"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 16
ویو ات
با سرو صدای بیرون از خواب بیدار شدم..
فهمیدم داداشم اومده
یدفعه در اتاق باز شد
شوگا: ات من که میدونم تو میخوای بری پیش جونگ هو پس امروز حق نداری از این اتاق بری بیرون*داد*
ات: به چه حقی هااا؟*داد*
ات: من هنوز زنتم نشدم که برام تصمیم میگیری پس به تو هیچ ربطی نداره*عصبی*
نگاه کردم دیدم یونگی درو باز گذاشته..سریع دویدم بیرون رفتم پشت مکس
ات: داداش زود باش بریم
مکس: باشه
رفتیم سوار ماشین شدیم..
شوگا: درو ببندین*داد*
نگهبانا هم درو بستن..خب اینم از شانس خوبه من.
یونگی اومد سمت ماشین..اومد طرفه من زد به شیشه
شیشه رو دادم پایین
ات: چیه؟*سرد*
شوگا: پیاده شو*عصبی*
ات:پیاده نمیشم
یونگی در ماشینو باز براید استایل بغلم کرد رفت داخل عمارت
ات: ولم کن بزارم زمین
یونگی به حرفم گوش نمیداد منو برد تو اتاق مشترکمون منو گذاشت اونجا و درو قفل کرد.
محکم به در میزدم
ات: درو باز کن یونگی
یونگی جوابمو نمی داد
باد از 5 مین سنا اومد سمت در چنان لگد محکمی زد بعد گفت:
سنا: خفه شو دیگه اه*داد*
بعدش یکی اومد بالا فکنم یونگی بود ولی انگار یکی دیگه بود
سنا: شوگا چرا نبردیش اون اتاق من وسایلم اینجاست..
شوگا دیگه کیه؟*تو ذهن ات*
شوگا: وسایل چی؟صبح چک کردم چیزی نبود..
سنا: شوگا چرا نمیزاری برای اخرین بار این خوشحال باشه..میزاشتی میرفت بیرون..چون بعدا دیگه نمیتونه
شوگا: بهت گفتم من برایات تصمیم میگیرم نه تو..فهمیدی؟*عصبی*
صدای این اقای شوگا خیلی شبیه یونگی بود..شاید برادرشه
بعدش سنا رفت یکی داشت درو باز میکرد.
منم رفتم رو تخت نشستم..
بعدش اونم اومد داخل بهش نگاه کردم دیدم یونگی بود..پس اون شوگا کی بود
ات:یونگی
شوگا:بله
ات: شوگا کیه؟
شوگا: اسم دیگم شوگا..بیشتر شوگا صدام میکنن..
ات: اهان..بهم نگفته بودی
ازش عصبانی بودم
ات: یون..شوگا..میشه بزاری برم لطفا*کیوت*
شوگا: نه
ات: لطفا من دیگه نمیتونم اونو ببینم..
شوگا: پس ی شرط داره
ات: چه شرطی؟
شوگا: منم باهاتون میام
ات: ا..اخه..چیزه
شوگا: پس نمیری
نفسمو کلافه دادم بیرون و گفتم:
ات: باشه..باشه ولی زیاد بهم گیر ندیاا..
شوگا: باشه
اخجون بالاخره میتونم جونگ هو رو ببینم..
ات: خب پس برو بیرون من لباسامو عوض بکنم
شوگا: خب عوض کن
ات: شوگااا
شوگا نفسشو کلافه داد بیرون
شوگا: باشه*کلافه*
رفت بیرون..لباسامو عوض کردم ساعت دیگه نزدیکای 10 بود رفتم بیرون از اتاق
شوگا هم داشت میومد تو اتاق
ات: شوگا برو لباساتو عوض کن پایین منتظرتم
شوگا: باشه
از پله ها رفتم پایین دیدم سنا داره میاد سمتم که...
شرطا
لایک:35
کامنت:45
پارت 16
ویو ات
با سرو صدای بیرون از خواب بیدار شدم..
فهمیدم داداشم اومده
یدفعه در اتاق باز شد
شوگا: ات من که میدونم تو میخوای بری پیش جونگ هو پس امروز حق نداری از این اتاق بری بیرون*داد*
ات: به چه حقی هااا؟*داد*
ات: من هنوز زنتم نشدم که برام تصمیم میگیری پس به تو هیچ ربطی نداره*عصبی*
نگاه کردم دیدم یونگی درو باز گذاشته..سریع دویدم بیرون رفتم پشت مکس
ات: داداش زود باش بریم
مکس: باشه
رفتیم سوار ماشین شدیم..
شوگا: درو ببندین*داد*
نگهبانا هم درو بستن..خب اینم از شانس خوبه من.
یونگی اومد سمت ماشین..اومد طرفه من زد به شیشه
شیشه رو دادم پایین
ات: چیه؟*سرد*
شوگا: پیاده شو*عصبی*
ات:پیاده نمیشم
یونگی در ماشینو باز براید استایل بغلم کرد رفت داخل عمارت
ات: ولم کن بزارم زمین
یونگی به حرفم گوش نمیداد منو برد تو اتاق مشترکمون منو گذاشت اونجا و درو قفل کرد.
محکم به در میزدم
ات: درو باز کن یونگی
یونگی جوابمو نمی داد
باد از 5 مین سنا اومد سمت در چنان لگد محکمی زد بعد گفت:
سنا: خفه شو دیگه اه*داد*
بعدش یکی اومد بالا فکنم یونگی بود ولی انگار یکی دیگه بود
سنا: شوگا چرا نبردیش اون اتاق من وسایلم اینجاست..
شوگا دیگه کیه؟*تو ذهن ات*
شوگا: وسایل چی؟صبح چک کردم چیزی نبود..
سنا: شوگا چرا نمیزاری برای اخرین بار این خوشحال باشه..میزاشتی میرفت بیرون..چون بعدا دیگه نمیتونه
شوگا: بهت گفتم من برایات تصمیم میگیرم نه تو..فهمیدی؟*عصبی*
صدای این اقای شوگا خیلی شبیه یونگی بود..شاید برادرشه
بعدش سنا رفت یکی داشت درو باز میکرد.
منم رفتم رو تخت نشستم..
بعدش اونم اومد داخل بهش نگاه کردم دیدم یونگی بود..پس اون شوگا کی بود
ات:یونگی
شوگا:بله
ات: شوگا کیه؟
شوگا: اسم دیگم شوگا..بیشتر شوگا صدام میکنن..
ات: اهان..بهم نگفته بودی
ازش عصبانی بودم
ات: یون..شوگا..میشه بزاری برم لطفا*کیوت*
شوگا: نه
ات: لطفا من دیگه نمیتونم اونو ببینم..
شوگا: پس ی شرط داره
ات: چه شرطی؟
شوگا: منم باهاتون میام
ات: ا..اخه..چیزه
شوگا: پس نمیری
نفسمو کلافه دادم بیرون و گفتم:
ات: باشه..باشه ولی زیاد بهم گیر ندیاا..
شوگا: باشه
اخجون بالاخره میتونم جونگ هو رو ببینم..
ات: خب پس برو بیرون من لباسامو عوض بکنم
شوگا: خب عوض کن
ات: شوگااا
شوگا نفسشو کلافه داد بیرون
شوگا: باشه*کلافه*
رفت بیرون..لباسامو عوض کردم ساعت دیگه نزدیکای 10 بود رفتم بیرون از اتاق
شوگا هم داشت میومد تو اتاق
ات: شوگا برو لباساتو عوض کن پایین منتظرتم
شوگا: باشه
از پله ها رفتم پایین دیدم سنا داره میاد سمتم که...
شرطا
لایک:35
کامنت:45
۱۶.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.