شوهر سخت گیر من پارت ۳۴
:شوهر سخت گیر من»
𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑𝟒
ا.ت ویو:
من مطمئنا که همه اینا تقصیر رادیکا ست چون اون روز کسی جز رادیکا خونه نبود الانم که گوش جونگ کوک رو پر کرده من بهش نشون میدم با کی در افتاده من ا.ت ام جئون ا.ت الان لازمه که همون افریطه ای چند سال پیش بشم تا اون بفهمه من کی ام نشونتون میدم من کی ام
«شب»
ا.ت ویو:
همه نشسته بودیم سر میز من کنار جونگ کوک نشسته بودم رادیکا هم روبروی من با یه نیشخند نگاهمون میکرد
ا.ت:عزیزم چرا غذا نمیخوری*خطاب به کوک*
کوک:میل ندارم*سرد*
÷بزار من بهش غذا بدم بلاخره همسر ایندشم
ا.ت:لازم نکرده هنوز طلاق نگرفتیم و من همسر قانونیشم
+رادیکا عزیزم تو به جونگ کوک غذا بده
ا.ت:گفتم لازم نکرده
کوک:نمیخاد من خودم غذا میخورم بچه کوچیک که نیستم که باید بهم غذا بدید الانم ساکت بشینید غذاتونو بخورید
+فردا برگه های طلاقو میارن باید هر دوتون امضا کنید
ا.ت:من طلاق نمیگیرم الکی تلاش نکنید
از سر میز پاشدمو و رفتم سمت اتاقم
«ساعت ۱۲ شب»
ا.ت ویو:
موهامو بالا بستم و یه پالتو پوشیدم کفشامو پوشیدم از اتاقم زدم بیرون همه ی چراغا خاموش بودن فقط تو سالن صندلی بودن فقط اون روشن بود دقت کردم که جونگ کوک روش نشسته بود بی تفاوت از کنارش رد شدم که صداش دراومد و گفت:کجا داری میری
منم گفتم:خر جا دلم بخواد تو برو با همسر ایندت خوش بگذرون
کوک:تو حق نداری این وقت شب از خونه بری بیرون
ا.ت:چرا اونوقت من به تو هیچ ربطی ندارم
کوک: هنوز طلاق نگرفتیم
ا.ت:بلاخره که منو طلاق میدی
اینو گفتم و از خونه زدم بیرون واسه قدم زدن اومده بودم همینطوری قدم میزدم زیاد از خونه دور نشده بودم اروم اروم قدم میزدم که پشت خونه یه زن و مرد رو دیدم که داشتند همو میبوسیدند یکم رفتم نزدیک ترشون
ا.ت:رادیکا زود جلوی دهنمو گرفتم و به حرفاشون گوش دادم
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#سناریو
#اسمات
#وانشات
𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑𝟒
ا.ت ویو:
من مطمئنا که همه اینا تقصیر رادیکا ست چون اون روز کسی جز رادیکا خونه نبود الانم که گوش جونگ کوک رو پر کرده من بهش نشون میدم با کی در افتاده من ا.ت ام جئون ا.ت الان لازمه که همون افریطه ای چند سال پیش بشم تا اون بفهمه من کی ام نشونتون میدم من کی ام
«شب»
ا.ت ویو:
همه نشسته بودیم سر میز من کنار جونگ کوک نشسته بودم رادیکا هم روبروی من با یه نیشخند نگاهمون میکرد
ا.ت:عزیزم چرا غذا نمیخوری*خطاب به کوک*
کوک:میل ندارم*سرد*
÷بزار من بهش غذا بدم بلاخره همسر ایندشم
ا.ت:لازم نکرده هنوز طلاق نگرفتیم و من همسر قانونیشم
+رادیکا عزیزم تو به جونگ کوک غذا بده
ا.ت:گفتم لازم نکرده
کوک:نمیخاد من خودم غذا میخورم بچه کوچیک که نیستم که باید بهم غذا بدید الانم ساکت بشینید غذاتونو بخورید
+فردا برگه های طلاقو میارن باید هر دوتون امضا کنید
ا.ت:من طلاق نمیگیرم الکی تلاش نکنید
از سر میز پاشدمو و رفتم سمت اتاقم
«ساعت ۱۲ شب»
ا.ت ویو:
موهامو بالا بستم و یه پالتو پوشیدم کفشامو پوشیدم از اتاقم زدم بیرون همه ی چراغا خاموش بودن فقط تو سالن صندلی بودن فقط اون روشن بود دقت کردم که جونگ کوک روش نشسته بود بی تفاوت از کنارش رد شدم که صداش دراومد و گفت:کجا داری میری
منم گفتم:خر جا دلم بخواد تو برو با همسر ایندت خوش بگذرون
کوک:تو حق نداری این وقت شب از خونه بری بیرون
ا.ت:چرا اونوقت من به تو هیچ ربطی ندارم
کوک: هنوز طلاق نگرفتیم
ا.ت:بلاخره که منو طلاق میدی
اینو گفتم و از خونه زدم بیرون واسه قدم زدن اومده بودم همینطوری قدم میزدم زیاد از خونه دور نشده بودم اروم اروم قدم میزدم که پشت خونه یه زن و مرد رو دیدم که داشتند همو میبوسیدند یکم رفتم نزدیک ترشون
ا.ت:رادیکا زود جلوی دهنمو گرفتم و به حرفاشون گوش دادم
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#سناریو
#اسمات
#وانشات
۶۲.۵k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.