فیک....۳....پسر بهشتی
که در باز شد و یکی اومد داخل .
همون پسری بود که من رو اذیت می کرد .
اون پسر دیدش
میخواست بهش بزنه که گفت
من پسر شهردارم
دستش رو برگردوند و گذاشت که من باهاش برم .داشتم که میرفتم ،گفت اسم من چان هست.
گفتم اسم من هم مینسو است
یکم بیشتر هم رو شناختیم .
اون ازم برای کارهاش عذر خواهی کرد ولی گفت دلیلش رو نپرس ،...
داشتیم از خیابون رد میشدیم که گوشیش افتاد گفت تو برو من الان میام
داشتم میرفتم که یک ماشین با سرعت سمتم اومد اون تا منو دید اومد به سمتم ولی به مت نرسید.
وقتی چشم هام رو باز کردم توی
۱۰ لایک ۵ کامنت
همون پسری بود که من رو اذیت می کرد .
اون پسر دیدش
میخواست بهش بزنه که گفت
من پسر شهردارم
دستش رو برگردوند و گذاشت که من باهاش برم .داشتم که میرفتم ،گفت اسم من چان هست.
گفتم اسم من هم مینسو است
یکم بیشتر هم رو شناختیم .
اون ازم برای کارهاش عذر خواهی کرد ولی گفت دلیلش رو نپرس ،...
داشتیم از خیابون رد میشدیم که گوشیش افتاد گفت تو برو من الان میام
داشتم میرفتم که یک ماشین با سرعت سمتم اومد اون تا منو دید اومد به سمتم ولی به مت نرسید.
وقتی چشم هام رو باز کردم توی
۱۰ لایک ۵ کامنت
۷.۵k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.