پارت۲۲
پارت۲۲
کاترین: هنگیده فودم و فقط تماشا میکردم...
جونگ کوک: با نفرت نگاه سوجین میکردم.....رفتم جلوش.....قبلا بیست و پنج درصد سهام شرکتتو خریدم
سوجین: از عصبانیت تمام رگای دستم برسجته شده بودن*
اون سهامو بهم میفروشی.....
جونگ کوک: 😄😏حرفت خیلی خنده دار بود.......
سوجین: جدیم!🤬
جونگ کوک: پوزخندم محو شدو با چهره جدی و عصبی گفتم: منم حتما بهت میفروشم!!!
سوجین: اعصاب منو خورد نکن جئون!!!!
کوک: رفت تو صورتش* خورد بشه میخوای چیکار کنی
سوجین یقیه کوک و میگیره*
کاترین: هی هییی......ولش کن......
سوجین: برو کنار به تو مربوط نیست
کاترین: چرا خوبم مربوطه چون اون عشقمه
یهو جونگ کوک سوجین هول داد که خورد به دیوار....
جونگ کوک: عوضی...!!!
سوجین: چی.....عشقت؟
جونگ کوک: به تو ربطی نداره ....
دست کاترین و گرفتم کشیدم بیرون
کاترین: همچی مبهم بود....اینا باهم دشمنن تا اینجا فهمیدم ولی سرچی؟
جونگ کوک منو تا بیرون برد و نشوندم تو ماشینش......
کاترین: جونگ..کوک
کوک: ساکت نمیخوام چیزی بشنوم...
کاترین: دیگه چیزی نگفتم و به روبه روم خیره شدم....جاده شلوغ بود....
معلوم بود کوک عصبانی شده بود...
کوک: اهههه...گندش بزنن.....الان باید ترافیک میشد..
دستشو میکوبه به فرمون*
کاترین: یکم ترسیدم......
هوفف....ساعت شش عصر و چون که زمستونه هوا زود تاریک میشد....
حیححح.....
سرمو تکیه دادم به شیشه.........
یهو به گوشیم پیام اومد
بازش کردم از طرف رییس لی سوجین بود رفتم توش که یهو.................
ببخشید دیر پارت و گذاشتم درسام یکم سنگینه💔
لایک و کامنت فراموش نشه....ممنون❤
کاترین: هنگیده فودم و فقط تماشا میکردم...
جونگ کوک: با نفرت نگاه سوجین میکردم.....رفتم جلوش.....قبلا بیست و پنج درصد سهام شرکتتو خریدم
سوجین: از عصبانیت تمام رگای دستم برسجته شده بودن*
اون سهامو بهم میفروشی.....
جونگ کوک: 😄😏حرفت خیلی خنده دار بود.......
سوجین: جدیم!🤬
جونگ کوک: پوزخندم محو شدو با چهره جدی و عصبی گفتم: منم حتما بهت میفروشم!!!
سوجین: اعصاب منو خورد نکن جئون!!!!
کوک: رفت تو صورتش* خورد بشه میخوای چیکار کنی
سوجین یقیه کوک و میگیره*
کاترین: هی هییی......ولش کن......
سوجین: برو کنار به تو مربوط نیست
کاترین: چرا خوبم مربوطه چون اون عشقمه
یهو جونگ کوک سوجین هول داد که خورد به دیوار....
جونگ کوک: عوضی...!!!
سوجین: چی.....عشقت؟
جونگ کوک: به تو ربطی نداره ....
دست کاترین و گرفتم کشیدم بیرون
کاترین: همچی مبهم بود....اینا باهم دشمنن تا اینجا فهمیدم ولی سرچی؟
جونگ کوک منو تا بیرون برد و نشوندم تو ماشینش......
کاترین: جونگ..کوک
کوک: ساکت نمیخوام چیزی بشنوم...
کاترین: دیگه چیزی نگفتم و به روبه روم خیره شدم....جاده شلوغ بود....
معلوم بود کوک عصبانی شده بود...
کوک: اهههه...گندش بزنن.....الان باید ترافیک میشد..
دستشو میکوبه به فرمون*
کاترین: یکم ترسیدم......
هوفف....ساعت شش عصر و چون که زمستونه هوا زود تاریک میشد....
حیححح.....
سرمو تکیه دادم به شیشه.........
یهو به گوشیم پیام اومد
بازش کردم از طرف رییس لی سوجین بود رفتم توش که یهو.................
ببخشید دیر پارت و گذاشتم درسام یکم سنگینه💔
لایک و کامنت فراموش نشه....ممنون❤
۱۸.۵k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.