتش کردم رفتم پیش بابام تو دنیا انسان ها بهش گفتم
پ. لیا: میدونستم
د. لیا: لیا وقتی ما یه چیزی میگیم برا خودتت میگیم انقد لج کردی رفتی باهاش
خ. لیا: حالا انقد عر نزن سرمون رفت
پ. لیا : من میرم اون دنیا تا این خبر بدم کسی دیگه گولشونو نخوره
بابا رفت اومد م. لیا : گفتی
پ. لیا: اوهوم
پرش زمانی به یه هفته بعد
خ. لیا: خستمون کردی لیا از بس داری گریه میکنی تمام شد رفت دیگه
د. لیا: برو بیرون یه هوای بخور شاید یادت اون آشغالو
لیا : باشه
لباس پوشیدیم
پیاده رفتم مرکز شهر و بازار اینا سرم پایین بود بغض داشتم
که خوردم به یه نفر و تمام قهوش روم ریخیت
جیمین : خانوم خوبین
سرمو بالا بردم
لیا: آره
یه لبخنده تلخ زدم
دستماله تو جیبمو در آوردم و شروع به پاک کردن لباسم کردم
که پسره دستمو گرفت
جیمین : با من بیا
نویسنده یونا
جدیدا رفتار الکس عجیب شد
سرد تر تو خودش میره
رفتم اتاق کارش که اتاق تمیز کنم داشتم تمیزمیکردم که کلی برگه برگه هارو برداشتم یه گاوصندوق بود برگه هارو رو میز گذاشتم من چند وقت پیش یه کلید پیدا کردم نمیدونم براچی بود کلید آوردم بازش کردم باز شد
یه سری نقشه بود من باور نمی کنم نه
چرااااا
الکس : پس این برگه هارو دیدی فرشته
لیا: آشغال تو چطور تونستی میخواستی وقتی باهام صمیمی شدی بعد باهام ازدواج کنی وقتی هم بچمون قدرت هردومونو گرفت منو بکشی
ورییس قبیله های دیگه هم بشی
الکس: خوبه درست فهمیدی
میخواستم برم که دستمو گرفت با قدرتم پرتش کردم رفتم پیش بابام تو دنیا انسان ها بهش گفتم
پ. لیا: میدونستم
د. لیا: لیا وقتی ما یه چیزی میگیم برا خودتت میگیم انقد لج کردی رفتی باهاش
خ. لیا: حالا انقد عر نزن سرمون رفت
پ. لیا : من میرم اون دنیا تا این خبر بدم کسی دیگه گولشونو نخوره
بابا رفت اومد م. لیا : گفتی
پ. لیا: اوهوم
پرش زمانی به یه هفته بعد
خ. لیا: خستمون کردی لیا از بس داری گریه میکنی تمام شد رفت دیگه
د. لیا: برو بیرون یه هوای بخور شاید یادت اون آشغالو
لیا : باشه
لباس پوشیدیم
پیاده رفتم مرکز شهر و بازار اینا سرم پایین بود بغض داشتم
که خوردم به یه نفر و تمام قهوش روم ریخیت
جیمین : خانوم خوبین
سرمو بالا بردم
لیا: آره
یه لبخنده تلخ زدم
دستماله تو جیبمو در آوردم و شروع به پاک کردن لباسم کردم
که پسره دستمو گرفت
جیمین : با من بیا
نویسنده یونا
۱۰.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.