پارت چهار هوارانگ
فردا صبح
رفتی قصر لباست رو پوشیدی و روی صندلی نشستی
ملکه:فقط آروم باش این اولین باره که تورو میبینن پس خراب نکن
آرو:باشه
راه افتادید همه ی مردم جمع بودن یه حس بدی داشتی آخه دوستاتم اونجا بآدن هیلی ناراحت بودی که دیشب بهشون نگفتی
بان ریو:گواراملکس؟!
سوهو:معلومه اصلا رفتارش با یه آدم عادی نمیبرد
گشت که تموم شد رفتی توی اتاقت توی قصر ملکه اومد داخل
آرو:مامان میشه برای آخرین بار برم لب دریاچه؟
ملکه:فقط چند دقیقه
آرو:ممنون ممنونننن
رفتی لب دریاچه پاهاتو گذاشتی توی آب و چشاتو بستی
بعد چند دقیقه رفتی توی آب ذاشتی میپرید که زیر پات خالی شد انگار افتاده بودی توی دریا چشمات یدفعه بسته شد همه چی تاریک بود بعد چند ثانیه متوجه شدی روی زمین با صدای چند تا پسر چشماتو باز کردی نگاه لباست کردی
آرو:ای این چی پس لباس خودم کوش شما کی هستید؟
که پسرا شروع کردن حرف زدن...
رفتی قصر لباست رو پوشیدی و روی صندلی نشستی
ملکه:فقط آروم باش این اولین باره که تورو میبینن پس خراب نکن
آرو:باشه
راه افتادید همه ی مردم جمع بودن یه حس بدی داشتی آخه دوستاتم اونجا بآدن هیلی ناراحت بودی که دیشب بهشون نگفتی
بان ریو:گواراملکس؟!
سوهو:معلومه اصلا رفتارش با یه آدم عادی نمیبرد
گشت که تموم شد رفتی توی اتاقت توی قصر ملکه اومد داخل
آرو:مامان میشه برای آخرین بار برم لب دریاچه؟
ملکه:فقط چند دقیقه
آرو:ممنون ممنونننن
رفتی لب دریاچه پاهاتو گذاشتی توی آب و چشاتو بستی
بعد چند دقیقه رفتی توی آب ذاشتی میپرید که زیر پات خالی شد انگار افتاده بودی توی دریا چشمات یدفعه بسته شد همه چی تاریک بود بعد چند ثانیه متوجه شدی روی زمین با صدای چند تا پسر چشماتو باز کردی نگاه لباست کردی
آرو:ای این چی پس لباس خودم کوش شما کی هستید؟
که پسرا شروع کردن حرف زدن...
۱۲.۰k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.