با عکس خودت
فیک توکیو ریونجرز
پارت۱
مادر پدرت میخوان تو رو تو مدرسه ی دیگه ای ثبت نام کنن چون تبق گفته ی تو توی مدرسه ات واست قلدری میشه پس مادر پدرت مدرست رو عوض میکنن مامانت:روز اول مدرسه ی جدید چطور بود؟ رینا:خوب بود مامان مامان:بیا برات دسر درست کردم که شب دوستات رو دعوت میکنی باهم بخورین رینا:اووو مرسی مامان.....ولی وایسا کیارو دعوت کردی؟ مامان:یوزوها دراکن هانما و یکی دیگه اسمشو نمیدونم با دراکنه رینا:اها (شب) تو سرت تو گوشیته و منتظری دوستات بیان (یکم بعد) دراکن میاد با یکی دیگه در رو باز میکنی رینا:اوه سلام دراکن دراکن:سلام رینا چه لباس قشنگی رینا:اممم ممنونم بیاین تو تو به اون پسره که با دراکن اومده خیره میشی باهم حرف میزنین رینا:امم سلام.... اسمت چیه؟ مایکی:اممم من؟ رینا:آره مایکی:من مایکیم خوشبختم رینا:منم دوباره صدای زنگ در اومد میری تا در رو باز کنی که یوزوها و هانما رو که باهم رسیدن میبینی رینا:سلام بچه ها یوزوها و هانما:سلام رینا رو دست هانما رو میبینی که لکه ی خون روشه مشکوک میشی و میپرسی که:دستت چی شده هانما:هان؟ چی؟ دستم؟ هیچی نیست رینا:خیله خب رینا:خب بچه ها وقته شامه (بعد از شام) دسر نسکافه رو بیارم؟ بچه ها:ارهههههههههههه رینا:باشه(بعد از دسر) بچه ها شب نمیمونید؟ بچه ها:آره می مونیم رینا:خیلی خوبهههه....پس اتاقاتون رو انتخاب کنید و بخوابید همه جاهاشون مستقر شدن و یک اتاق برای دو نفر مونده مایکی میگه:تو خواب لگد میزنی؟ رینا:من؟........... مایکی:آره من نمیزنم تو چی؟رینا:منم نه مایکی:خوبه ولیییی....رینا:چییییییییییییییی؟ باهم بخوابیم؟:) مایکی:نمیدونم رینا:خیله خب
پارت۱
مادر پدرت میخوان تو رو تو مدرسه ی دیگه ای ثبت نام کنن چون تبق گفته ی تو توی مدرسه ات واست قلدری میشه پس مادر پدرت مدرست رو عوض میکنن مامانت:روز اول مدرسه ی جدید چطور بود؟ رینا:خوب بود مامان مامان:بیا برات دسر درست کردم که شب دوستات رو دعوت میکنی باهم بخورین رینا:اووو مرسی مامان.....ولی وایسا کیارو دعوت کردی؟ مامان:یوزوها دراکن هانما و یکی دیگه اسمشو نمیدونم با دراکنه رینا:اها (شب) تو سرت تو گوشیته و منتظری دوستات بیان (یکم بعد) دراکن میاد با یکی دیگه در رو باز میکنی رینا:اوه سلام دراکن دراکن:سلام رینا چه لباس قشنگی رینا:اممم ممنونم بیاین تو تو به اون پسره که با دراکن اومده خیره میشی باهم حرف میزنین رینا:امم سلام.... اسمت چیه؟ مایکی:اممم من؟ رینا:آره مایکی:من مایکیم خوشبختم رینا:منم دوباره صدای زنگ در اومد میری تا در رو باز کنی که یوزوها و هانما رو که باهم رسیدن میبینی رینا:سلام بچه ها یوزوها و هانما:سلام رینا رو دست هانما رو میبینی که لکه ی خون روشه مشکوک میشی و میپرسی که:دستت چی شده هانما:هان؟ چی؟ دستم؟ هیچی نیست رینا:خیله خب رینا:خب بچه ها وقته شامه (بعد از شام) دسر نسکافه رو بیارم؟ بچه ها:ارهههههههههههه رینا:باشه(بعد از دسر) بچه ها شب نمیمونید؟ بچه ها:آره می مونیم رینا:خیلی خوبهههه....پس اتاقاتون رو انتخاب کنید و بخوابید همه جاهاشون مستقر شدن و یک اتاق برای دو نفر مونده مایکی میگه:تو خواب لگد میزنی؟ رینا:من؟........... مایکی:آره من نمیزنم تو چی؟رینا:منم نه مایکی:خوبه ولیییی....رینا:چییییییییییییییی؟ باهم بخوابیم؟:) مایکی:نمیدونم رینا:خیله خب
۴.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.