سناریو موزان☆
سناریو موزان☆
تو یہ دختر بودی کہ خانوادشو توی بچگی از دست دادہ و الان تنھا زندگی میکنہ* یہ شب داشتی توی خیابون قدم میزدی کہ پسرا ریختن سرت و میخواستن بھت تجاوز کنن* دویدی سمت یہ کوچہ و تا آخرش رفتی ولی بہ بن بست رسیدی* پسرا رسیدن بھت*
پسرا : راہ فرار نداری خوشگلہ
نشستی روی زمین و سرتو با دستات گرفتی*
تو : خواھش میکنم باھام کاری نکنید
بعد از چند ثانیہ ھیچ صدایی نشنیدی* آروم سرتو گرفتی بالا و دیدی کہ ھمشون افتادن روی زمین و مردن* تو شوک بودی کہ*
موزان : دیگہ نمیتونن بھت دست بزنن
بہ موزان کہ بغل دستت بود نگاہ کردی* نشست رو بہ روت* بھت لبخند میزد*
تو : تو کی ھستی؟
موزان : یہ اھریمن
تو : میخوای منو بخوری؟
موزان : نہ میخوام کمکت کنم
تو : واقعا؟
موزان : آرہ
دستشو آورد بالا و دوتا از انگشتاشو کرد توی گلوت* داشتی درد میکشیدی* بعد از چند دقیقہ انگشتاشو کشید بیرون* احساس کردی کہ بدنت داغ شدہ* سرتو گرفتی بالا و چشمای قرمزت زیر نور ماہ برق میزد*
تو : باھام چیکار کردی؟
موزان : تورو بہ شیطان تبدیل کردم
تو لبخند زدی و از جات بلند شدی*
تو : ازت ممنونم موزان حالا میتونم جلوی کسایی کہ اذیتم میکنن وایسم
موزان از جاش بلند شد*
موزان : خواھش میکنم ولی مراقب ھاشیرا ھا باش
تو : باشہ
4 ماہ از اون موقع کہ موزان تورو شیطان کردہ بود میگذشت* تو روز بہ روز قوی تر میشدی و این باعث خوشحالیت بود* امشب یہ پسرو شکار کردہ بودی و داشتی گوشتشو میخوردی کہ متوجہ نشدی موزان دارہ بھت نگاہ میکنہ*
موزان : چقدر زیبا
با شنیدن صداش دست از خوردن برداشتی و بھش نگاہ کردی*
تو : اوہ موزان تو کی اومدی؟
موزان : ھمین الان اومدم
تو : کہ اینطور
موزان اومد پیشت*
موزان : چند وقتیہ کہ میخوام یہ چیزی رو بھت بگم
تو : بگو گوش میدم
موزان : خب راستش...من عاشقت شدم
تعجب کردی* توی چشماش نگاہ کردی*
تو : منم ھمینطور و میخوام ھر چہ زودتر مال تو باشم
موزان لبخند زد*
موزان : پس باھام بیا
باھاش رفتی بہ عمارتش*
تورو برد توی اتاق مخصوص خودش* لباسای ھمدیگہ رو درآوردید* دراز کشیدی و موزان روت خیمہ زد* لباتو بوسید* دستاتو انداختی دور گردنشو ھمراھیش کردی* یھو کل عضوشو واردت کرد* ازت جدا شد*
تو : عاح موزان آروم
یکم وایساد تا بہ سایزش عادت کنی* بعدش شروع بہ حرکت کرد* آروم ولی عمیق ضربہ میزد* بغلش کردہ بودی* تو : سریعتر شیطان من
تو یہ دختر بودی کہ خانوادشو توی بچگی از دست دادہ و الان تنھا زندگی میکنہ* یہ شب داشتی توی خیابون قدم میزدی کہ پسرا ریختن سرت و میخواستن بھت تجاوز کنن* دویدی سمت یہ کوچہ و تا آخرش رفتی ولی بہ بن بست رسیدی* پسرا رسیدن بھت*
پسرا : راہ فرار نداری خوشگلہ
نشستی روی زمین و سرتو با دستات گرفتی*
تو : خواھش میکنم باھام کاری نکنید
بعد از چند ثانیہ ھیچ صدایی نشنیدی* آروم سرتو گرفتی بالا و دیدی کہ ھمشون افتادن روی زمین و مردن* تو شوک بودی کہ*
موزان : دیگہ نمیتونن بھت دست بزنن
بہ موزان کہ بغل دستت بود نگاہ کردی* نشست رو بہ روت* بھت لبخند میزد*
تو : تو کی ھستی؟
موزان : یہ اھریمن
تو : میخوای منو بخوری؟
موزان : نہ میخوام کمکت کنم
تو : واقعا؟
موزان : آرہ
دستشو آورد بالا و دوتا از انگشتاشو کرد توی گلوت* داشتی درد میکشیدی* بعد از چند دقیقہ انگشتاشو کشید بیرون* احساس کردی کہ بدنت داغ شدہ* سرتو گرفتی بالا و چشمای قرمزت زیر نور ماہ برق میزد*
تو : باھام چیکار کردی؟
موزان : تورو بہ شیطان تبدیل کردم
تو لبخند زدی و از جات بلند شدی*
تو : ازت ممنونم موزان حالا میتونم جلوی کسایی کہ اذیتم میکنن وایسم
موزان از جاش بلند شد*
موزان : خواھش میکنم ولی مراقب ھاشیرا ھا باش
تو : باشہ
4 ماہ از اون موقع کہ موزان تورو شیطان کردہ بود میگذشت* تو روز بہ روز قوی تر میشدی و این باعث خوشحالیت بود* امشب یہ پسرو شکار کردہ بودی و داشتی گوشتشو میخوردی کہ متوجہ نشدی موزان دارہ بھت نگاہ میکنہ*
موزان : چقدر زیبا
با شنیدن صداش دست از خوردن برداشتی و بھش نگاہ کردی*
تو : اوہ موزان تو کی اومدی؟
موزان : ھمین الان اومدم
تو : کہ اینطور
موزان اومد پیشت*
موزان : چند وقتیہ کہ میخوام یہ چیزی رو بھت بگم
تو : بگو گوش میدم
موزان : خب راستش...من عاشقت شدم
تعجب کردی* توی چشماش نگاہ کردی*
تو : منم ھمینطور و میخوام ھر چہ زودتر مال تو باشم
موزان لبخند زد*
موزان : پس باھام بیا
باھاش رفتی بہ عمارتش*
تورو برد توی اتاق مخصوص خودش* لباسای ھمدیگہ رو درآوردید* دراز کشیدی و موزان روت خیمہ زد* لباتو بوسید* دستاتو انداختی دور گردنشو ھمراھیش کردی* یھو کل عضوشو واردت کرد* ازت جدا شد*
تو : عاح موزان آروم
یکم وایساد تا بہ سایزش عادت کنی* بعدش شروع بہ حرکت کرد* آروم ولی عمیق ضربہ میزد* بغلش کردہ بودی* تو : سریعتر شیطان من
۲.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.