مدرسه ی نفرین شده
مدرسه ی نفرین شده
#پارت۶
میکردم ....
آلیسا:ا/ت حالت خوبه ؟ا/ت!چت شده آخه؟
نگاهم به سمت چشم های آلیسا کشیده شد ....با ترس به چشماش داشتم نگاه میکردم ؛نگرانی تو چشماش موج میزد که پریدم بغلش و شروع به گریه کردن کردم ...
آلیسا:چی شده ا/ت؟چرا داری گریه میکنی؟
ا/ت:(هنچنان در حال گریه)
آلیسا:ا/ت کم کم منم داره گریه ام میگیره ها بگو دیگه ...(بغض)
آلیسا هم صداش گرفته بود وانگار بغض داشت واسه همین خودم رو به زور آروم کردم و:
آلیسا:ا/ت ...حالت خوبه؟ا/ت ؟بگو ببینم چی شده ؟
بدون جواب دادن به سوال های آلیسا پاشدم رفتم گرفتم خوابیدم .
"ویو صبح "
امروز اولین روز کلاسام بود ...بعد کلی زور زدن واسه اینکه بلند بشم بلند شدم و رفتم سمت دستشویی(ا/ت چقدر منه😅)بعد چند دقیقه از دستشویی اومد بیرون و رفتم سمت کمدم و لباسام رو برداشتم و یه استایل کلاسیک پوشیدم و کیفم رو آماده کردم و به سمت بیرون رفتم هوا سرد بود واسه همین کتم هم همراهم اورده بودم .
وارد کلاس شدم ؛با کلی چشم که داشت نگام میکرد مواجه شدم ...نکنه این افراد هم به خاطر خال های طلایی گردنم منو مسخره کنن؟نکنه دوباره منو اذیت کنن؟ما فوبیای این رفتم نشستم که حرف های چند نفر نظرم رو جلب خودش کرد...
۰۰۰:ببین این دختر چقدر جذابه!
$:عجب چشمای خوشگل و گیرایی داره
&اونا خالن روی گردنش
۰۰۰:انگار واقعا خالن
&چه خاص و جذاب
که یه نفر جلوی حرف هاشون رو گرفت ..از حرفاشون ذوق زده شده بودم ،تا حالا کسی اینطوری ازم تعریف نکرده بود❤️🩹
¿:بابا تموم کنید دیگه سرم رفت ...اه
۰۰۰:بابا هکتور ضد جال نزن دیگه تو اصلا دختره رو دیدی؟
هکتور:ندیده باشم هم به چپم که خوشگله ..
بعد شنیدن اسم هکتور عقب نگاه کردم :
$بچه ها داره مارو نگاه میکنه ....
۰۰۰:چی ؟
هکتور :کو ببینم اون دختره خوشگل که میگفتید....
ادامه دارد
#پارت۶
میکردم ....
آلیسا:ا/ت حالت خوبه ؟ا/ت!چت شده آخه؟
نگاهم به سمت چشم های آلیسا کشیده شد ....با ترس به چشماش داشتم نگاه میکردم ؛نگرانی تو چشماش موج میزد که پریدم بغلش و شروع به گریه کردن کردم ...
آلیسا:چی شده ا/ت؟چرا داری گریه میکنی؟
ا/ت:(هنچنان در حال گریه)
آلیسا:ا/ت کم کم منم داره گریه ام میگیره ها بگو دیگه ...(بغض)
آلیسا هم صداش گرفته بود وانگار بغض داشت واسه همین خودم رو به زور آروم کردم و:
آلیسا:ا/ت ...حالت خوبه؟ا/ت ؟بگو ببینم چی شده ؟
بدون جواب دادن به سوال های آلیسا پاشدم رفتم گرفتم خوابیدم .
"ویو صبح "
امروز اولین روز کلاسام بود ...بعد کلی زور زدن واسه اینکه بلند بشم بلند شدم و رفتم سمت دستشویی(ا/ت چقدر منه😅)بعد چند دقیقه از دستشویی اومد بیرون و رفتم سمت کمدم و لباسام رو برداشتم و یه استایل کلاسیک پوشیدم و کیفم رو آماده کردم و به سمت بیرون رفتم هوا سرد بود واسه همین کتم هم همراهم اورده بودم .
وارد کلاس شدم ؛با کلی چشم که داشت نگام میکرد مواجه شدم ...نکنه این افراد هم به خاطر خال های طلایی گردنم منو مسخره کنن؟نکنه دوباره منو اذیت کنن؟ما فوبیای این رفتم نشستم که حرف های چند نفر نظرم رو جلب خودش کرد...
۰۰۰:ببین این دختر چقدر جذابه!
$:عجب چشمای خوشگل و گیرایی داره
&اونا خالن روی گردنش
۰۰۰:انگار واقعا خالن
&چه خاص و جذاب
که یه نفر جلوی حرف هاشون رو گرفت ..از حرفاشون ذوق زده شده بودم ،تا حالا کسی اینطوری ازم تعریف نکرده بود❤️🩹
¿:بابا تموم کنید دیگه سرم رفت ...اه
۰۰۰:بابا هکتور ضد جال نزن دیگه تو اصلا دختره رو دیدی؟
هکتور:ندیده باشم هم به چپم که خوشگله ..
بعد شنیدن اسم هکتور عقب نگاه کردم :
$بچه ها داره مارو نگاه میکنه ....
۰۰۰:چی ؟
هکتور :کو ببینم اون دختره خوشگل که میگفتید....
ادامه دارد
۲.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.