فیک فداکاری پارت 10
رفتم چایی ریختم ، نشستم کنار شوگا
شوگا: ا. ت
ا. ت: جانم
حلقه از جیبش در آورد
شوگا: باهام ازدواج میکنی
دستمو رو صورتم گذاشتم
ا. ت: آره
شوگا : حالا بیا اینجا ببینم
رفتم بغلش
ا. ت: ببین من زحمت کشید کیک درست کردم
شوگا : خب برام بکش
ا. ت: خیلی تنبلی
شوگا😁
کیک خوردیم و رفت خواب به مامانم پیام داد و گفتم قضیه
خوابیده بودیم ساعت دوازده ظهر بود زنگ خونه خورد
شوگا: کیه
ا. ت: نمیدونم، بزار در باز کنم ببینم
در باز کردم
ا. ت؛ مامان
م. ت: جان
ا. ت: تو کی اومدی
م. ت: پیاممو ندیدی خواب آلو
ا. ت:نه بیا تو ، سلام بابا
ب. ت: سلام
شوگا از اتاق اومد بیرون
شوگا: سلام، خوبید
م. ت: سلام
ب. ت: سلام
هیچی دیگه تصمیم گرفتن فردا عقد کره بگیریم و بریم عروسی ایران
شوگا: ا. ت
ا. ت: جانم
حلقه از جیبش در آورد
شوگا: باهام ازدواج میکنی
دستمو رو صورتم گذاشتم
ا. ت: آره
شوگا : حالا بیا اینجا ببینم
رفتم بغلش
ا. ت: ببین من زحمت کشید کیک درست کردم
شوگا : خب برام بکش
ا. ت: خیلی تنبلی
شوگا😁
کیک خوردیم و رفت خواب به مامانم پیام داد و گفتم قضیه
خوابیده بودیم ساعت دوازده ظهر بود زنگ خونه خورد
شوگا: کیه
ا. ت: نمیدونم، بزار در باز کنم ببینم
در باز کردم
ا. ت؛ مامان
م. ت: جان
ا. ت: تو کی اومدی
م. ت: پیاممو ندیدی خواب آلو
ا. ت:نه بیا تو ، سلام بابا
ب. ت: سلام
شوگا از اتاق اومد بیرون
شوگا: سلام، خوبید
م. ت: سلام
ب. ت: سلام
هیچی دیگه تصمیم گرفتن فردا عقد کره بگیریم و بریم عروسی ایران
۲۵.۲k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.