پارت 6 fake love
ویو کوک
دیدم داره از کنار لبش خون میاد یادش افتادم که من اونو زدمش صورتش هم که کبود شده بود
کوک: ایشش من چرا زدمش؟
ولش کن برم بخوابم فردا احتمالاً یه تن حرف میزنه
ویو صبح
ویو ا/ت
صبح با صدای گنجشک ها از حال بیدار شدم هوا گرفته بود اونم مثل من دلتنگ بود خواستم بلند شم یهو دیدم کوک بغلم کرده دستاشو از دور کمرم به آرومی برداشتم که پا نشه غر بزنه رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم اومدم بیرون دیدم کوک نشسته رو تخت و داره نگاهم میکنه رفتم جلو آینه و نشستم رو صندلی صورتمو دیدم کبود شده بود زیر لبم هم خونی شده بود یاد سیلی دیروز کوک و اتفاقات دیروز رو یادم اومد سرم انداختم پایین با انگشتام ور میرفتم
ذهن ا/ت: به چه جرئتی منو زد؟ مگه کی منه که!
سرمو بردم بالا تو یه سانتیمتر فاصله ام کوک رو دیدم( طبق عادتش لخت میخوابه و فقط شلوارک تنشه) که گفت
کوک: من نباید دیشب میزدمت...
کوک داشت حرف میزد که
ا/ت: تمومش کن! نمیخوام باهات حرف بزنم
کوک دستاشو دو طرف صندل ا/ت گذاشت و رفت نزدیک تر
کوک: هممم خوشگله
ا/ت: چی خوشگله؟
کوک: لبات
ا/ت: اوکی خندیدم حالا برو کنار
کوک رفت نزدیک تر دستشو زد گونه ا/ت و خواست نوازشش کنه که ا/ت گفت
ا/ت: ایییییی...درد میکنه نکن
کوک ترسید که به ا/ت آسیب رسونده که با همون ترس دو زانو جلوی ا/ت نشت اون دستشو گذاشته بود رو صورتش
کوک: بردار ببینم چی شده!
ا/ت: دیروز زدی شکونیدم اثر اونه!
کوک: ا/ت چرا میخواستی خودتو از اونجا بندازی پایین خوب نمیخواستی منم نمیزدمت
ا/ت: اصلا باید میزدیم (بغض) وحشی میدونی چقدر درد گرفت؟
کوک ویو
دیدم بغض داره و چشماش پره اشک هست بغلش کردم که هُلم داد ازش فاصله گرفتم
ا/ت: عوضی چرا بغلم میکنی؟ به چه حقی؟
کوک: به نظرت زیاده روی نمیکنی؟
ا/ت: کم هم میگم دیوونه
ا/ت خواست بره بیرون که
کوک: یااااا کجا میخوای بری؟
ا/ت:....
ا/ت خواست بره بیرون که کوک از دستش کشید و کوبوندش تو دیوار و گفت
کوک: گفتم...کجا...میری... با این وضعت
ا/ت ویو
لباسامو نگاه کردم که دیدم هودیم از زانو هامم بالا تر بود
ا/ت: خو که چی؟
کوک: نمیزارم با اینا بری بیرون برو عوضش کن
ا/ت: شما کی باشی؟
که گوشی ا/ت زنگ خورد ا/ت گوشی رو نگاه کرد که اسم جیمین نمیان شد( ا/ت و جیمین دوسته کوک هم جیمین رو نمیشناسه) ا/ت با ذوق گوشی رو باز کرد
ا/ت: سلام جیمیناااا
ا/ت: چیی؟ تو کمپ؟ باشه لباس خوجگل موجگل بپوشم بیام
ا/ت: بای
کوک: کی بود؟ پسر بود؟ چه نسبتی باهاش داری؟
ا/ت بدون توجه بهش رفت و یه لباس خوشگل و باز پوشید و دوید پایین و جیمین و جین و نامجون رو بغل کرد
ویو کوک
( کت شلوار پوشیده عکس لباس هاشونو میزارم)از دیدن این صحنه عصبانی شدم با عصبانیت رفتم پیششون و....
20 لایک 25 کامنت😃
دیدم داره از کنار لبش خون میاد یادش افتادم که من اونو زدمش صورتش هم که کبود شده بود
کوک: ایشش من چرا زدمش؟
ولش کن برم بخوابم فردا احتمالاً یه تن حرف میزنه
ویو صبح
ویو ا/ت
صبح با صدای گنجشک ها از حال بیدار شدم هوا گرفته بود اونم مثل من دلتنگ بود خواستم بلند شم یهو دیدم کوک بغلم کرده دستاشو از دور کمرم به آرومی برداشتم که پا نشه غر بزنه رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم اومدم بیرون دیدم کوک نشسته رو تخت و داره نگاهم میکنه رفتم جلو آینه و نشستم رو صندلی صورتمو دیدم کبود شده بود زیر لبم هم خونی شده بود یاد سیلی دیروز کوک و اتفاقات دیروز رو یادم اومد سرم انداختم پایین با انگشتام ور میرفتم
ذهن ا/ت: به چه جرئتی منو زد؟ مگه کی منه که!
سرمو بردم بالا تو یه سانتیمتر فاصله ام کوک رو دیدم( طبق عادتش لخت میخوابه و فقط شلوارک تنشه) که گفت
کوک: من نباید دیشب میزدمت...
کوک داشت حرف میزد که
ا/ت: تمومش کن! نمیخوام باهات حرف بزنم
کوک دستاشو دو طرف صندل ا/ت گذاشت و رفت نزدیک تر
کوک: هممم خوشگله
ا/ت: چی خوشگله؟
کوک: لبات
ا/ت: اوکی خندیدم حالا برو کنار
کوک رفت نزدیک تر دستشو زد گونه ا/ت و خواست نوازشش کنه که ا/ت گفت
ا/ت: ایییییی...درد میکنه نکن
کوک ترسید که به ا/ت آسیب رسونده که با همون ترس دو زانو جلوی ا/ت نشت اون دستشو گذاشته بود رو صورتش
کوک: بردار ببینم چی شده!
ا/ت: دیروز زدی شکونیدم اثر اونه!
کوک: ا/ت چرا میخواستی خودتو از اونجا بندازی پایین خوب نمیخواستی منم نمیزدمت
ا/ت: اصلا باید میزدیم (بغض) وحشی میدونی چقدر درد گرفت؟
کوک ویو
دیدم بغض داره و چشماش پره اشک هست بغلش کردم که هُلم داد ازش فاصله گرفتم
ا/ت: عوضی چرا بغلم میکنی؟ به چه حقی؟
کوک: به نظرت زیاده روی نمیکنی؟
ا/ت: کم هم میگم دیوونه
ا/ت خواست بره بیرون که
کوک: یااااا کجا میخوای بری؟
ا/ت:....
ا/ت خواست بره بیرون که کوک از دستش کشید و کوبوندش تو دیوار و گفت
کوک: گفتم...کجا...میری... با این وضعت
ا/ت ویو
لباسامو نگاه کردم که دیدم هودیم از زانو هامم بالا تر بود
ا/ت: خو که چی؟
کوک: نمیزارم با اینا بری بیرون برو عوضش کن
ا/ت: شما کی باشی؟
که گوشی ا/ت زنگ خورد ا/ت گوشی رو نگاه کرد که اسم جیمین نمیان شد( ا/ت و جیمین دوسته کوک هم جیمین رو نمیشناسه) ا/ت با ذوق گوشی رو باز کرد
ا/ت: سلام جیمیناااا
ا/ت: چیی؟ تو کمپ؟ باشه لباس خوجگل موجگل بپوشم بیام
ا/ت: بای
کوک: کی بود؟ پسر بود؟ چه نسبتی باهاش داری؟
ا/ت بدون توجه بهش رفت و یه لباس خوشگل و باز پوشید و دوید پایین و جیمین و جین و نامجون رو بغل کرد
ویو کوک
( کت شلوار پوشیده عکس لباس هاشونو میزارم)از دیدن این صحنه عصبانی شدم با عصبانیت رفتم پیششون و....
20 لایک 25 کامنت😃
۱۸۲.۰k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.