۶
پارت ۶
ات ویو :
از کافه رفتم بیرون سمت پارک قدم برداشتم که مینسو رو دیدم پریدم بغلش
ات : دلم برات تنگ شده بود !!
مینسو : منم عزیزمممممممم ( اه اه اه )
ات : چخبر ؟؟
( دوستان سخن گفتن تموم شد حال ندارم)
کوک ویو :
رفتم خونه دیدم تهیونگ خوابیده اوه چقدرم سوجو خورده
خونه رو مرتب کردم که دیدم مامانم بهم پیام داد
مکالمه :
/ پسرم یورا رو میشناسی ؟؟؟
کوک : نه خیر
/ خوبه امروز میارمش خونه پیش تو باهم حرف بزنین
کوک : چرا
/ آخه قراره زن و شوهر آینده باشین
کوک : مامان نه نمیخوام
/ حرف نزن خدافظ
کوک ویو:
واییییییییییی خداا
دیدم تهیونگ با یه تیپ رسمی اومد پایین
این چشه؟
کوک : کجا .؟؟
ته : بار
کوک : این قدر خوردی بس نبود ؟
ته : نه خدافظ
کوک : آدم نیست
ته ویو :
رسیدم بار دیدم ات و یه دختره اونجا نشستن
همه نگا ها روی ات بود داشتم عصبی میشدم رفتم سمتشون
ته : اوه سلام ات
ات : عا سلام خوبی
مینسو : هی دوست پسرته؟؟
ات : نه دوستمه البته دوست داداشم
مینسو : خوشبختم منم رفیق اتم
ات : آره خب بشین
ته : مرسی
یه پسره : لیدی افتخار آشنایی میدی ؟؟
ته : برو گمشو ( عصبی )
ات : هی تهیونگ با من نی
مینسو : حتمااا
مینسو اون پسره رفتن
من موندمو تهیونگ ...
بعد چند مین:
ات ویو :
بعد چند دیقه کاملا مست بودم کارام دست خودم نبود
ته ویو :
اوهههه تهیونگ نباید اینقدر تند میخورددییی
ات : اومم شما اسمتون چیه
ته ویو :
نذاشتم حرف بزنه لبا...مو کبوندم رو لبا.....م
کوک ویو:
اه منم اعصاب ندارم
راه افتادم سمت بار
ولی با چیزی که دیدم اعصابم بدتر داغون شد ولی این حس خیلی بده.....
شرط ۳۰ لایک
ببخشید دیر گذاشتم
ات ویو :
از کافه رفتم بیرون سمت پارک قدم برداشتم که مینسو رو دیدم پریدم بغلش
ات : دلم برات تنگ شده بود !!
مینسو : منم عزیزمممممممم ( اه اه اه )
ات : چخبر ؟؟
( دوستان سخن گفتن تموم شد حال ندارم)
کوک ویو :
رفتم خونه دیدم تهیونگ خوابیده اوه چقدرم سوجو خورده
خونه رو مرتب کردم که دیدم مامانم بهم پیام داد
مکالمه :
/ پسرم یورا رو میشناسی ؟؟؟
کوک : نه خیر
/ خوبه امروز میارمش خونه پیش تو باهم حرف بزنین
کوک : چرا
/ آخه قراره زن و شوهر آینده باشین
کوک : مامان نه نمیخوام
/ حرف نزن خدافظ
کوک ویو:
واییییییییییی خداا
دیدم تهیونگ با یه تیپ رسمی اومد پایین
این چشه؟
کوک : کجا .؟؟
ته : بار
کوک : این قدر خوردی بس نبود ؟
ته : نه خدافظ
کوک : آدم نیست
ته ویو :
رسیدم بار دیدم ات و یه دختره اونجا نشستن
همه نگا ها روی ات بود داشتم عصبی میشدم رفتم سمتشون
ته : اوه سلام ات
ات : عا سلام خوبی
مینسو : هی دوست پسرته؟؟
ات : نه دوستمه البته دوست داداشم
مینسو : خوشبختم منم رفیق اتم
ات : آره خب بشین
ته : مرسی
یه پسره : لیدی افتخار آشنایی میدی ؟؟
ته : برو گمشو ( عصبی )
ات : هی تهیونگ با من نی
مینسو : حتمااا
مینسو اون پسره رفتن
من موندمو تهیونگ ...
بعد چند مین:
ات ویو :
بعد چند دیقه کاملا مست بودم کارام دست خودم نبود
ته ویو :
اوهههه تهیونگ نباید اینقدر تند میخورددییی
ات : اومم شما اسمتون چیه
ته ویو :
نذاشتم حرف بزنه لبا...مو کبوندم رو لبا.....م
کوک ویو:
اه منم اعصاب ندارم
راه افتادم سمت بار
ولی با چیزی که دیدم اعصابم بدتر داغون شد ولی این حس خیلی بده.....
شرط ۳۰ لایک
ببخشید دیر گذاشتم
۲۴.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.