گل سیاه و سفید پارت ۲ ♡ (:
که یهو....
کاترین : صدایه بابام اومد که داشت سر مامانم داد میزد سریع از پله ها رفتم پایین که ...
( مامان کاترین: م/ک )
م/ک : کاترین دخترمه مگه میشه دوسش نداشته باشم توعه عوضی منو مجبور کردی اذیتش کنم .( داد و گریه *)
ب/ک : خفههه شووو اگه مجبورت نمیکردم کاترین خوشبخت نمیشد حالام برو بیدارش کن باید ببرمش ( داد*)
م/ک : عوضی رابطه ی منو بچمو خراب کردی حالام میخوای ببریش نمیزارم.
کاترین: بسهههههه ( داد و گریه *)
اصلا از بابام انتظار نداشتم یعنی همش نقشه ی بابام بوده اصلا نمیتونستم تحمل کنم دويدم و از خونه زدم بیرون صدایه مامان بابام از پشت سرم میومد میگفتن وایسا که یهو یه دردی تو کمرم احساس کردم و بعدم سیاهی مطلق ...
{ پرش زمانی به بیمارستان }
از زبان بابایه کاترین :
کاترین تصادف کرد اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد همش تقصیره منه
دکتر : همراه پارک کاترین؟
م/ک و ب/ک : ماییم !
دکتر : باید عمل بشه و ریسکش هم خیلی بالاست و اگه عملش کنیم احتمال زنده موندنش ۱ درصده .
م/ک : وایییی وایییی بچم کاترینم ( گریه شدید *)
ب/ک : باشه ممنون
م/ک : چی میگی چطوری انقد ریلکسی ؟ ( گریه شدید *)
ب/ک : چون قراره همسر ایندش عملش کنه !
م/ک : چی ؟ همسر آینده؟
ب/ک : آره، کیم تهیونگ اون یه دکتره و پسر رئیس همون شرکتیه که من کار میکنم رئیس شرکت میخواد پسرش واسه شرکت وارث بیاره منم کاترینو معرفی کردم اونم پسندید . و قراره کاترین با کیم تهیونگ پسر رئیس اون شرکت ازدواج کنه.
م/ک : ولی اونا حتی همو ندیدن !
ب/ک : میبینن نترس .
{ پرش زمانی به شب }
از زبان مامان کاترین :
کاترین تو اتاق عمل بود اون دکتره تهیونگم داشت عملش میکرد که پرستار از اتاق عمل اومد بیرون !
م/ک : خانوم پرستار حال دخترم چطوره ؟
پرستار: الان دکتر کیم میان خودشون توضیح میدن !
م/ک : پرستاره سریع دور شد که یهو یه پسر قد بلند با موهایه مشکی و کمی بلند تا جایه پیشونیش و چشمایه مشکی اومد بیرون خیلی خوشتیپ بود راستش روش کراش زدم عهههه زن به خودت بیا یه دختر ۲۱ ساله داری ! ببخشید پسرم حال دخترم چطوره ؟
تهیونگ: خطر رفع شد عمل موفقیت آمیز بود( لبخند *)
م/ک : وایییی مرسی پسرم ( اشک شوق*)
تهیونگ: خواهش میکنم فقط اقایه پارک کجان ؟
م/ک : رفته دارو های کاترینو بگیره !
تهیونگ: لطفا وقتی اومد بگید بیاد اتاقم !
م/ک : باشه پسرم!
تهیونگ: لبخند زدم و از اونجا دور شدم پدرم مجبورم کرده بود بایه دختر به زور ازدواج کنم از همون روزی که نامزدم بهم خیانت کرد دیگه از دخترا تنفر پیدا کردم ولی باید وقتی ازدواج کردیم زجر کشش کنم بعدش میره به خانوادش میگه و تماااااام .......
خب دوستان ۲ پارت بعد فردا گذاشته میشه لایک و کامنت یادتون نره .💜💜
کاترین : صدایه بابام اومد که داشت سر مامانم داد میزد سریع از پله ها رفتم پایین که ...
( مامان کاترین: م/ک )
م/ک : کاترین دخترمه مگه میشه دوسش نداشته باشم توعه عوضی منو مجبور کردی اذیتش کنم .( داد و گریه *)
ب/ک : خفههه شووو اگه مجبورت نمیکردم کاترین خوشبخت نمیشد حالام برو بیدارش کن باید ببرمش ( داد*)
م/ک : عوضی رابطه ی منو بچمو خراب کردی حالام میخوای ببریش نمیزارم.
کاترین: بسهههههه ( داد و گریه *)
اصلا از بابام انتظار نداشتم یعنی همش نقشه ی بابام بوده اصلا نمیتونستم تحمل کنم دويدم و از خونه زدم بیرون صدایه مامان بابام از پشت سرم میومد میگفتن وایسا که یهو یه دردی تو کمرم احساس کردم و بعدم سیاهی مطلق ...
{ پرش زمانی به بیمارستان }
از زبان بابایه کاترین :
کاترین تصادف کرد اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد همش تقصیره منه
دکتر : همراه پارک کاترین؟
م/ک و ب/ک : ماییم !
دکتر : باید عمل بشه و ریسکش هم خیلی بالاست و اگه عملش کنیم احتمال زنده موندنش ۱ درصده .
م/ک : وایییی وایییی بچم کاترینم ( گریه شدید *)
ب/ک : باشه ممنون
م/ک : چی میگی چطوری انقد ریلکسی ؟ ( گریه شدید *)
ب/ک : چون قراره همسر ایندش عملش کنه !
م/ک : چی ؟ همسر آینده؟
ب/ک : آره، کیم تهیونگ اون یه دکتره و پسر رئیس همون شرکتیه که من کار میکنم رئیس شرکت میخواد پسرش واسه شرکت وارث بیاره منم کاترینو معرفی کردم اونم پسندید . و قراره کاترین با کیم تهیونگ پسر رئیس اون شرکت ازدواج کنه.
م/ک : ولی اونا حتی همو ندیدن !
ب/ک : میبینن نترس .
{ پرش زمانی به شب }
از زبان مامان کاترین :
کاترین تو اتاق عمل بود اون دکتره تهیونگم داشت عملش میکرد که پرستار از اتاق عمل اومد بیرون !
م/ک : خانوم پرستار حال دخترم چطوره ؟
پرستار: الان دکتر کیم میان خودشون توضیح میدن !
م/ک : پرستاره سریع دور شد که یهو یه پسر قد بلند با موهایه مشکی و کمی بلند تا جایه پیشونیش و چشمایه مشکی اومد بیرون خیلی خوشتیپ بود راستش روش کراش زدم عهههه زن به خودت بیا یه دختر ۲۱ ساله داری ! ببخشید پسرم حال دخترم چطوره ؟
تهیونگ: خطر رفع شد عمل موفقیت آمیز بود( لبخند *)
م/ک : وایییی مرسی پسرم ( اشک شوق*)
تهیونگ: خواهش میکنم فقط اقایه پارک کجان ؟
م/ک : رفته دارو های کاترینو بگیره !
تهیونگ: لطفا وقتی اومد بگید بیاد اتاقم !
م/ک : باشه پسرم!
تهیونگ: لبخند زدم و از اونجا دور شدم پدرم مجبورم کرده بود بایه دختر به زور ازدواج کنم از همون روزی که نامزدم بهم خیانت کرد دیگه از دخترا تنفر پیدا کردم ولی باید وقتی ازدواج کردیم زجر کشش کنم بعدش میره به خانوادش میگه و تماااااام .......
خب دوستان ۲ پارت بعد فردا گذاشته میشه لایک و کامنت یادتون نره .💜💜
۵.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۲