وقتی که دعواتون میشه..
یونا× هان+
ویو یونا:
امروز قرار رود بریم خونه ی مامان هان راستش اون خیلی از من بدش میاد. ولی پدرش یه ذره با من بهتر است
اما اون دختر خاله ی هر.زش حالمو بهم میزنه هی خودشو میچسبونه به جیسونگ آمد خوشبختانه جیسونگ ازش متنفره.....
داشتم جلوی آینه خودم رو نگاه میکردم که نفس کسی رو پشت سرم حس کردم.
+عشقم آماده ای؟
×اره بریم عزیزم
+ میدونستی خیلی جذاب هستی منو دیوونه ی خودت میکنی همیشه دختر و بوسه ای روی لب های یونا گذاشت
فلش بک به رسیدن خونه ی مامان بابا ی هان:بورام( مامان هان )جونگ هو( باباي هان )(یوری دختر خاله ی هان )
یوری: اوپااااااااا پرید بغل هان
بورام :پسرم عزیزم بیا تو
جونگ هو :.....
×سلام پدر .سلام مادر
جونگ هو:سلام
رفتیم نشستیم که یوری گفت:
شما هنوز طلاق نگرفتید
×فضولیش یه تو نیامده
یوری :دختره ی هر.زه چطور را من اینجوری صحبت میکنیییی
× یااااااا چطور به خودت جرعت میدی سر من داد بکشیییییییییییی
همینجوری داشتن دعوا میکردن هان هم سعی میکرد به دعوا خاتمه بده
که یکدفعه بورام هم پرید وسط :دختره ی جن.دهههههههه
چرا نمیمیری !! چرا الکی خودتو میچسونی به پسر من
×من جن.دم؟؟؟!!!؟! پس تو چی ای تو فقط به خاطر پول را پدر جیسونگ ازدواجکردی تو خیلی بی شرف.یییییییی
+ خفه شوووو یونا( با داد،همراه با سیلی)
در همون لحظه یونا از اون خونه ی نفرین شده اومد بیرون ......
تا ساعت ۱ ساعت تو خیابون ها گریه میکردم که یکی دستم رو گرفت
+هی کجا ميري!!؟؟؟؟؟؟
× جایی که نه تو و نه خانوادت باشید و در همین حین دستش رو از دست های هان بیرون کشید. داشت از خیابان میگذشت که صدای داد جیسونگ رو شنید
+یوناااااااااااااااااااااا
یکدفعه ماشینی به یونا برخورد
هان رفت جسم بی جون عقش رو توی آغوشش کشید
+یونااااااااا لطفاا نروو منو تنها نزار
ببخشید باشه؟؟، ببخشیدددد.......
مردم در اونجا جمع شده بودند
+یکی زنگ بزنه اورژانسسسسسسسس (با داد و گریه ی فراوان)
اورژانس اومد و یونا رو بردن بیمارستان
دکتر:آقا لطفا بیرون باشید
+نه نه نه یونا تنهام نذار عشقمممم (با داد و گریههه)
پرستار:فشار خون بیمار افت کرد نفس نمیکشهه
دکترا رفتن توی اتاق عمل در همین لحظه پسرا هم اومدند
چان:چه اتفاقی افتاده!؟؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
+ چا.ن من زندگیمو دارم از دست میدممم
بعد از ۲ ساعت دکترا اومدند بیرون
+ حال همسرم چطوره؟؟؟؟؟
دکتر : ما هر کاری کا از دستمون بر میآمد انجام دادیم اما متاسفانه ایشان فوت شدند
+ نههههههههههههههههههههههههههههههه یونا لطفاا تنهام نزار عشقم زندیگیممممم
هیونجین: هان اون دیگه رفته
+ نههه اون نرفته اون هنوز پیش منهههه
۱ سال بعد:
هان توی این ۱ سال واقعااا داغون شده بود دوستاش سعی میکردند حال او را خوب کنند اما تنها چیزی که حال اون رو خوب میکرد دیدن تنها عشقش بود
تصمیم گرفت توی حمام خودش رو بکشه این تنها راهی بود که شاید میتونست عشقش را دوباره ببیند.....
پایاننن
ویو یونا:
امروز قرار رود بریم خونه ی مامان هان راستش اون خیلی از من بدش میاد. ولی پدرش یه ذره با من بهتر است
اما اون دختر خاله ی هر.زش حالمو بهم میزنه هی خودشو میچسبونه به جیسونگ آمد خوشبختانه جیسونگ ازش متنفره.....
داشتم جلوی آینه خودم رو نگاه میکردم که نفس کسی رو پشت سرم حس کردم.
+عشقم آماده ای؟
×اره بریم عزیزم
+ میدونستی خیلی جذاب هستی منو دیوونه ی خودت میکنی همیشه دختر و بوسه ای روی لب های یونا گذاشت
فلش بک به رسیدن خونه ی مامان بابا ی هان:بورام( مامان هان )جونگ هو( باباي هان )(یوری دختر خاله ی هان )
یوری: اوپااااااااا پرید بغل هان
بورام :پسرم عزیزم بیا تو
جونگ هو :.....
×سلام پدر .سلام مادر
جونگ هو:سلام
رفتیم نشستیم که یوری گفت:
شما هنوز طلاق نگرفتید
×فضولیش یه تو نیامده
یوری :دختره ی هر.زه چطور را من اینجوری صحبت میکنیییی
× یااااااا چطور به خودت جرعت میدی سر من داد بکشیییییییییییی
همینجوری داشتن دعوا میکردن هان هم سعی میکرد به دعوا خاتمه بده
که یکدفعه بورام هم پرید وسط :دختره ی جن.دهههههههه
چرا نمیمیری !! چرا الکی خودتو میچسونی به پسر من
×من جن.دم؟؟؟!!!؟! پس تو چی ای تو فقط به خاطر پول را پدر جیسونگ ازدواجکردی تو خیلی بی شرف.یییییییی
+ خفه شوووو یونا( با داد،همراه با سیلی)
در همون لحظه یونا از اون خونه ی نفرین شده اومد بیرون ......
تا ساعت ۱ ساعت تو خیابون ها گریه میکردم که یکی دستم رو گرفت
+هی کجا ميري!!؟؟؟؟؟؟
× جایی که نه تو و نه خانوادت باشید و در همین حین دستش رو از دست های هان بیرون کشید. داشت از خیابان میگذشت که صدای داد جیسونگ رو شنید
+یوناااااااااااااااااااااا
یکدفعه ماشینی به یونا برخورد
هان رفت جسم بی جون عقش رو توی آغوشش کشید
+یونااااااااا لطفاا نروو منو تنها نزار
ببخشید باشه؟؟، ببخشیدددد.......
مردم در اونجا جمع شده بودند
+یکی زنگ بزنه اورژانسسسسسسسس (با داد و گریه ی فراوان)
اورژانس اومد و یونا رو بردن بیمارستان
دکتر:آقا لطفا بیرون باشید
+نه نه نه یونا تنهام نذار عشقمممم (با داد و گریههه)
پرستار:فشار خون بیمار افت کرد نفس نمیکشهه
دکترا رفتن توی اتاق عمل در همین لحظه پسرا هم اومدند
چان:چه اتفاقی افتاده!؟؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
+ چا.ن من زندگیمو دارم از دست میدممم
بعد از ۲ ساعت دکترا اومدند بیرون
+ حال همسرم چطوره؟؟؟؟؟
دکتر : ما هر کاری کا از دستمون بر میآمد انجام دادیم اما متاسفانه ایشان فوت شدند
+ نههههههههههههههههههههههههههههههه یونا لطفاا تنهام نزار عشقم زندیگیممممم
هیونجین: هان اون دیگه رفته
+ نههه اون نرفته اون هنوز پیش منهههه
۱ سال بعد:
هان توی این ۱ سال واقعااا داغون شده بود دوستاش سعی میکردند حال او را خوب کنند اما تنها چیزی که حال اون رو خوب میکرد دیدن تنها عشقش بود
تصمیم گرفت توی حمام خودش رو بکشه این تنها راهی بود که شاید میتونست عشقش را دوباره ببیند.....
پایاننن
۱.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.