ادامه پارت۸۴
- هان چيه؟ آدم نديدي؟
بيچاره ترسيد و نگاش و به جلو دوخت. جلوي شرکت پياده شدم و پول تاکسي رو حساب کردم. چه قدر دلم مي خواست زنگ بزنم به ماني بگم تصادف کردم نمي تونم بيام، ولي آخرش که چي؟ بالاخره يه روز من و خفت مي کرد. سوار آسانسور شدم و با خودم گفتم:
- پاچه ي آتوسا رو مي توني بگيري، به ماني چي مي خواي بگي؟
از آسانسور پياده شدم و زنگ در شرکت رو زدم. عمو قاسم در و باز کرد و با ديدن من سريع رفت کنار و گفت:
- بفرماييد خانوم، خيلي خوش اومدين.
داشتم از خنده مي ترکيدم! بيچاره چه حسابي برد ازم! وارد که شدم خود
عمو قاسم سريع ماني رو خبر کرد. ماني از اتاقش بيرون اومد و با ديدن من گل از گلش شکفت:
- به به خواهر زن عزيز!
لبخند زدم و گفتم:
- بگو نون زير کباب.
- مي خواي آتوسا بندازتم بيرون؟
- وا چرا؟
- آخه مي گه نون زير کباب خوشمزه تر و عزيز تر از کبابه!
- حسود خانومه اين آتوسا چه قدر.
من و به سمت اتاقش راهنمايي کرد و گفت:
- همين کاراش من و ديوونه اش کرده ديگه.
- اَه اَه سطل ماستي هست خدمتتون؟
با تعجب گفت:
- سطل ماست مي خواي واسه چي؟
- حالم بد شد از حرفات آخه! نياز پيدا کردم بهش.
ماني چند لحظه نگاهم کرد و بعد انگاز تازه متوجه حرف من شد که
بيچاره ترسيد و نگاش و به جلو دوخت. جلوي شرکت پياده شدم و پول تاکسي رو حساب کردم. چه قدر دلم مي خواست زنگ بزنم به ماني بگم تصادف کردم نمي تونم بيام، ولي آخرش که چي؟ بالاخره يه روز من و خفت مي کرد. سوار آسانسور شدم و با خودم گفتم:
- پاچه ي آتوسا رو مي توني بگيري، به ماني چي مي خواي بگي؟
از آسانسور پياده شدم و زنگ در شرکت رو زدم. عمو قاسم در و باز کرد و با ديدن من سريع رفت کنار و گفت:
- بفرماييد خانوم، خيلي خوش اومدين.
داشتم از خنده مي ترکيدم! بيچاره چه حسابي برد ازم! وارد که شدم خود
عمو قاسم سريع ماني رو خبر کرد. ماني از اتاقش بيرون اومد و با ديدن من گل از گلش شکفت:
- به به خواهر زن عزيز!
لبخند زدم و گفتم:
- بگو نون زير کباب.
- مي خواي آتوسا بندازتم بيرون؟
- وا چرا؟
- آخه مي گه نون زير کباب خوشمزه تر و عزيز تر از کبابه!
- حسود خانومه اين آتوسا چه قدر.
من و به سمت اتاقش راهنمايي کرد و گفت:
- همين کاراش من و ديوونه اش کرده ديگه.
- اَه اَه سطل ماستي هست خدمتتون؟
با تعجب گفت:
- سطل ماست مي خواي واسه چي؟
- حالم بد شد از حرفات آخه! نياز پيدا کردم بهش.
ماني چند لحظه نگاهم کرد و بعد انگاز تازه متوجه حرف من شد که
۲.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.