پارت 3
پارت 3
#مثلث_عشقی_ما
ویو لوکاس:
وارد کافه شدیم خاستم یبار رمانتیک بازی دربیارم واسه همین برای دایانا صندلی رو کشیدم عقب ولی از شانس بده من حواسش نبود و نشست رو یه صندلی دیگه.
-یبار خاستیم رمانتیک باشیم(زیرلب)
+چیزی گفتی؟
-گفتم چی میخوری؟
سفارش دادیم و منتظر موندیم
خاستم بدونم دایانا اون خال رو داره یا نه برای همین وقتی سفارشا اماده شد خودم رفتم اوردمشون. قهوه و کیک شکلاتیشو گذاشتم رو میزش و وقتی حواسش نبود سرمو به شونه راستش نزدیک کردم.
ویو دایانا:
مشغول خوردن قهوم بودم که نفسای داغی به شونم خورد. یه نگاه انداختم دیدم لوکاس داره منو بومیکشه.
+بچه مگه من غذاتم که منو بو میکشی
-ها؟ عاا... چیزه... من...
ویو لوکاس:
اونقدر عطر تنش بوی خوبی میداد که از خود بیخود شدم نفهمیدم دارم چیکار میکنم
رفتم سرجام نشستم و عادی رفتار کردم طوری که انگار چیزی نشده
-میگم... اگه قرار بود خالتو بوس کنم... کجاتو بوس میکردم؟
+راستش...چطوری بگم... سینمو🗿
-ها؟!
+میخای ببینی؟ 🗿🗿🗿
-اره... ببینم
+مرضضضض😑😑😑
-خب خودت گفتی
+عهههه... من بگم تو باید ببینی؟
-اوهوم
بی توجه بهش به خوردن کیکم ادامه دادم
چش شده امروز؟
ویو لوکاس:
ازینکه اون دختر دایاناست مطمئم شده بودم
با اینکه خالشو ندیده بودم ولی خیلی شبیهش بود.
تصمیم گرفته بودم دایانا رو ببرم پیش خودم
-دایانا
+هوم
-حاضری با من زندگی کنی؟
+احمقی؟ زنت باید باهات زندگی کنه
-نه منظورم اونجوری نیست
+پس چجوریه
دیگه بسهههههه
#مثلث_عشقی_ما
ویو لوکاس:
وارد کافه شدیم خاستم یبار رمانتیک بازی دربیارم واسه همین برای دایانا صندلی رو کشیدم عقب ولی از شانس بده من حواسش نبود و نشست رو یه صندلی دیگه.
-یبار خاستیم رمانتیک باشیم(زیرلب)
+چیزی گفتی؟
-گفتم چی میخوری؟
سفارش دادیم و منتظر موندیم
خاستم بدونم دایانا اون خال رو داره یا نه برای همین وقتی سفارشا اماده شد خودم رفتم اوردمشون. قهوه و کیک شکلاتیشو گذاشتم رو میزش و وقتی حواسش نبود سرمو به شونه راستش نزدیک کردم.
ویو دایانا:
مشغول خوردن قهوم بودم که نفسای داغی به شونم خورد. یه نگاه انداختم دیدم لوکاس داره منو بومیکشه.
+بچه مگه من غذاتم که منو بو میکشی
-ها؟ عاا... چیزه... من...
ویو لوکاس:
اونقدر عطر تنش بوی خوبی میداد که از خود بیخود شدم نفهمیدم دارم چیکار میکنم
رفتم سرجام نشستم و عادی رفتار کردم طوری که انگار چیزی نشده
-میگم... اگه قرار بود خالتو بوس کنم... کجاتو بوس میکردم؟
+راستش...چطوری بگم... سینمو🗿
-ها؟!
+میخای ببینی؟ 🗿🗿🗿
-اره... ببینم
+مرضضضض😑😑😑
-خب خودت گفتی
+عهههه... من بگم تو باید ببینی؟
-اوهوم
بی توجه بهش به خوردن کیکم ادامه دادم
چش شده امروز؟
ویو لوکاس:
ازینکه اون دختر دایاناست مطمئم شده بودم
با اینکه خالشو ندیده بودم ولی خیلی شبیهش بود.
تصمیم گرفته بودم دایانا رو ببرم پیش خودم
-دایانا
+هوم
-حاضری با من زندگی کنی؟
+احمقی؟ زنت باید باهات زندگی کنه
-نه منظورم اونجوری نیست
+پس چجوریه
دیگه بسهههههه
۱.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.