پارت ۱۶
از زبان کوک:
رفتم و بهترین و معروف ترین رستوران کره رو رزرو کردم برای امشب ساعت ۹ بعد رفتم به یه طلا فروشی و کلی جواهرات و اینا براش خریدم و رفتم یه لباس هم برای خودم خریدم که امشب آماده باشم سعی کردم بهترین لباسا رو انتخاب کنم البته من هر کاری کنم بازم جذابم (اعتماد به نفسو😂 البته راس میگه) یه لباس قرمز که خیلی هم باز نبود برای یونا خریدم و به یکی ازبادیگاردا دادم تا ببره خونه بهش بده و ساعت ۸:۳۰ همراه یکی از بادیگاردا بیاد به همون رستورانی که رزرو کردم و بعد بهش اعتراف کنم به مامانم هم زنگ زدم و بهش گفتم که به باباش بگه یونا چند روز پیش من میمونه
از زبان یونا:
این جونکوکی مثلا قرار بود یه ساعت دیگه بیاد هووووف من تنهایی حوصله سر رفته یهو دیدم یکی در اتاقو میزنع خودم رفتم و بارش کردم دیدم یه نگهبان بود
^خانوم این بسته رو ارباب فرستادن براتون و گفتن شب ساعت ۸:۳۰ آماده باشین باید بریم یه جایی
_خودش کجاس
^ایشون کار داشتن نیومدن
_اها اوک میتونی بری
^با اجازه(تعظیم کرد و بعد رفت)
منم رفتم نشستم رو تخت و بسته ای که فرستاده بود رو باز کردم یه لباس قرمز خوشکل بود مجلسی بود ولی این برای چیه همراه با یه کفش قرمز پاشنه بلند و یه پک لوازم آرایش اینا دیگه چیه آها فک کنم باید با اینا آماده بشم اوک(عجب خریه این دیگه😂)
برش زمانی به ساعت ۷
از زبان یونا :
رفتم و یه دوش گرفتم و بعد اومدم بیرون لباسی که کوک فرستاده بود رو پوشیدم موهامو خشک کردم و حالت دادم و بعد آرایش کردم و کفشامو پوشیدم رفتم پایین بادیگارده اومد سمتم
^خانوم بریم؟
_بریم
بعد با هم رفتیم بیرون در ماشینو بازکرد نشستم خودشم نشست کنارم و به راننده گفت حرکت کنه
از زبان جونکوک:
لباسمو پوشیدم موهامو درست کردم و عطر تلخمو زدم و دیگه آماده شده بودم برای آخرین بار تو آینه خودمو نگاه کردم ساعتمو بستیدم و از جلوی آینه کنار رفتم و سمت رستوران حرکت کردم وقتی رسیدم خداروشکر هنوز نیومده بود منتظر موندم تا بیاد
از زبان یونا:
جلوی یه رستوران خیلی بزرگ بودیم پیاده شدیم جونکوک رو دیدم که دم در منتظر من وایساده بود رفتم سمتش و بغلش کردم
_چرا گفتی بیام اینجا
+بیا بریم میفهمی
رفتم و بهترین و معروف ترین رستوران کره رو رزرو کردم برای امشب ساعت ۹ بعد رفتم به یه طلا فروشی و کلی جواهرات و اینا براش خریدم و رفتم یه لباس هم برای خودم خریدم که امشب آماده باشم سعی کردم بهترین لباسا رو انتخاب کنم البته من هر کاری کنم بازم جذابم (اعتماد به نفسو😂 البته راس میگه) یه لباس قرمز که خیلی هم باز نبود برای یونا خریدم و به یکی ازبادیگاردا دادم تا ببره خونه بهش بده و ساعت ۸:۳۰ همراه یکی از بادیگاردا بیاد به همون رستورانی که رزرو کردم و بعد بهش اعتراف کنم به مامانم هم زنگ زدم و بهش گفتم که به باباش بگه یونا چند روز پیش من میمونه
از زبان یونا:
این جونکوکی مثلا قرار بود یه ساعت دیگه بیاد هووووف من تنهایی حوصله سر رفته یهو دیدم یکی در اتاقو میزنع خودم رفتم و بارش کردم دیدم یه نگهبان بود
^خانوم این بسته رو ارباب فرستادن براتون و گفتن شب ساعت ۸:۳۰ آماده باشین باید بریم یه جایی
_خودش کجاس
^ایشون کار داشتن نیومدن
_اها اوک میتونی بری
^با اجازه(تعظیم کرد و بعد رفت)
منم رفتم نشستم رو تخت و بسته ای که فرستاده بود رو باز کردم یه لباس قرمز خوشکل بود مجلسی بود ولی این برای چیه همراه با یه کفش قرمز پاشنه بلند و یه پک لوازم آرایش اینا دیگه چیه آها فک کنم باید با اینا آماده بشم اوک(عجب خریه این دیگه😂)
برش زمانی به ساعت ۷
از زبان یونا :
رفتم و یه دوش گرفتم و بعد اومدم بیرون لباسی که کوک فرستاده بود رو پوشیدم موهامو خشک کردم و حالت دادم و بعد آرایش کردم و کفشامو پوشیدم رفتم پایین بادیگارده اومد سمتم
^خانوم بریم؟
_بریم
بعد با هم رفتیم بیرون در ماشینو بازکرد نشستم خودشم نشست کنارم و به راننده گفت حرکت کنه
از زبان جونکوک:
لباسمو پوشیدم موهامو درست کردم و عطر تلخمو زدم و دیگه آماده شده بودم برای آخرین بار تو آینه خودمو نگاه کردم ساعتمو بستیدم و از جلوی آینه کنار رفتم و سمت رستوران حرکت کردم وقتی رسیدم خداروشکر هنوز نیومده بود منتظر موندم تا بیاد
از زبان یونا:
جلوی یه رستوران خیلی بزرگ بودیم پیاده شدیم جونکوک رو دیدم که دم در منتظر من وایساده بود رفتم سمتش و بغلش کردم
_چرا گفتی بیام اینجا
+بیا بریم میفهمی
۱۵.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.