•رویای شیرین •
•رویای شیرین •
پارت (۲۱)
تهیونگ: من دوست نداشتم پوزخندی زد و گفت ولیشبیکهبراتگریهمیکردمبهخودم قولدادم
انتقامتکتکقطرههایاشکاموازتمیگیرم
جونگ کوک : بس کنید ( داد )
جونگ کوک : برام هیچکس و هیچی مهم نیست فقط برید بیرون
همه رفتن بیرون
ا.ت : خوشت اومد کرم تو ریختی تهیونگ ؟؟ ( داد )
تهیونگ : ....
ا.ت : حرفی نداری
تو هیچوقت منو دوسم نداشتی
فقط وانمود میکردی.و بعد از گفتن حرفش از اونجا رفت
تهیونگ : زیر لب زمزمه کرد من هنوزم دوست دارم ا.ت
ویو فردا
ا.ت : به شرکت اومد و قشنگ معلوم بود که شب تا صبح نخوابیده زیر چشاش گودی افتاده بود رنگش پریده بود صورتش پف داشت که میا اومد پیشش و روی میز ا.ت نشست و گفت : حات خوبه ؟؟
ا.ت : آره مرسی ...
آدرین: الکی نگو ...
ا.ت : آدرین؟؟ پشت سرش و نگاه کرد و دید پشتش وایستاده
میا از روی میز پایین پرید و قهوه ای که دستش بود و سر کشید و گفت : ا.ت نگران نباش درست میشه
ا.ت : چهرش و از دفتر گرفت و با نگاه پریشونش و بی احساس گفت نگران نیستم
آدرین: اوفففف از دست اینااا ...
ا.ت چیزی خوردی ؟؟
ا.ت : میل ندارم .. ... ( جدی ) ( بی احساس )
میا : خوب دختررر ... که ا.ت زد رو میز و بلند شد و با داد گفت میا بس کن میگم حالم خوبه ... میل غذا هم ندارم که دادش باعث شد همه ی کارکنان و کارمندا به ا.ت خیره بشن
ا.ت : بلند داد زد چییییی آدم ندیدیدین ؟؟؟ و نشست
آدرین: میا بیا بریم
میا :....
ا.ت : بعد از رفتن آدرین و میا سرشو با دستش گرفت و گفت چرا انقدر زندگیم کسل کننده است و آنقدر بد بیاری میارم ... اوفف که یکی از دوستای ا.ت یا همون کارمندا زد روی میز ا.ت ا.ت دستشو از روی سرش برداشت و دید لیا
بلند شد و گفت : اههه لیا و بعد هم و بغل کردن
لیا : دلممم خیلی برات تنگ شده بود
ا.ت : منمممم چی شده اینجا چیکار میکنی چرا تو بخش خودت نیستی ؟؟.
لیا : ای بابا دختر عمون بدههه بعد ... و کارت عروسی از تو کیفش در آورد
ا.ت : گفتش و گفت : نگوووو ...
لیا. : اوهوممم دارم ازدواج میکنممممم.
ا.ت : با خوشحالی بغلش کرد
لیا : همه رو دعوت کردم
ا.ت : خوب کاری کردی ... ببینم رئیس ها رو .... که لیا پرید وسط حرفشو گفت : آره اونارو دعوت کردم که ا.ت لبخندش محو شد و گفت : خوب حالا چه روزی ؟؟ شاید نتونم بیام
لیا : دختررر چرت و پرت نگووو باید بیای حتی اگه بمیری و بعد با خنده از اونجا رفت ...
ا.ت : کارت عروسی و پرت کرد رو میز و سرشو روی میز گزاشت که ....
پارت (۲۱)
تهیونگ: من دوست نداشتم پوزخندی زد و گفت ولیشبیکهبراتگریهمیکردمبهخودم قولدادم
انتقامتکتکقطرههایاشکاموازتمیگیرم
جونگ کوک : بس کنید ( داد )
جونگ کوک : برام هیچکس و هیچی مهم نیست فقط برید بیرون
همه رفتن بیرون
ا.ت : خوشت اومد کرم تو ریختی تهیونگ ؟؟ ( داد )
تهیونگ : ....
ا.ت : حرفی نداری
تو هیچوقت منو دوسم نداشتی
فقط وانمود میکردی.و بعد از گفتن حرفش از اونجا رفت
تهیونگ : زیر لب زمزمه کرد من هنوزم دوست دارم ا.ت
ویو فردا
ا.ت : به شرکت اومد و قشنگ معلوم بود که شب تا صبح نخوابیده زیر چشاش گودی افتاده بود رنگش پریده بود صورتش پف داشت که میا اومد پیشش و روی میز ا.ت نشست و گفت : حات خوبه ؟؟
ا.ت : آره مرسی ...
آدرین: الکی نگو ...
ا.ت : آدرین؟؟ پشت سرش و نگاه کرد و دید پشتش وایستاده
میا از روی میز پایین پرید و قهوه ای که دستش بود و سر کشید و گفت : ا.ت نگران نباش درست میشه
ا.ت : چهرش و از دفتر گرفت و با نگاه پریشونش و بی احساس گفت نگران نیستم
آدرین: اوفففف از دست اینااا ...
ا.ت چیزی خوردی ؟؟
ا.ت : میل ندارم .. ... ( جدی ) ( بی احساس )
میا : خوب دختررر ... که ا.ت زد رو میز و بلند شد و با داد گفت میا بس کن میگم حالم خوبه ... میل غذا هم ندارم که دادش باعث شد همه ی کارکنان و کارمندا به ا.ت خیره بشن
ا.ت : بلند داد زد چییییی آدم ندیدیدین ؟؟؟ و نشست
آدرین: میا بیا بریم
میا :....
ا.ت : بعد از رفتن آدرین و میا سرشو با دستش گرفت و گفت چرا انقدر زندگیم کسل کننده است و آنقدر بد بیاری میارم ... اوفف که یکی از دوستای ا.ت یا همون کارمندا زد روی میز ا.ت ا.ت دستشو از روی سرش برداشت و دید لیا
بلند شد و گفت : اههه لیا و بعد هم و بغل کردن
لیا : دلممم خیلی برات تنگ شده بود
ا.ت : منمممم چی شده اینجا چیکار میکنی چرا تو بخش خودت نیستی ؟؟.
لیا : ای بابا دختر عمون بدههه بعد ... و کارت عروسی از تو کیفش در آورد
ا.ت : گفتش و گفت : نگوووو ...
لیا. : اوهوممم دارم ازدواج میکنممممم.
ا.ت : با خوشحالی بغلش کرد
لیا : همه رو دعوت کردم
ا.ت : خوب کاری کردی ... ببینم رئیس ها رو .... که لیا پرید وسط حرفشو گفت : آره اونارو دعوت کردم که ا.ت لبخندش محو شد و گفت : خوب حالا چه روزی ؟؟ شاید نتونم بیام
لیا : دختررر چرت و پرت نگووو باید بیای حتی اگه بمیری و بعد با خنده از اونجا رفت ...
ا.ت : کارت عروسی و پرت کرد رو میز و سرشو روی میز گزاشت که ....
۱.۴k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.