my mafia part¹⁶
my mafia part¹⁶
اون دختره لیا بود.. اما ابنجا چیکار میکرد
ا/ت: فک نمیکردم اینجا ببینمت
لیا: حالا که دیدی اینجا چی میخوای تو؟
ا/ت: به تو مربوط نی...
لیا: ته ببین چی میگه بهم(با صدای لوس..)
ته: خفه شو وبرو فقط
رفت .اما اصن نفهمیدم چیشد.
ته:گفتم اینجا چی میخوای(یکم داد)
ا/ت: کاری ندارم اومدم ماشینمو ببرم اکه مشکلی نیست
ته: خوبه ...چیزی یادت نی از دیشب
ا/ت: مگه دیشب چیشده
ته: هیچی کلیدماشینت دست نگهبانه برو بگیر ازش
ا/ت: گفتم چیشده مگه
ته : هیچی..(پورخند)
ا/ت: مرتیکه روانی
گفتمو رفتم کلیدو از نگهبان گرفتم ماشینمو برداشتم رفتم.پوف چرا اینجوری کرد وای نکنه بوسش کردم وای پوف چه گ.وه.ی خوردم
نه نه چیزی نشده فوقش دیوونه بازی دراوردم
گوشیم زنگ خورد فیلیکس بود...
فیلیکس: سلاممم
ا/ت: سلام خوبی
فیلیکس: مرسیی
ا/ت: کاری داشتی زنگ زدی؟
فیلیکس : ام اره میخواستم بگم میای برای فردا بریم ساحل یه رستورانم سراغ دارم نظرت چیه؟
ا/ت: اره بریم
فیلیکس: باشه پس میبینمت بای
ا/ت: بای
ساعت 1 بود رسیدم خونه
رفتم حموم خیلی خسته بودم خوابیدم
ساعت ۶ از خواب پریدم خیلی خوابیده بودم ناهارم نخورده بودم رفتم بیروت ساندویچ گرفتم .رفتم سمت بام خیلی قشنگ بود همیشع این ویو رو دوس داشتم.ساندویچمو خوردم .همش داشتم بهش فکر میکردم چرا؟...مگه اون کیه من چرا اینجوری شدم؟
__ویو ته__
زیر نور ماه نشسته بودم .یادش افتادم نمیدونم چرا اما حرفایی که دیشب بهم زد خیلی روم تاثیر گزاشت انگار قلبمو لمس کرد اما نمیدونم چرا..مگه اون با بقیه دخترا چه فرقی داره؟ چرا میبینمش خودم نیستم..
خود واقعیم همون ادم سرد ....چرا دیگه تو کلابا نیستم.. چرا فرق کردم ..اون داره باهام چیکار میکنه؟ .خسته بودم از سوالای تو ذهنم ...
ویو ا/ت
ساندویچمو خوردم ساعت ۹ بود پوف چقد زود گذشت ینی انقد با سوالای تو ذهنم درگیر بودم که ساعت اتقد زود گذشت
پوف راه افتادم سمت خونه خوابم میومد خوابیدم
_صبح_
از خواب پاشدم ساعت ۱۱ بود با فیلیکس ساعت ۱ قرار داشتم رفتم دستشویی صبونه خوردم و حاضر شدم.یه لباس ساده پوشیدم با یه ارایش نسبتن کم.و راه افتادم.بعد ³⁰ مین رسیدم...
رفتم توی رستوران خیلی قشنگ بود فیلیکس نشسته بود رفتم سمتش
فیلیکس: سلام
و بغلم کرد.از کارش تعجب کردم اما منم بعلش کردم
ا/ت:چطوریییی
فیلیکس: تو چطوری چه خبرا
ا/ت: هیچی ..سفارش دادی؟
فیلیکس:نه منتظر موندم تا بیای
باهم سفارش دادیم
فیلیکس: گفتم بیایم رستوران یچیزی بخوریم بعد بریم یکم دور بزنیم برای غروب افتاب باهم بریم دم ساحل
ا/ت: فکر خوبیه
باهم حرف زدیم که ساعت ۳ شد
فیلیکس: خب بریم
ا/ت: بریم
رفتیم باهم توی یه هایپر
فیلیکس: خب حاا وقتشه یکم شیطونی کنیم
یه چرخ اورد.گفت: بشین روش
ا/ت: اما.
فیلیکس: بشین..
(استایل ا/ت اسلاید ۲)
l
اون دختره لیا بود.. اما ابنجا چیکار میکرد
ا/ت: فک نمیکردم اینجا ببینمت
لیا: حالا که دیدی اینجا چی میخوای تو؟
ا/ت: به تو مربوط نی...
لیا: ته ببین چی میگه بهم(با صدای لوس..)
ته: خفه شو وبرو فقط
رفت .اما اصن نفهمیدم چیشد.
ته:گفتم اینجا چی میخوای(یکم داد)
ا/ت: کاری ندارم اومدم ماشینمو ببرم اکه مشکلی نیست
ته: خوبه ...چیزی یادت نی از دیشب
ا/ت: مگه دیشب چیشده
ته: هیچی کلیدماشینت دست نگهبانه برو بگیر ازش
ا/ت: گفتم چیشده مگه
ته : هیچی..(پورخند)
ا/ت: مرتیکه روانی
گفتمو رفتم کلیدو از نگهبان گرفتم ماشینمو برداشتم رفتم.پوف چرا اینجوری کرد وای نکنه بوسش کردم وای پوف چه گ.وه.ی خوردم
نه نه چیزی نشده فوقش دیوونه بازی دراوردم
گوشیم زنگ خورد فیلیکس بود...
فیلیکس: سلاممم
ا/ت: سلام خوبی
فیلیکس: مرسیی
ا/ت: کاری داشتی زنگ زدی؟
فیلیکس : ام اره میخواستم بگم میای برای فردا بریم ساحل یه رستورانم سراغ دارم نظرت چیه؟
ا/ت: اره بریم
فیلیکس: باشه پس میبینمت بای
ا/ت: بای
ساعت 1 بود رسیدم خونه
رفتم حموم خیلی خسته بودم خوابیدم
ساعت ۶ از خواب پریدم خیلی خوابیده بودم ناهارم نخورده بودم رفتم بیروت ساندویچ گرفتم .رفتم سمت بام خیلی قشنگ بود همیشع این ویو رو دوس داشتم.ساندویچمو خوردم .همش داشتم بهش فکر میکردم چرا؟...مگه اون کیه من چرا اینجوری شدم؟
__ویو ته__
زیر نور ماه نشسته بودم .یادش افتادم نمیدونم چرا اما حرفایی که دیشب بهم زد خیلی روم تاثیر گزاشت انگار قلبمو لمس کرد اما نمیدونم چرا..مگه اون با بقیه دخترا چه فرقی داره؟ چرا میبینمش خودم نیستم..
خود واقعیم همون ادم سرد ....چرا دیگه تو کلابا نیستم.. چرا فرق کردم ..اون داره باهام چیکار میکنه؟ .خسته بودم از سوالای تو ذهنم ...
ویو ا/ت
ساندویچمو خوردم ساعت ۹ بود پوف چقد زود گذشت ینی انقد با سوالای تو ذهنم درگیر بودم که ساعت اتقد زود گذشت
پوف راه افتادم سمت خونه خوابم میومد خوابیدم
_صبح_
از خواب پاشدم ساعت ۱۱ بود با فیلیکس ساعت ۱ قرار داشتم رفتم دستشویی صبونه خوردم و حاضر شدم.یه لباس ساده پوشیدم با یه ارایش نسبتن کم.و راه افتادم.بعد ³⁰ مین رسیدم...
رفتم توی رستوران خیلی قشنگ بود فیلیکس نشسته بود رفتم سمتش
فیلیکس: سلام
و بغلم کرد.از کارش تعجب کردم اما منم بعلش کردم
ا/ت:چطوریییی
فیلیکس: تو چطوری چه خبرا
ا/ت: هیچی ..سفارش دادی؟
فیلیکس:نه منتظر موندم تا بیای
باهم سفارش دادیم
فیلیکس: گفتم بیایم رستوران یچیزی بخوریم بعد بریم یکم دور بزنیم برای غروب افتاب باهم بریم دم ساحل
ا/ت: فکر خوبیه
باهم حرف زدیم که ساعت ۳ شد
فیلیکس: خب بریم
ا/ت: بریم
رفتیم باهم توی یه هایپر
فیلیکس: خب حاا وقتشه یکم شیطونی کنیم
یه چرخ اورد.گفت: بشین روش
ا/ت: اما.
فیلیکس: بشین..
(استایل ا/ت اسلاید ۲)
l
۶.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.