🍁قلب پروانه ای🍁
🍁قلب پروانه ای🍁
Part "1"
ویو ا.ت
بیدار شدم دیدم ساعت 7 صبحه رفتم پایین (مامان ا.ت با م.ت)
م.ت : صبح بخیر عزیزم
ا.ت : صبح بخیر ...
رفتم حموم کارای لازم رو کردم و اماده شدم و تند یه ساندویچ برداشتم و رفتم دم در
م.ت : کجا بیا درست حسابی صبحونه بخووور
ا.ت : ... خدافظظظ
م.ت : هوففف از دست این دختر
رفتم سر کلاس و ایو و بورام و دیدم
ایو : سلاااام
بورام : سلام
ا.ت : سلام الاغای عزیز
ایو : هی بچه می دونستید یه دانش اموز جدید داره میاد
ا.ت : کیه؟
بورام : یه پسر جذاب قراره بیادددد
ایو : تو کلاس ماااا
بورام : جیغغغغغ
ایو : اااااااااا
ا.ت : عه لال بگیرید کجاش هیجان داره مسخرس...
ایو : بی ذوق چقدر بی احساسی تو اخه ایششششش
بورام : اوممم
معلم اومد دیدم یه پسره هم باهاش امد راستش اصلا هیجان نداشتم چون علاقه ای به این چیزا ندارم
معلم : خب پچه ها یه دانش اموز جدید داریم خودتو معرفی کن عزیزم ...
... : سلام من تهیونگ هستم 18 سالمه (سرد)
معلم : خوبه عزیزم برو کنار جونک کوک بشین .. اونجا که خالیه
ویو تهیونگ
داشتم میرفتم پیش اون پسره ینی کوک بشینم چشم به یه دختره افتاد خیلی خوشگل بود برا همین چشم ازش بر نداشتم
کوک : چیه حواست به درس باشه
ته : حواسم هست (سرد)
کوک : اره جون خودت
معلم : تهیونگ بهم بگو الان چی گفتم
ته : خب...
معلم : برو اونجا ... پیش ا.ت بشین و دیگه حرف نزن
ویو تهیونگ
یکم خوشحال شدم که قراره پیش همون دختره بشینم ولی به روی خودم نیاوردم سریع پاشدم رفتم نشستم دیدم همه یه لحظه پچ پچ داشتن میکردن رو مو کردم به ... فکر کنم معلم گفت ا.ت اره ا.ت دیدم معذبه خیلی خوشگل بود...
ته : سلام (کمی سرد)
ا.ت : .....
دیدم جواب نمیده ناراحت شدم ولی چرا ... به خودت بیا ته
ویو کوک
یجورایی عصبانی شدم که معلم گفت تهیونگ بره کنار ا.ت بشینه نمیدونم چرا ولی انگار... خب ... انگار... یه حسایی دارم بهش پچ پچ های بقیه عصبانیم کرد کرد به معلم گفتم میشه برم دست شویی و اجازه داد و رفتم
ویو ا.ت
واییی چرا پیش من اخه این همه جا پچ پچ های بقیه حالم رو بد میکرد تهیونگ بهم گفت سلام واییی ... الان جواب بدم جام عوض میشه حوصلشو ندارم... دیدم کوک داره میره دست شویی نمیدونم چرا ولی چن دقیقه بعدش شکمم خیلی درد میکرد هی شکمم رو فشار میدادم خم شده بلند شدم و از معلم اجازه گرفتم رفتم دست شویی بعدش تو راه کلاس کوک رو دیدم که یجا ایستاده بود پشت به من رفتم سمتش دست زدم به شونه هاش گفتم
ا.ت : چرا اینجایی
کوک : ها...چی...هیچی بیا بریم کلاس
ا.ت : اها باشه
کوک : ا.ت راستی
ا.ت : چیه؟
کوک : ااا .. هیچی
خیلی دوست داشتم بدونم میخاست بهم چی بگه ولی چیزی نگفتم
کوک : خوشحالی اون پسره تهیونگ پیشت نشسته؟.....
Part "1"
ویو ا.ت
بیدار شدم دیدم ساعت 7 صبحه رفتم پایین (مامان ا.ت با م.ت)
م.ت : صبح بخیر عزیزم
ا.ت : صبح بخیر ...
رفتم حموم کارای لازم رو کردم و اماده شدم و تند یه ساندویچ برداشتم و رفتم دم در
م.ت : کجا بیا درست حسابی صبحونه بخووور
ا.ت : ... خدافظظظ
م.ت : هوففف از دست این دختر
رفتم سر کلاس و ایو و بورام و دیدم
ایو : سلاااام
بورام : سلام
ا.ت : سلام الاغای عزیز
ایو : هی بچه می دونستید یه دانش اموز جدید داره میاد
ا.ت : کیه؟
بورام : یه پسر جذاب قراره بیادددد
ایو : تو کلاس ماااا
بورام : جیغغغغغ
ایو : اااااااااا
ا.ت : عه لال بگیرید کجاش هیجان داره مسخرس...
ایو : بی ذوق چقدر بی احساسی تو اخه ایششششش
بورام : اوممم
معلم اومد دیدم یه پسره هم باهاش امد راستش اصلا هیجان نداشتم چون علاقه ای به این چیزا ندارم
معلم : خب پچه ها یه دانش اموز جدید داریم خودتو معرفی کن عزیزم ...
... : سلام من تهیونگ هستم 18 سالمه (سرد)
معلم : خوبه عزیزم برو کنار جونک کوک بشین .. اونجا که خالیه
ویو تهیونگ
داشتم میرفتم پیش اون پسره ینی کوک بشینم چشم به یه دختره افتاد خیلی خوشگل بود برا همین چشم ازش بر نداشتم
کوک : چیه حواست به درس باشه
ته : حواسم هست (سرد)
کوک : اره جون خودت
معلم : تهیونگ بهم بگو الان چی گفتم
ته : خب...
معلم : برو اونجا ... پیش ا.ت بشین و دیگه حرف نزن
ویو تهیونگ
یکم خوشحال شدم که قراره پیش همون دختره بشینم ولی به روی خودم نیاوردم سریع پاشدم رفتم نشستم دیدم همه یه لحظه پچ پچ داشتن میکردن رو مو کردم به ... فکر کنم معلم گفت ا.ت اره ا.ت دیدم معذبه خیلی خوشگل بود...
ته : سلام (کمی سرد)
ا.ت : .....
دیدم جواب نمیده ناراحت شدم ولی چرا ... به خودت بیا ته
ویو کوک
یجورایی عصبانی شدم که معلم گفت تهیونگ بره کنار ا.ت بشینه نمیدونم چرا ولی انگار... خب ... انگار... یه حسایی دارم بهش پچ پچ های بقیه عصبانیم کرد کرد به معلم گفتم میشه برم دست شویی و اجازه داد و رفتم
ویو ا.ت
واییی چرا پیش من اخه این همه جا پچ پچ های بقیه حالم رو بد میکرد تهیونگ بهم گفت سلام واییی ... الان جواب بدم جام عوض میشه حوصلشو ندارم... دیدم کوک داره میره دست شویی نمیدونم چرا ولی چن دقیقه بعدش شکمم خیلی درد میکرد هی شکمم رو فشار میدادم خم شده بلند شدم و از معلم اجازه گرفتم رفتم دست شویی بعدش تو راه کلاس کوک رو دیدم که یجا ایستاده بود پشت به من رفتم سمتش دست زدم به شونه هاش گفتم
ا.ت : چرا اینجایی
کوک : ها...چی...هیچی بیا بریم کلاس
ا.ت : اها باشه
کوک : ا.ت راستی
ا.ت : چیه؟
کوک : ااا .. هیچی
خیلی دوست داشتم بدونم میخاست بهم چی بگه ولی چیزی نگفتم
کوک : خوشحالی اون پسره تهیونگ پیشت نشسته؟.....
۶.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.