♤وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه♧pt44
رن:
میبریم خونه به لپتاپم وصل میکنیم، یه ادیت کوچیکی میزنم قیافشو ببینیم..
راه افتادیم و رفتیم سمت خونه.
(ببخشید اگه خیلی طولش میدم🙏)
رفتیم خونه سریع لباسامونو در آوردیم و رفتیم پریدیم کنار میز و رن لپتاب رو تو کیفش در آورد و روشن کرد..
ا.ت:
چه سریع روشن شد!
رن:
هوم از سازمانمون گرفتم.
ا.ت:
س..سازمان؟
رن:
بیخیال لپتاب روشن شد، فلش رو بده.
فلش رو از جیبم در آوردم و دادم یه رن، زد به لپتاب و بالا آورد فیلم رو.
رن:
ا.ت، ادیت زدن من یکم طول میکشه، برو به کارای لازمت برس...(بهونه بود...)
(خعیلی دوس دارم این دوتارو شیپ کنم🗿)
ا.ت:
هوم باشه.
رفتم بالا تو اتاقم باید یکم تمیز میکردم...(درنگی کوتاه🗿🗿)
*یکم اطلاعات🌸*
الان طعتیلات تابستونیه یعنی الان یک ماه و نیم رو گذروندن، ا.ت الان ۱۹ سالشه و ا.ت تیر هاهیه و جیمین رو هم خودتون میدونید...
آروین از ا.ت و جیمین یک سال کوچیک تره و یک بار دیگه بگم که جیمین و ا.ت هم سنن...داکو پدرصگ که هیچی میخواد ا.ت رو حتی شده به زور مال خودش کنه ولی این داستان یه داستان دیگه هم پشتشه...
....پایان....
رن:
بیاااا ا.تتتتتت فیلم رو استخراج شد!!
ا.ت:
اومدم اومدم(ا.ت تو آشپزخونس)
نشستم کنارش، زد رو دکمه ی پلی و فیلم فیلم رو با دقت تموم دیدیم.
ا.ت:
ا..این خ..خیلی شبیه جیم..جیمینه!!
رن:
اون زندس، ولی چرا...
ا.ت:
او..اون زندس!!!
رن:
هووم ولی چرا نیومد پیشت؟
ا.ت:
راس میگی، چرا؟ اون کی بود صداش زدش؟ چرا صداش میکردن جیکوب؟؟؟
رن:
نترس برای تک تک سوالات بلاخره یه جوابی هم پیدا میکنی، فردا میریم محل حادثه...همونجا که بمب ترکید.
ا.ت:
او..اونجا؟
رن:
هنوز کلی چیز هست که ازش بی خبریم.
ا.ت:
هوم...کمکت میکنم...بریم شام.
کلی قضیه پشت این اتفاقاته، شاید فقط از نظر بعضیاتون این یه داستانیه که یه خری میخواد یکیو برای خودش کنه و دوستپسرش رو زده کشته ولی...
*ادامه دارد*
مرسی که تا اینجا خوندید و داستان رو دنبال کردین، هنوز هست و ببخشید کم بود🌸🤝
میبریم خونه به لپتاپم وصل میکنیم، یه ادیت کوچیکی میزنم قیافشو ببینیم..
راه افتادیم و رفتیم سمت خونه.
(ببخشید اگه خیلی طولش میدم🙏)
رفتیم خونه سریع لباسامونو در آوردیم و رفتیم پریدیم کنار میز و رن لپتاب رو تو کیفش در آورد و روشن کرد..
ا.ت:
چه سریع روشن شد!
رن:
هوم از سازمانمون گرفتم.
ا.ت:
س..سازمان؟
رن:
بیخیال لپتاب روشن شد، فلش رو بده.
فلش رو از جیبم در آوردم و دادم یه رن، زد به لپتاب و بالا آورد فیلم رو.
رن:
ا.ت، ادیت زدن من یکم طول میکشه، برو به کارای لازمت برس...(بهونه بود...)
(خعیلی دوس دارم این دوتارو شیپ کنم🗿)
ا.ت:
هوم باشه.
رفتم بالا تو اتاقم باید یکم تمیز میکردم...(درنگی کوتاه🗿🗿)
*یکم اطلاعات🌸*
الان طعتیلات تابستونیه یعنی الان یک ماه و نیم رو گذروندن، ا.ت الان ۱۹ سالشه و ا.ت تیر هاهیه و جیمین رو هم خودتون میدونید...
آروین از ا.ت و جیمین یک سال کوچیک تره و یک بار دیگه بگم که جیمین و ا.ت هم سنن...داکو پدرصگ که هیچی میخواد ا.ت رو حتی شده به زور مال خودش کنه ولی این داستان یه داستان دیگه هم پشتشه...
....پایان....
رن:
بیاااا ا.تتتتتت فیلم رو استخراج شد!!
ا.ت:
اومدم اومدم(ا.ت تو آشپزخونس)
نشستم کنارش، زد رو دکمه ی پلی و فیلم فیلم رو با دقت تموم دیدیم.
ا.ت:
ا..این خ..خیلی شبیه جیم..جیمینه!!
رن:
اون زندس، ولی چرا...
ا.ت:
او..اون زندس!!!
رن:
هووم ولی چرا نیومد پیشت؟
ا.ت:
راس میگی، چرا؟ اون کی بود صداش زدش؟ چرا صداش میکردن جیکوب؟؟؟
رن:
نترس برای تک تک سوالات بلاخره یه جوابی هم پیدا میکنی، فردا میریم محل حادثه...همونجا که بمب ترکید.
ا.ت:
او..اونجا؟
رن:
هنوز کلی چیز هست که ازش بی خبریم.
ا.ت:
هوم...کمکت میکنم...بریم شام.
کلی قضیه پشت این اتفاقاته، شاید فقط از نظر بعضیاتون این یه داستانیه که یه خری میخواد یکیو برای خودش کنه و دوستپسرش رو زده کشته ولی...
*ادامه دارد*
مرسی که تا اینجا خوندید و داستان رو دنبال کردین، هنوز هست و ببخشید کم بود🌸🤝
۲۰.۷k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.