/ Turn hate into love / p.5 /
کتاب های مورد نیازمو برداشتم از اونجایی که رشتم هنره، باید چند تا کتاب تاریخ هنر و از این چیزا بگیرم.
داشتم حساب میکردم که بارون گرفت. از تعجب دهنم باز مونده.! منم که چتر نیاوردم. ماشینم اون موقع گیر نمیومد. مجبور شدم تا خونه زیر بارون راه برم. وقتی رسیدم خونه مثل موش آبکشیده شدم.
عمه.ا: عه ا.ت گفتم چتر ببریا، حرف گوش ندادی.
ا.ت: اشکال نداره حالا. گشنمه عمه چیزی داریم؟
عمه.ا: اره عزیزم بیا بهت یه چیزی بدم بخوری،... آها راستی پسرعمت امشب از سفر برمیگرده ها ولی میره خونه خودمون.
ا.ت: عم.. مرسی که گفتین... من.. میرم استراحت کنم،
عمه.ا: باشه، شامتو میزارم تو یخچال هرموقع خواستی بخور.( لبخند )
ا.ت: ممنون
رفتم تو اتاقم، اون داره برمیگرده بوسان؟ کاش خونه دوستش میموند تا من برگردم خونه خودم. کاریش نمیشه کرد. ساعت تقریبا هفته، یه ذره احساس بدن درد میکنم. بهتره بخوابم...
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
اوییی.. سرم خیلی درد میکنه. ساعت تقریبا 1 شبه. شامم نخوردم. بلند شدم که برم ولی یهو سرگیجه بدی گرفتم. نزدیک بود بیفتم که دستمو گرفتم به دیوار. نمیدونم چم شده شاید به خاطر بارون سرما خوردم چون همیشه وقتی سرما میخورم سردرد و سرگیجه بدی میگیرم.
آروم آروم از پله ها رفتم پایین. در یخچالو باز کردم و یه چیزی سرپایی خوردم. لیوانمو برداشتم که قرص بخورم ولی قرص سرماخوردگی رو پیدا نمی کردم. در کابینت بالا رو باز کردم که ببینم اونجاست یا نه.
ا.ت: بالاخره پیدات کردم ( با لبخند و زیرلب )
تهیونگ: چیو پیدا کردی؟
صداش خیلی آشنا بود، در کابینتو بستم و پشتمو نگاه کردم. با چیزی که دیدم لیوان از تو دستم افتاد.
ا.ت: تو.... تو اینجا چیکار میکنی؟( با ترس )
تهیونگ: چرا رنگت پریده؟
ا.ت: نمیدونم..... خب.... چیزه...... هیچی نیست...
نگاهم به لیوان افتاد که به هزار تیکه کوچیک روی زمین شکسته. خداروشکر کسی بیدار نشد. نشستم که تکه هارو جمع کنم. حالم زیاد خوب نبود با یه تیکه شیشه دستمو بریدم.
ا.ت: آیی.........
تهیونگ اومد دستمو گرفت و گفت
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا.ت: اره.. چیزی نیست..... من میرم تو اتاقم
دستمو از دستش کشیدم. اومدم بلند شم که برم یهو سرم بدجوری گیج رفت داشتم میفتادم که اومد منو گرفت.
تهیونگ: مطمئنی خوبی؟ میخوای تا بالا کمکت کنم؟
ا.ت: نه خودم میرم نیازی به کمک تو ندارم ( با حالت سرد )
شانس من همون موقع سرفم گرفت و به سختی نفس میکشیدم.
تهیونگ: الان موقع لجبازی با من نیست. بزار کمکت کنم.( جدی )
تا اینجا خوب شده؟ بنظرتون فیکو ادامه بدم؟
داشتم حساب میکردم که بارون گرفت. از تعجب دهنم باز مونده.! منم که چتر نیاوردم. ماشینم اون موقع گیر نمیومد. مجبور شدم تا خونه زیر بارون راه برم. وقتی رسیدم خونه مثل موش آبکشیده شدم.
عمه.ا: عه ا.ت گفتم چتر ببریا، حرف گوش ندادی.
ا.ت: اشکال نداره حالا. گشنمه عمه چیزی داریم؟
عمه.ا: اره عزیزم بیا بهت یه چیزی بدم بخوری،... آها راستی پسرعمت امشب از سفر برمیگرده ها ولی میره خونه خودمون.
ا.ت: عم.. مرسی که گفتین... من.. میرم استراحت کنم،
عمه.ا: باشه، شامتو میزارم تو یخچال هرموقع خواستی بخور.( لبخند )
ا.ت: ممنون
رفتم تو اتاقم، اون داره برمیگرده بوسان؟ کاش خونه دوستش میموند تا من برگردم خونه خودم. کاریش نمیشه کرد. ساعت تقریبا هفته، یه ذره احساس بدن درد میکنم. بهتره بخوابم...
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
اوییی.. سرم خیلی درد میکنه. ساعت تقریبا 1 شبه. شامم نخوردم. بلند شدم که برم ولی یهو سرگیجه بدی گرفتم. نزدیک بود بیفتم که دستمو گرفتم به دیوار. نمیدونم چم شده شاید به خاطر بارون سرما خوردم چون همیشه وقتی سرما میخورم سردرد و سرگیجه بدی میگیرم.
آروم آروم از پله ها رفتم پایین. در یخچالو باز کردم و یه چیزی سرپایی خوردم. لیوانمو برداشتم که قرص بخورم ولی قرص سرماخوردگی رو پیدا نمی کردم. در کابینت بالا رو باز کردم که ببینم اونجاست یا نه.
ا.ت: بالاخره پیدات کردم ( با لبخند و زیرلب )
تهیونگ: چیو پیدا کردی؟
صداش خیلی آشنا بود، در کابینتو بستم و پشتمو نگاه کردم. با چیزی که دیدم لیوان از تو دستم افتاد.
ا.ت: تو.... تو اینجا چیکار میکنی؟( با ترس )
تهیونگ: چرا رنگت پریده؟
ا.ت: نمیدونم..... خب.... چیزه...... هیچی نیست...
نگاهم به لیوان افتاد که به هزار تیکه کوچیک روی زمین شکسته. خداروشکر کسی بیدار نشد. نشستم که تکه هارو جمع کنم. حالم زیاد خوب نبود با یه تیکه شیشه دستمو بریدم.
ا.ت: آیی.........
تهیونگ اومد دستمو گرفت و گفت
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا.ت: اره.. چیزی نیست..... من میرم تو اتاقم
دستمو از دستش کشیدم. اومدم بلند شم که برم یهو سرم بدجوری گیج رفت داشتم میفتادم که اومد منو گرفت.
تهیونگ: مطمئنی خوبی؟ میخوای تا بالا کمکت کنم؟
ا.ت: نه خودم میرم نیازی به کمک تو ندارم ( با حالت سرد )
شانس من همون موقع سرفم گرفت و به سختی نفس میکشیدم.
تهیونگ: الان موقع لجبازی با من نیست. بزار کمکت کنم.( جدی )
تا اینجا خوب شده؟ بنظرتون فیکو ادامه بدم؟
۲.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.