چند پارتی last part
چند پارتی جونگ کوک
درخواستی!
بعد از اینکه مرخص شدم به مامان و بابام گفتم میخوام برم پیش دوستم و مستقیم به سمت خونه جونگ کوک راه افتادم
-صبر کن، من دارم میرم... راجب فشار هایی که... این چند مدت روی من بود... با جونگ کوک... حرف بزنم؟*گریه
-دارم چه گو.هی میخورم؟
-اصا من برای کسی مهم هستم؟
برگشتم و مستقیم سمت یه ساختمون بلند حرکت کردم
اون بالا...:)
داشتم به بزرگترین آرزویی که داشتم میرسم، مر.گ!؛)))
چند قدم مونده تا از شر همه اینا خلاص بشم!
با صدای آشنایی پرده افکارم پاره شد
-ا.ت؟ داری چه گو.هی میخوری؟
-جونگکوکا؟
-هه انقدر بی ارزش بودم؟
- نه من...
-خفه شو و هیچ زری نزن
دستمو گرفت و محکم کشید، با تمام وجودش میدویید
منو داخل ماشین پرت کرد و خودش جلوی فرمون نشست.
-جونگکوکا من...
-هیچ حرفی نزن، اوکی؟
-ولی من...
-ا.ت! من دوست دارم
-آخه...
-نمیخوام رابطه مون فقط مثل یه دوست باشه
با بهت به حرفاش گوش میدادم
-ا.ت! دوست دخترم میشی؟
-من فقط
-آره یا نه؟
-من... آره؛)
و بو.سه ای رو شروع کرد
پایاننن!:))))
درخواستی!
بعد از اینکه مرخص شدم به مامان و بابام گفتم میخوام برم پیش دوستم و مستقیم به سمت خونه جونگ کوک راه افتادم
-صبر کن، من دارم میرم... راجب فشار هایی که... این چند مدت روی من بود... با جونگ کوک... حرف بزنم؟*گریه
-دارم چه گو.هی میخورم؟
-اصا من برای کسی مهم هستم؟
برگشتم و مستقیم سمت یه ساختمون بلند حرکت کردم
اون بالا...:)
داشتم به بزرگترین آرزویی که داشتم میرسم، مر.گ!؛)))
چند قدم مونده تا از شر همه اینا خلاص بشم!
با صدای آشنایی پرده افکارم پاره شد
-ا.ت؟ داری چه گو.هی میخوری؟
-جونگکوکا؟
-هه انقدر بی ارزش بودم؟
- نه من...
-خفه شو و هیچ زری نزن
دستمو گرفت و محکم کشید، با تمام وجودش میدویید
منو داخل ماشین پرت کرد و خودش جلوی فرمون نشست.
-جونگکوکا من...
-هیچ حرفی نزن، اوکی؟
-ولی من...
-ا.ت! من دوست دارم
-آخه...
-نمیخوام رابطه مون فقط مثل یه دوست باشه
با بهت به حرفاش گوش میدادم
-ا.ت! دوست دخترم میشی؟
-من فقط
-آره یا نه؟
-من... آره؛)
و بو.سه ای رو شروع کرد
پایاننن!:))))
۱۰.۵k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.