"تيمارستان صورتی" پارت بیست و ششم
ویو ا/ت
اره دیگه..من احمق هر کاری کردم که جیمین از من خوشش بیاد اما اون انگار نه انگار..راستش اون حس نمیدونم عشق بود یا هوس ولی انتظار نداشتم جیمین هر دفعه ردم کنه..من و جونگ کوک توی ی گروه بودیم و داشتیم اونا رو میبردیم..
جونگ کوک:ا/ت زود باش داریم برنده میشیم..
تهیونگ:کور خوندین نمیزارم ببرین..
ا/ت:*جیغ*هورااا جونگ کوکاا برنده شدیممم..
جونگ کوک:ایوللل
پریدم بغلش ..اونم محکم بغلم کرد..خودم از کارم شوکه شدم ولی خب ..از سر خوشحالی بازی بود دیگه..
جین:به به جمعتون جمعِ چیکارا میکنین اونا چرا تو بغل همن..
نامجون:منم میخوام بازی کنم..
ا/ت:عه شما ها اومدین..
از بغل جونگ کوک اومدم بیرون اما دوباره دستم رو گرفت ..خواست چیزی بگه که..
جیمین:ولش کن..
جیمین دستم رو از دستش کشید..بلند شد و رفت..چی شده؟ من کاری کردم؟..
منم رفتم توی آشپزخونه که سویون اومد
ا/ت:سویونا راستی مامان کجا رفت؟
سویون:قبل اینکه تو بیدار بشی رفت..حالا بگو ببین چی شده؟
ا/ت:چیو چیشده؟
سویون:احمق نیستمااا میفهمم یه مرگت هست..
ا/ت:عههه تا فهمیدی خواهرتم اینجوری حرف میزنی؟
سویون:من از اول میدونستم تو نمیدونستی حالا بهم بگو چته..؟
ا/ت:نمیدونم..از جونگ کوک خوشم میاد ..فکرم درگیره جیمین و کاراشه..نمیدونم واقعا..
سویون:من ی کاری میکنم ..ببینم کدوم یکیشون تورو میخوان
دستم کشید و برد پیش بقیه..
سویون:خب بچه هاا بیاین جرعت حقیقت..
هممون نشستیم..بازی شروع شد هر بار به یکی میافتاد(مدیونید فکر کنین حال ندارم بنویسم)ایندفعه به من و سویون افتاد ..
سویون:خبب جرعت یا حقیقت؟
ا/ت:جرعت..
سویون:اوو پس پاشو و جونگ کوک رو ببوس..
نگاهی به جونگ کوک انداختم ..زل زده بود بهم..انگار بدش نیومده..پس پاشدم و رفتم پیشش سرم رو سمتش خم کردم..همه منتظر بودن که ببوسمش..که خودش زودتر اینکارو کرد..تعجب زده ازش جدا شدم..
سویون:به به زوج جدیدمون..
خجالت زده رفتم نشستم که یونگی در گوشم گفت
یونگی:بهم میان هاا..
ا/ت:یونگیی
یونگی:باشه باشه..
ایندفعه افتاد به جیمین و جونگ کوک..
جیمین:جرعت یا حقیقت؟
جونگ کوک:حقیقت
جیمین:اگه کسی عشقت رو ازت بدزده چیکار میکنی؟
جونگ کوک:معلومه..زندش نمیزارم.
جیمین:حتی اگه دوستت باشه؟
جونگ کوک:البته
بازم با حرفی که جیمین زد ذهنم درگیر شد..اصلا شاید عشق جونگ کوک من نباشم..چرا اینقدر به خودم فشار میارم..
بازی تموم شد و هرکسی رفت توی اتاق خودش ..پسرا هم رفتن خونشون البته بجز جونگ کوک..تشنه ام شده بود..پارچ توی اتاقم خالی بود..رفتم پایین تا بخورم..رفتم توی آشپزخونه که جیمین رو دیدم..
ا/ت:واایی ترسیدم..
جیمین:نترس..
ا/ت:هه خندیدم..
ی لیوان آب واسه خودم ریختم..خواستم برم که بازوم رو گرفت..
حمایت؟
اره دیگه..من احمق هر کاری کردم که جیمین از من خوشش بیاد اما اون انگار نه انگار..راستش اون حس نمیدونم عشق بود یا هوس ولی انتظار نداشتم جیمین هر دفعه ردم کنه..من و جونگ کوک توی ی گروه بودیم و داشتیم اونا رو میبردیم..
جونگ کوک:ا/ت زود باش داریم برنده میشیم..
تهیونگ:کور خوندین نمیزارم ببرین..
ا/ت:*جیغ*هورااا جونگ کوکاا برنده شدیممم..
جونگ کوک:ایوللل
پریدم بغلش ..اونم محکم بغلم کرد..خودم از کارم شوکه شدم ولی خب ..از سر خوشحالی بازی بود دیگه..
جین:به به جمعتون جمعِ چیکارا میکنین اونا چرا تو بغل همن..
نامجون:منم میخوام بازی کنم..
ا/ت:عه شما ها اومدین..
از بغل جونگ کوک اومدم بیرون اما دوباره دستم رو گرفت ..خواست چیزی بگه که..
جیمین:ولش کن..
جیمین دستم رو از دستش کشید..بلند شد و رفت..چی شده؟ من کاری کردم؟..
منم رفتم توی آشپزخونه که سویون اومد
ا/ت:سویونا راستی مامان کجا رفت؟
سویون:قبل اینکه تو بیدار بشی رفت..حالا بگو ببین چی شده؟
ا/ت:چیو چیشده؟
سویون:احمق نیستمااا میفهمم یه مرگت هست..
ا/ت:عههه تا فهمیدی خواهرتم اینجوری حرف میزنی؟
سویون:من از اول میدونستم تو نمیدونستی حالا بهم بگو چته..؟
ا/ت:نمیدونم..از جونگ کوک خوشم میاد ..فکرم درگیره جیمین و کاراشه..نمیدونم واقعا..
سویون:من ی کاری میکنم ..ببینم کدوم یکیشون تورو میخوان
دستم کشید و برد پیش بقیه..
سویون:خب بچه هاا بیاین جرعت حقیقت..
هممون نشستیم..بازی شروع شد هر بار به یکی میافتاد(مدیونید فکر کنین حال ندارم بنویسم)ایندفعه به من و سویون افتاد ..
سویون:خبب جرعت یا حقیقت؟
ا/ت:جرعت..
سویون:اوو پس پاشو و جونگ کوک رو ببوس..
نگاهی به جونگ کوک انداختم ..زل زده بود بهم..انگار بدش نیومده..پس پاشدم و رفتم پیشش سرم رو سمتش خم کردم..همه منتظر بودن که ببوسمش..که خودش زودتر اینکارو کرد..تعجب زده ازش جدا شدم..
سویون:به به زوج جدیدمون..
خجالت زده رفتم نشستم که یونگی در گوشم گفت
یونگی:بهم میان هاا..
ا/ت:یونگیی
یونگی:باشه باشه..
ایندفعه افتاد به جیمین و جونگ کوک..
جیمین:جرعت یا حقیقت؟
جونگ کوک:حقیقت
جیمین:اگه کسی عشقت رو ازت بدزده چیکار میکنی؟
جونگ کوک:معلومه..زندش نمیزارم.
جیمین:حتی اگه دوستت باشه؟
جونگ کوک:البته
بازم با حرفی که جیمین زد ذهنم درگیر شد..اصلا شاید عشق جونگ کوک من نباشم..چرا اینقدر به خودم فشار میارم..
بازی تموم شد و هرکسی رفت توی اتاق خودش ..پسرا هم رفتن خونشون البته بجز جونگ کوک..تشنه ام شده بود..پارچ توی اتاقم خالی بود..رفتم پایین تا بخورم..رفتم توی آشپزخونه که جیمین رو دیدم..
ا/ت:واایی ترسیدم..
جیمین:نترس..
ا/ت:هه خندیدم..
ی لیوان آب واسه خودم ریختم..خواستم برم که بازوم رو گرفت..
حمایت؟
۹.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.