رمان عشق لجباز من
پارت 78
خیلی برام سوال شده بود اونا چی میگن
رفتم پیش شون
من:شما چی میگین؟ 😂
ارسلان:میخوام دیانا رو ازتون خواستگاری کنم
من:وایییییی جدی جدی 😍
ارسلان:من با تو شوخی دارم😂
جلوم زانو زد و حلقه گرفت جلوم نگاه همه روی ما گیر موند
ارسلان:حالا قبول میکنی درخواستمو؟
من:بله😍
مامان دیانا:مبارکه دخترم
مامان ارسلان:ای خدا الهی بمیرم براتون مبارکه
بعد تولد از سالن داشتیم میومدیم بیرون
نیکا:عجبا تو این دو سالی که نبودم همچی عوض شده😂تا موقعی که من بودم اینا باهم تو جنگ بودن حالا چی😂ولی به هر حال مبارکه😄
عسل:اوه باید برات تعریف کنم😂سکته مغزی قلبی میکنی😂
سارا:البته من که دوستشم بودم تو این یه سال اخر فوکوس بیشتری دارم😂
نیکا:بیایید واسم تعریف کنید😂
عسل:خلاصه این دوسال میشه تا تو رفتی اینا باهم خوب شدن و رل زدن و بعدش دیانا بهش خیانت کرد
من:دروغ میگه خیانت نکردم
عسل:خب حالا بعدشو بگم بعدش دوباره باهم بودن و این بار ارسلان خیانت کرد و اینو یک سال اینجا گذاشت
من:خیانت نبود رفت پیش خواهرش
عسل:حالا همون بعدشم که قابل مشاهده اس
سارا:بله عسل جان درست میگن ولی تو این یک سالی که ارسلان نبود دیانا معتاد شد دزد شد فراری شد و کلا هرچی بگی شد
من:لعنت بهت که نمیتونم بگم دروغ میگه😂
ارسلان:همش چرته😂
سارا:نخیر شما زورتون میاد حقیقتو بفهمید
عسل:حققققق😂
نیکا:عجبا اگه میدونستم محال ترین اتفاق ممکن یعنی رل زدن اینا اتفاق میافته هرگز از ایران نمیرفتم باید میدیدم به چشم
عسل:نترس چیزی رو از دست ندادی از فردا صبح با دقت ببین اینقدر چندش بازی های عاشقانه در میارن😒🙄
ارسلان: من فقط میتونم تکذیب کنم😂
شب رفتیم ویلا و امشب نیکا اومد پیشمون بخوابه میخواست ببینه ما شبا چیکار میکنیم😂میخواد سر از کار ما در بیاره😂
نیکا:خب دارم با دقت نگاهتون میکنم
من:خدایا شفا بده
ارسلان
من:عجبا😂
دیانا رو بغل کردم بگیریم بخوابیم
نیکا:اخی بغلش کرد
دیا:ای بابا😂
نیکا:مرض بگیر بتمرگ😒😂
گرفتیم خوابیدیم
صبح پاشدیم همه جمع کردن تا ظهر پرواز داشتن برن تهران
من:منو دیانا میمونیم شما برین
مامان دیانا:باشه مراقب خودتون باشید😄
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
خیلی برام سوال شده بود اونا چی میگن
رفتم پیش شون
من:شما چی میگین؟ 😂
ارسلان:میخوام دیانا رو ازتون خواستگاری کنم
من:وایییییی جدی جدی 😍
ارسلان:من با تو شوخی دارم😂
جلوم زانو زد و حلقه گرفت جلوم نگاه همه روی ما گیر موند
ارسلان:حالا قبول میکنی درخواستمو؟
من:بله😍
مامان دیانا:مبارکه دخترم
مامان ارسلان:ای خدا الهی بمیرم براتون مبارکه
بعد تولد از سالن داشتیم میومدیم بیرون
نیکا:عجبا تو این دو سالی که نبودم همچی عوض شده😂تا موقعی که من بودم اینا باهم تو جنگ بودن حالا چی😂ولی به هر حال مبارکه😄
عسل:اوه باید برات تعریف کنم😂سکته مغزی قلبی میکنی😂
سارا:البته من که دوستشم بودم تو این یه سال اخر فوکوس بیشتری دارم😂
نیکا:بیایید واسم تعریف کنید😂
عسل:خلاصه این دوسال میشه تا تو رفتی اینا باهم خوب شدن و رل زدن و بعدش دیانا بهش خیانت کرد
من:دروغ میگه خیانت نکردم
عسل:خب حالا بعدشو بگم بعدش دوباره باهم بودن و این بار ارسلان خیانت کرد و اینو یک سال اینجا گذاشت
من:خیانت نبود رفت پیش خواهرش
عسل:حالا همون بعدشم که قابل مشاهده اس
سارا:بله عسل جان درست میگن ولی تو این یک سالی که ارسلان نبود دیانا معتاد شد دزد شد فراری شد و کلا هرچی بگی شد
من:لعنت بهت که نمیتونم بگم دروغ میگه😂
ارسلان:همش چرته😂
سارا:نخیر شما زورتون میاد حقیقتو بفهمید
عسل:حققققق😂
نیکا:عجبا اگه میدونستم محال ترین اتفاق ممکن یعنی رل زدن اینا اتفاق میافته هرگز از ایران نمیرفتم باید میدیدم به چشم
عسل:نترس چیزی رو از دست ندادی از فردا صبح با دقت ببین اینقدر چندش بازی های عاشقانه در میارن😒🙄
ارسلان: من فقط میتونم تکذیب کنم😂
شب رفتیم ویلا و امشب نیکا اومد پیشمون بخوابه میخواست ببینه ما شبا چیکار میکنیم😂میخواد سر از کار ما در بیاره😂
نیکا:خب دارم با دقت نگاهتون میکنم
من:خدایا شفا بده
ارسلان
من:عجبا😂
دیانا رو بغل کردم بگیریم بخوابیم
نیکا:اخی بغلش کرد
دیا:ای بابا😂
نیکا:مرض بگیر بتمرگ😒😂
گرفتیم خوابیدیم
صبح پاشدیم همه جمع کردن تا ظهر پرواز داشتن برن تهران
من:منو دیانا میمونیم شما برین
مامان دیانا:باشه مراقب خودتون باشید😄
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۲۸.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.