Part:12
Part:12
جیمین:باشه دیگه سمتت نمیام اما توی این سه رو کامل در اختیار من باشی
ا.ت: باشه ولی حتی فکرشم نکن که میتونی بهم دست بزنی
جیمین: وقتی کاملا مال من شدی قول نمیدم باهات کاری نکنم
ا.ت: فعلا ب همین خیال باش حالا دیگه من میرم میخام بخابم ساعت چهار صبحه ها
جیمین: سه روز از الان شروع شده پس میتونی.....
ا.ت: میتونم چی؟
جیمین: امشب تو بغل من بخابی
ا.ت: ن....
تا بخاد چیزی بگه یاد حرف جیمین افتاد
ا.ت: خبب باشه ولی روی مبل نمیتونیم بخابیم اینجا جای دو نفر نیست
جیمین: پس بالا روی تخت من میخابیم
ا.ت: باشه....
و بعدش بدون هیچ حرفی رفتن بالا جیمین زودتر حرکت کرد و خودش رو انداخت روی تخت و خمیازه ای بلند کشید
جیمین: چرا یجا وایسادی بیا دیگه
ا.ت از تصمیمی که گرفته بودن مطمعن نبود اگه توی این سه روز اتفاق بدی میوفتاد چی
ا.ت: باشه اومدم
و بعد با دو دلی رفت روی تخت و دراز کشید که دست جیمین از پشت دورش حلقه شد
جیمین: ا.ت خیلی دوست دارم هوم بیا بخابیم
ا.ت: جیمین بخاب من اون ا.ت یی ک تو میگی نیستم
جیمین: میشه یدقه نزنی تو ذوقم؟ (عصبی)
و بعد جیمین برگشت و تو خودش جم شد ک باعث شد ا.ت ب خنده بیوفته و بعد از ده مین که گذشت انگار جیمین قصد آشتی نداشت و ا.ت هم اهمیتی نداد و خابید
ویو کوک
تلفنم هی پشت سر هم زنگ میخورد با یه شماره ناشناس از خاب زده بودتم نزدیک بیست بار زنگ زده بود تا برگردم بهش زنگ بزنم خودش دوباره زنگ زد و جواب دادم
کوک: تو کدوم خری نصف شد
.....: ا.ت کجاست چرا هرچی بهش زنگ میزنم بر نمیداره
کوک: تو کی
تهیونگ: من داداش ا.تم کیم تهیونگ حالا فهمیدی
کوک عرق سردی از پیشونین چکید ا.ت از اخلاق تهیونگ گفته بود کوک مثل بید میلرزید و نمیدونست چیکار کنه دست پاچه شده بود
تهیونگ: هوی یارو کوک بودی دیگه گوشیرو بده به ا.ت
کوک: من...نمیتونم.....
جیمین:باشه دیگه سمتت نمیام اما توی این سه رو کامل در اختیار من باشی
ا.ت: باشه ولی حتی فکرشم نکن که میتونی بهم دست بزنی
جیمین: وقتی کاملا مال من شدی قول نمیدم باهات کاری نکنم
ا.ت: فعلا ب همین خیال باش حالا دیگه من میرم میخام بخابم ساعت چهار صبحه ها
جیمین: سه روز از الان شروع شده پس میتونی.....
ا.ت: میتونم چی؟
جیمین: امشب تو بغل من بخابی
ا.ت: ن....
تا بخاد چیزی بگه یاد حرف جیمین افتاد
ا.ت: خبب باشه ولی روی مبل نمیتونیم بخابیم اینجا جای دو نفر نیست
جیمین: پس بالا روی تخت من میخابیم
ا.ت: باشه....
و بعدش بدون هیچ حرفی رفتن بالا جیمین زودتر حرکت کرد و خودش رو انداخت روی تخت و خمیازه ای بلند کشید
جیمین: چرا یجا وایسادی بیا دیگه
ا.ت از تصمیمی که گرفته بودن مطمعن نبود اگه توی این سه روز اتفاق بدی میوفتاد چی
ا.ت: باشه اومدم
و بعد با دو دلی رفت روی تخت و دراز کشید که دست جیمین از پشت دورش حلقه شد
جیمین: ا.ت خیلی دوست دارم هوم بیا بخابیم
ا.ت: جیمین بخاب من اون ا.ت یی ک تو میگی نیستم
جیمین: میشه یدقه نزنی تو ذوقم؟ (عصبی)
و بعد جیمین برگشت و تو خودش جم شد ک باعث شد ا.ت ب خنده بیوفته و بعد از ده مین که گذشت انگار جیمین قصد آشتی نداشت و ا.ت هم اهمیتی نداد و خابید
ویو کوک
تلفنم هی پشت سر هم زنگ میخورد با یه شماره ناشناس از خاب زده بودتم نزدیک بیست بار زنگ زده بود تا برگردم بهش زنگ بزنم خودش دوباره زنگ زد و جواب دادم
کوک: تو کدوم خری نصف شد
.....: ا.ت کجاست چرا هرچی بهش زنگ میزنم بر نمیداره
کوک: تو کی
تهیونگ: من داداش ا.تم کیم تهیونگ حالا فهمیدی
کوک عرق سردی از پیشونین چکید ا.ت از اخلاق تهیونگ گفته بود کوک مثل بید میلرزید و نمیدونست چیکار کنه دست پاچه شده بود
تهیونگ: هوی یارو کوک بودی دیگه گوشیرو بده به ا.ت
کوک: من...نمیتونم.....
۳۵۶
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.